۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۶, یکشنبه

مرگ مخلوق

سرانجام زمان‌اش فرا رسید. درست مانندِ آن است که بخواهی هم‌زادِ خودت را قربانی کنی. "مخلوق" را دوست داشتم. برایِ من بیش‌تر جایگاهی بود جهتِ به‌اشتراک گذاشتن احساسات و باورهای‌ام با خوانندگان‌اش و البته محک زدنِ خودم و دیگران در قدرتِ بحث و استدلال.
دوره‌ی میانی‌اش را بیش از همه‌ی عمر کوتاه‌اش دلپذیر می‌یابم شاید به این دلیل که شخصی‌تر بود و صرفاً برای خودم نوشته می‌شد، گرچه دوره‌ی پایانی‌اش به‌سببِ بحث‌هایی که با دیگران در گرفت، اهمیتِ بیش‌تری دارد. باری، هر چه که بود اما عمرش به‌پایان رسید.
این وبلاگ (به‌همراهِ حاشیه‌هایِ مخلوق) طی چند روز آینده برای همیشه از بین خواهد رفت.
پی‌نوشت:
اینکه خوانندگانِ یک وبلاگ به‌سراغ آن بروند و ناگهان با صفحه‌ای سفید یا پیغام خطا مواجه گردند، به‌معنایِ بی‌توجهی نویسنده به مخاطبانِ خویش است. از آنجا که این نحوه‌ی خداحافظی، شوک‌آور و پر ابهام بوده و چنین شیوه‌ای در مواردی که خودم دیده‌ام، نه حس خوبی به من داده و نه توجیه‌پذیر بوده است، خبر دادن در موردِ تعطیلی مخلوق را تنها کاری دیدم که می‌توانستم برای احترام گذاشتن به مخاطبان‌ام انجام دهم.
علل این تصمیم یکی دوتا نیست اما مهم‌ترین‌اش آن است که در مدتِ این دو سال و نیم که از عمر مخلوق می‌گذرد، فراوان بی‌احتیاطی کرده‌ام و این بی‌احتیاطی‌ها سببِ نوعی نگرانی مزمن در من گردیده است.
تکلیفِ من با خودم در بابِ هویتِ وبلاگی و هویتِ واقعی‌ام روشن نیست و این تردید و تردد میانِ خودِ حقیقی و خودِ مجازی آنهم با وبلاگِ الحادی/انتقادی چون مخلوق، نوعی حس عدم امنیت برای من به‌بار آورده و تحمل‌ناپذیر گشته است.
در واقع باید بگویم که از نوشتن با هویتِ مستعار یا به‌تعبیر بهتر از مستعار بودنِ محض، به‌شدت دچار حس انزجار/دوگانگی شده‌ام و از آنجا که نوشته‌های این وبلاگ اگر به مقاله‌ای در فلان نشریه بدل گردد، بی‌تردید در جمهوریِ اسلامی سرنوشتِ ناخوشایندی را برایِ مقاله‌نویس رقم می‌زند، هیچ راهی نیز جز "مستعارنویسی محض" ندارم. به‌همین سبب هم و باز از آنجا که خودم را خوب می‌شناسم و می‌دانم که هرگز نمی‌توانم به یک وبلاگ‌نویس سر به راه بدل گردم، در انتخاب میانِ وبلاگ‌نویسی با چنین شرائطی و ننوشتن، دومی را برگزیده‌ام.
از بختکِ اسلامیت و پشتوانه‌هایِ تئوریکِ قدرتِ حاکم نگاشتن، در شرائطِ فعلی چیزی جز اضطراب، هراس و حس نا امنی به‌بار نمی‌آورد.
به امیدِ روزی که وبلاگ‌هایی چون مخلوق بتوانند بدونِ این دغدغه‌های آزاردهنده، باورهایِ خود را با دیگران در میان گذاشته و با اطمینانِ خاطر از نقدِ دین و فرهنگِ جامعه‌ی خود سخن بگویند!

