۱۳۸۵ اسفند ۲۴, پنجشنبه

خودکشی کیهانی: خیال‌پردازی ناب هارتمان

سنتز میانِ خواستِ شوپنهاور و ایده‌ی هگل و باز هم آشتی میانِ بدبینی شوپنهاور و خوش‌بینی لایب‌نیتس؛ لابد هارتمان هم یکی از قائلان به تلفیق و سازگار گردانیدنِ ناسازترین نظریه‌ها و فلسفه‌ها بوده است. این هم‌نهادگرداندن‌ها البته نبوغ می‌طلبد ولی این نبوغ دلیل نمی‌شود که حتماً هم‌نهادِ پدید آمده مطلوبیت یا قوتِ بیش‌تری از خودِ آن نظریه‌هایِ متخالف (تز/آنتی‌تز) داشته باشد.
از آنجا که جهانِ شوپنهاور فاقدِ غایت بود و جهانِ هگل فاقدِ عینیت، فلسفه‌یِ ناآگاهی هارتمان هم معطوف به ترکیبِ خواست و ایده گردید. اولی هستی جهان را باز می‌نمایاند و دومی چیستی آن را.
جذاب‌ترین بخش اندیشه‌ی او همان نظریه‌ی "خودکشی کیهانی" ست. زمانی خواهد آمد که آگاهی نژادِ بشر به بالاترین حدِ ممکن خود خواهد رسید و در این فرآیندِ آگاهی، بشر به پستی خواست پی برده با نابودساختن خویش داستانِ جهانِ انسانی را پایان می‌بخشد.
در بادیِ امر این نظریه نوعی افراط در تخیل فیلسوفانه‌ی ناشی از پسیمیزم (بدبینی به هستی) به‌نظر می‌آید ولی به‌هرحال هارتمان نه بدبین‌تر از شوپنهاور بود و نه ایده‌باورتر از هگل. او زهدِ فردیِ شوپنهاوری را ناتوان از رهاسازیِ بشر از خواستِ زندگی می‌دانست و به‌جایِ آن بر هویتِ اجتماعی نوع انسان تاکید می‌کرد.
خودکشی کیهانی هارتمان بدونِ آنکه بخواهم تن به سنتزسازی‌هایِ او بدهم دو صورتِ کاملاً مجزا و متقابل می‌یابد:

- خودکشی ایده‌گرا:
خودکشی هگلی ----> خودکشی ناشی از آگاهی نهایی/فرجامین به چیستی جهان ----> چیرگی عقل بر خواست

- خودکشی خواست‌گرا:
خودکشی شوپنهاوری ----> خودکشی ناشی از اراده‌ی نهایی در جهانِ هستیمند ----> چیرگی خواست بر عقل

بنابراین می‌توان گفت که خودکشی کیهانی ایده‌گرا، آگاهانه است (هگلی) و خودکشی کیهانی خواست‌گرا، ناآگاهانه و کور است (شوپنهاوری). اما در موردِ اینکه هارتمان در این بین چگونه این دو نوع خودکشی فلسفی را به‌هم آمیخته، تنها می‌توانم بگویم که خودکشی کیهانی هارتمان، از آنجا که آگاهانه و ناشی از چیرگی عقل بر خواست است به اندیشه‌ی هگل نزدیک‌تر است تا شوپنهاور.

پی‌نوشت:
از شواهدِ تاکیدِ هارتمان بر هویتِ اجتماعی نوع بشر و تفاوتی که با سرچشمه‌ی خود دارد همین بس که شوپنهاور تمام بحثی که در بابِ خودکشی می‌کند معطوف به "خودکشی فردی/شخصی" است ولی هارتمان بر خلافِ شوپنهاور از "خودکشی کیهانی" سخن می‌گوید که معطوف به نژاد/نسل/نوع بشر است و به‌هیچ‌رو جنبه‌ی فردی ندارد و باز هم برخلافِ شوپنهاور نه تنها "خودکشی" را مذمت/تحقیر نمی‌کند و آنرا نشانه‌ی "تسلیم در برابر خواست" نمی‌داند بلکه آنرا ناشی از تکامل نهایی آگاهی انسانی و گذر از مرحله‌ی دون/پستِ خواستِ زندگی و چیرگی عقل بر خواهندگی می‌داند. از نظر او جهان از طریق خودکشی کیهانی و نابود ساختن خود به رهایی می‌رسد. (بهترین جهانِ ممکن)

۱ نظر:

  1. چه خوب!
    من این روزها و البته یکی دوساله که خودکشی به فکر مسلط ام تبدیل شده و دقیقا هم همانهایی که نوشتی و+ نکات حاشیه ای دیگر سبب ساز این فکرم هستند.گاهی مرز بین زندگی و مرگ برام جز ذهن چیزی دیگری نیست و..
    بذار دوباره بخونم و برگردم.
    نی لبک

    پاسخحذف