در همین زمینه:

۲۹ نظر:

  1. یعنی تو واقعا خیال می کنی نوشته های منتشر شده فقط متعلق به نویسنده اند که بتواند در مورد بود و نبودشان تصمیم بگیرد؟
    و یا در کل شخصیتی که خلق کردی (مخلوق) جزو دارایی های توست؟
    چندان منطقی به نظر نمی آید.

    پاسخحذف
  2. لطفاً‌اين کار را نکن.
    اگر ناگزيری اين کار را بکنی و برای مدتی آن را از وب محو کنی برای هميشه پاک‌اش نکن، از گزينه‌ی تغيير آدرس بلاگر می‌توانی استفاده کنی تا در جايی نامشخص بماند. برای بايگانی می‌گويم.
    به هر حال می‌توان همه‌ی صفحه‌هايش را کپی کرد و نگاه داشت، اگر اجازه بدهی.

    پاسخحذف
  3. مخلوق عزيز
    تعطيل وبلاگ نويسی انتخاب توست اما از بين بردن وبلاگ مثل جمع کردن کتابی چاپخش شده است. کاری نيست که قابل دفاع باشد. - سيب

    پاسخحذف
  4. حیف!!! من هم تا حال بارها تصمیم گرفته ام، تعطیل اش کنم. به دلایل مختلف:

    1- گاهی وبلاگستان برایم تبدیل به تلویزیون شده است. یعنی دیده ام بی حوصله ام و یا غمگین و به جای نشستن پای تلویزیون، که من در این موقعیت های روحی خاص زیاد انجام می دهم، نشسته ام پای کامپیوتر و از این صفحه به آن صفحه می روم.

    2- گاهی از دنیا و آدم ها بدم می آید و طبیعتن از وبلاگستان و وبلاگ نویسی هم منزجر می شوم.

    3- گاهی دیده ام وقتم را زیاد گرفته است و برای نوشتن یک یادااشت که شاید ده نفر هم تا آخر نخوانده باشندش، ساعتها وقت گذاشته ام و در نتیجه به کارهای "مهم" ترم نرسیده ام.

    4- گاهی هم از گیرهایی که دیگران به من می دهند، سرخورده شده ام و خواسته ام تعطیل کنم.

    به یک نتیجه اما در نهایت همیشه رسیده ام: اینترنت دنیای اطلاع رسانی ِ مدرن است. تبلیغات ِ دوره ی بعدی ریاست جمهوری ِ امریکا در اینترنت پیش می رود. گذشته از این ما حرفهایی داریم که می خواهیم بزنیم. وبلاگ تریبون ِ کوچک ماست.
    من از پشت همین کامپیوتر تغییرات بلاگرها را لمس می کنم. حسن و فرقش نسبت به زندگی ِ عادی برای ما ایرانی ها لااقل که اهل خودسانسوری هستیم، این است که خودسانسوری در عرصه ی اینترنت کمتر به چشم می خورد. به همین جهت "مشاهده" ی تغییرات آدم ها نه فقط جالب تر است، بلکه پیدا کردن علت شان هم خالی از لطف نیست.

    پاسخحذف
  5. آره داداش بنفع خودته و البته بیشتر بسود برخی مریدهایت از میان برخی خواننده گان ساده لوحت که بروی کمی چیز یاد بگیری و بعدا با دست و بال پرتری برگردی و بجای این بحث و جدلهای کشکی و صدمن یکغازی بیائی و محصلا و بنحوی ایجابی ایده و نظرهای خودت را بیان کنی چون هزاربار موثرتر و خطرناکتر از ایندست احتجاجهاست به جان عزیزت. فرض کنیم صدها ایراد و عیب و نقص بروش تکلمی به نظریه خلقت چنانکه در ادیان ابراهیمی مطرح است بتوان وارد کرد. خوب پر بدیهی است که هیچکدام آنها جای نظریه تکاملی داروین را آنهم با طرح تئوری برنده واسیدی اش در قالب سه اصل بسیار ساده ولی جهانشمولین نمیگیرد و نگرفت. هرگز نقد و ایراد جای نظریه مثبت رقیب را نمیگیرد؛ هرگز! البته من مخالف نقد نیستم ولی راستش این چیزها بنام نقد چنانکه رایج و مشهوره آنهم در میان عوام روشنفکران ما فعلا سرتاپا نشخوار یکسری نظریات و پیشداوریهای عمدتا منسوخ و گاه کاملا ابطال شده در حوزه علوم و دانشمندانش است. از منظر علوم نوین بنگریم تقریبا تمامی مواد استدلالهای شما روشنفکران اهل نقد به کلی سست و گاه باطل شده است و من تعجبم که چگونه با تسلم نسبت به این این قضایا تو گوئی آجیل مشکل گشا میان شماهاست و آنها را همچون سیب زمینی داغ و معطر و خوشمزه میان خود رد و بدل میکنید؛ انگار نه انگار که اصلا هیچ رجوعی به اهل علم درباره صحت و سقمشان مطلوب و ضروری است. جدا عجیبه این رفتار شدیدا ضد روشنفکرانه !

    پاسخحذف
  6. میرزایِ عزیز!
    ممنون!
    در پی نوشت توضیح دادم.
    اگر این هراس نبود، یقین بدان که آرشیو را در دسترس باقی می گذاردم! می دانم که نوشته ها ملکِ طلق من نیست و به قولِ سیبِ عزیز به از میان بردنِ کتابی منتشر شده می ماند. اما بقایِ آرشیو برایِ من یعنی بقایِ هراس، اضطراب و حس نا امنی.


    علیرضایِ عزیز!
    ممنون از تو!
    در پی نوشت توضیح دادم.


    امین عزیز!
    ممنون از لطفِ تو!
    از ظهر تا حالا بارها خواستم برایت کامنت بگذارم اما موفق نشدم.
    در آن کامنت این را نیز گفته ام که ذخیره کردنِ صفحاتِ مخلوق نیازی به اجازه یِ من ندارد. شما یا هر کس دیگر در این مورد صاحب اختیارید!


    سیبِ عزیز!
    سپاسگزارم!
    برایتان نامه ای نگاشتم.


    محمدِ عزیز!
    بهتر از هر کس می دانی که چاره یِ دیگری ندارم.


    خانم شرفِ عزیز!
    ممنون از نظر ارزشمندِ شما!
    موردِ اول و سوم کاملاً مبتلا بهِ من هم هست.
    در موردِ مزایایِ فضایِ مجازی نیز البته حق با شماست.
    راستی!
    می خواستم بگویم که نام تان برایِ من خیلی آشناست.
    بنظرم در نشریاتِ داخل کشور مقالاتی از شما دیده ام.


    سعیدِ مجهول!
    می دانی! بزرگترین مشکل تو عجز از درکِ مرز میانِ علم تجربی و فلسفه و آمیختن این دو به یکدیگر است. شخصاً سببِ این عجز را فقر دانش فلسفی در تو می دانم. بعنوانِ نمونه هنوز نفهمیده ای که علوم تجربی در بن و بنیاد بر شالوده یِ پیش فرضهایی فلسفی ایستاده اند. با این اوصاف مصداق "عوام روشنفکران"، سعیدِ درهمی است و بس!
    هر وقت یاد گرفتی که بجایِ بی نام و نشان نوشتن، با نام خودت کامنت بگذاری و هر وقت آموختی که بدونِ توهین/تحقیر نظرت را شسته رفته و واضح بیان کنی و هر وقت فهمیدی که پرت و پلانویسی و فضل فروشی بوسیله یِ دزدیِ معادلهایی چون "آخشیج" از میرشمس الدین ادیب سلطانی و طوطی وار نقل قول کردن از این کتاب و آن مقاله بدونِ هضم آنها نه تنها تو را به جایی نمی رساند بلکه به این آشفته اندیشی ات دامن می زند، آنوقت شاید لااقل ثمری برایِ خودت داشته باشی، دیگران پیشکش ات. تا آنموقع خدانگهدار!

    پاسخحذف
  7. مخلوق گرامی

    میدونی دوست عزیز ...این وبلاگ نویسی از اون
    کارهای ظریف و پیچیده است

    در آن اگر با ((مود ))روزانه خود برخورد کنی ناگزیر به
    هی شل و سفت کردن هستی

    صدها نفر از وبلاگ نویسان هر چند مدت یا مینویسند
    خسته شده اند .....و یا میروند
    گاهی بر میگردند و گاهی نه

    به نظر من نباید هیچ یک از ما این دفتر را به شکل قاطع
    ببندیم
    هرگاه خسته شده ایم و کلافه و از کار و زندگی مانده
    میتوانیم با نوشته کوتاهی مبنی بر فعلنی کار دارم تا بعد
    برویم و هنگامی که مودمان خوب شد برگردیم

    ما که وبلاگ را برای تفنن نمینویسیم کاریست جدی میدانم
    که میدانی

    میخواهم به تو پیشنهادی بدهم
    چرا تو هم مانند آریا مباحثی را که علاقمندی خلاصه و چکیده
    نمیکنی و مینمال همین جا بنویسی
    میدانی خیلی مفید است

    به هر حال پیشنهادی است از جانب نانا

    ننوشتنت مرا نمی آزارد زیرا این اواخر با ننوشتن٬
    نوشتنت فرق
    زیادی نداشت ولی سعی کن راجع به تغییر فرم کارت و کمی
    شنگول پنگول کردنش فکر کنی .......موفق باشی نانا

    پاسخحذف
  8. این اپوزیسسون از ذخائر انقلاب است

    http://batofut.blogspot.com/2007/05/blog-post_07.htm

    پاسخحذف
  9. 1.مخلوق عزيز چرا نوشتي مرگ مخلوق، دور از جان
    2.مخلوق را دوست دارم ولي چرا؟ نثرش را دوست دارم.سطح سواد وفهم اورا تحسين ميكنم. جدلياتش جذاب است
    واز اعلام خداحافظي اش غصه ام ميگيرد.تصوير نديده او در ذهنم دوست داشتني است. خلاصه دوستش دارم.
    3.گير دادنش به دين را نميفهمم .مخلوق را بيش از انكه يك سكولار بدانم ، ادمي وجودي، ادمي با دغدغه هاي اگزيتنسيال ميفهمم اورا بيشتر كامو ميبينم تا....(مثلا راسل).خلاصه گير دادنش به دين را كمي شور مييابم. بگذار روراست باشم اين گيرها را اصيل نمييافتم (احساس نميكردم). به اينمعنا كه گويي هدف او نقد دين وحكومت و اينها نيست گويي او مراد ديگري داشت.....
    4. ارزوي شادابي جسم وروح برايش دارم. اوقاتي را با او خوش بوديم .دمش گرم وسرش خوش باد .
    5.دوست دارم در جايي اورا از نزديك ببينم.
    6. مخلوق عزيزگرفتار بودم، ميپسنديدم اين متن را با حوصله بنگارم ومتني شايسته تر باشد ولي گفتم شايد فرصت
    دست ندهد.ضمنا اميدوارم چيزي نگفته باشم اسباب ازردگي خاطر.....
    7.هر وقت برگشتي ما را خبر كن
    8......................................................................

    9.خيلي مخلصيم. بدرود وبه اميد ديدار. منوچهر

    پاسخحذف
  10. مخلوق جان
    من که خودم را محق به هیچ پند و اندرزی نمی دانم ،خود گناهکارم..
    موفق باشی
    برایت خواهم نوشت.ساتگین هم بد ننوشته ها راجع به وبلاگستان.
    نی لبک خاموش

    پاسخحذف
  11. 1. من بنام خودم مینوشتم پاک نمیکردی؟! در ضمن من که خودت شاهدی به اندازه کافی معلومات در جوف کامنت خودم میذارم تا امکان کشف نویسنده برایت از حالت معادله دو مجهولی با بی نهایت جواب بیرون بیاد. پس اینرا هم ببین!

    2. من شکی درین ندارم که نه تنها علوم تجربی بر دوش مبادی متافیزیکی استوارند بلکه تمامی جسم قطور متافیزیک بنوبه خود بروی محور مرکزی بنام اینهمانی میچرخد. حرف من در مورد مواد استدلالات شماهاست. مثلا فرض کنیم تو بخواهی درباره علیت نظریه پردازی بکنی. خوب، بهتر نیست نقدهای دانشمندان را مثلا بر صورتبندی ارسطو ازین مقوله بدانی؟! ممکنه بگی آخه این مقوله فلسفی چه ربطی به دانشمندان دارد؟! اینجا نشان میدهی که انگاری در جغرافیای ذهنت یک دیوار بلند و ضخیم برلینی بر اثر جنگ سرد عقلانی میان فیزیک و متافیزیک برقراره. نخیر چنین نیست جانم! فیزیک و متافیزیک آنهم دائما یکدیگر را با طرح مسائل و پارادوکسها و معماها نه تنها تغذیه بلکه به چالش میکشند. بعبارت دیگر و فرض کنیم؛ من راستش نمیدانم دقیقا؛ که تو خوب میفهمی فلسفه چیست. حتی ممکنه به کفایت و سنجیده گی علوم تجربی را در قالب یکسری تعاریف چه و کذا بنحوی شسته و رفته؛ بقول ناب خودت، بسته بندی بکنی اما از دینامیزم تعاطی اینها با هم یا کاهلانه طفره میری و یا ناشیانه عاجزی! اول مرغ بود یا تخم مرغ؟! خوب میدانیم که برای قرنها فلاسفه را این معما گیج کرده دیگه! ولی امروزه ما از ژنتیک میدانیم که حل این معما چندان هم مشکل نیست چون حیوانی بوده؛ احتمالا یک مینی دایناسور؛ که تخمهائی گذاشته که در اثر اشعه آفتاب یا برودت یا دما یا هر علت فیزیکی یا شیمیائی و بیوکمیکال دیگری دچار موتاسیون و جهش شده بطوریکه حاصلش شده جوجه همین مرغ و خروسهائی که با توانائی بسیار بالائی قادر به تطابق با محیط خویش قادر به تناسل میان خویش و تبعا گسترش خود به چارگوشه ارض بوده اند و بعدا ما انسانها هم بنا به نیاز خودمان به گوشتشان و تخمشان آنها را اهلی نموده و با نسل کشیهای بسیار به این فرم و قواره امروزین درشان آورده ایم که شاهدیم. گاه مسائل مشترکند. مثلا هوشیاری/کانشسنس هم میان فلاسفه و هم میان دانشمندان مربوطه/ذهن شناس مورد وارسی و نظریه پردازیهای طرفینی است بطوریکه هر دو کمپ تئوریهای یکدیگر با دقت و مراقبت تعقیب میکنند. بله گاه یک مفهوم فلسفی نظیر اتم دموکریتوس دیگر جائی آنچنانی در مباحث جدید فلسفی ندارد چون فیزیکدانها حدودا یک قرن است که نه تنها آنرا شکافته اند بلکه دمار از لایتجزائی آن نیز درآورده اند. همینطور است مقوله حرکت یا بعد یا زمان یا فضا.

    3. منظورت را از دزدی راستش نفهمیدم مگر آنکه فقط قصد توهین و تخلیه دلپری داشته باشی که ایرادی نداره؛ بهرحال یک عقده ای کمتر؛ پس چه بهتر!

    4. در مورد آشفته نویسی یا عصبی بودن و چه و کذا هم من ادعائی ندارم. ادیب نیستم؛ نه از نوع سلطانیش و نه غلامیش! و کلمات هم زیاد نمیدانم دیگه چون دیکشنری و کتابخانه متحرک نیستم؛ راستش! همینم که هستم!

    5. فعلا در اینجا هم بحث رخت بر بستن و هجرت تو از وبلاگستان است نه وضع من. و نفهمیدم چرا یهو میز را چرخاندی. اگر میخواستی بمانی و طبق معمول جنگ و جدل بکنی خوب این نحوه پاسخت معنی داشت والا فلا دیگه!

    6. همانطور که بارها مستقیم و نامستقیم بخودت گفتم داداش؛ گوهر پیامم بتو اینه که فکر میکنی جدل و نقد مهمتر از یادگیری و نظریه پردازی است. وقتی نقد بخودی خود و صرفنظر از معرفت عمده و اصل شد آنوقت کل پروژه در تنزلی آشکار بیشتر به یک فعالیت ادبی و ذوقی و شعری و تبعا لرزشهای شوخی سطحی ژلاتینی منجر میشود تا یک زلزله جدی و تکتونیک شعورین !

    7. مخلوق جان؛ رفتن دوای درد تو یا شفای زخمهایت نیست! نرو! ولی کمی روشت را عوض بکن؛ همین! خیلی ساده بگم مثلا با من/سعید ممتیک اینطور از سر قهر و نفرت و تحقیر صحبت نکن! گوئی من چیزی را میدانم اما به خیانت و از سر غرض و مرض کلامی در تباین و تنافر با فهم خویش آنهم بدون قصد معنی بر زبانم و لبانم چیزی لقلقه میشود که براستی نیستم. مطلقا چنین نیست! اتفاقا این عمده ضعف فرافکنانه؛ ناچارم اینو بگم دیگه از بس بروش و منش تو حسابی جوش خورده و لحیم شده است؛ توست در حل و بحث و نقد کلام مخالفانت. ابتدا بنحوی نامعلوم و مبهم و تیره و عجیبی به آنها یک شعور و مقداری اغراضی کاذب نسبت میدی که گویا در صدد بیان کشک و دروغینند! تو مطمئن باش که من عمدا در صدد گمراهی توی نوعی نیستم؛ ضمن آنکه پر مسلمه که در معرض خطایم و در همانحال خودم از آن یا واقعا بیخبرم و یا آگاهانه مطلعم ولی نیک میدانم که فعلا راه حل بهتری نیست! همین! فرض کن با یک خرس غول پیکر کانادائی بنام گریزلی مواجه میشوی یا چه میدانم با گله گرگ گرسنه آنهم دست تنها و بدون هیچ سلاحی در دل جنگلهای کاج و صنوبرین آن دیار و بخاطر سقوط هواپیمای سسنایت! مطئنن هر کاری درین اوضاع خراب بکنی داری اشتباه میکنی؛ چه فرار باشد و چه ایستادن و مبارزه یا برداشتن تکه ای چوب و عاجزانه با این حیوانات خطرناک درافتادن. ولی هیچکس حتی بفرض مرگت در جریان این کشماکش فرارین یا جنگین سرزنشت نمیکند چون تجسم همه گان آنهم بدرستی و حق برین است که خودشان نیز در موقعیت تو فقط شانسشان در جان زنده بدر بردن از چنان معرکه مهلکی آنهم برای اندکی فرق میکرد. پس شانس و بخت و اقبال نیز در زنده گی ما نقش عمده دارد و ما نمیتوانیم بیخودی همه چیز را به گردن جهل ساده و مرکب خویش بندازیم. گاه ما در کمال استیصال و ناچاری موضوع و صرفا وجهی از تاس کثیرالوجه روزگاریم. ما نباید خودمان را بیش از حد در صندلی هدایت زنده گی خویش تصور بکنیم انگاری فرمان نیوتنی این ماشین بدست ما و تابع نیتها و تصمیمها و عمل ما چرخهایش را بدینسو یا آنسو درمیغلطاند.

    پاسخحذف
  12. مخلوق عزيز قبول كن سعيد خان اين ارسطوي قرن مودب شده. قبول كن انكه ضرورتاغلظت علم ودانشش باعث ميشد علم وفلسفه وخايه را به هم پيوند زند درك ادب كرده. قبول كن فهميده اخلاق از اطلاعات برتر است.فهميده ادم بي اخلاق خانه اخرش شبه كامپيوتري است وبس.قبول كن اين مصدر صدور حواله جات لجني دست از بي ادبي ومسخرگي برداشته .قبول كن او به مقامي رسيده است كه به مخلوق ميگويد روشت را عوض كن وبا تحقير وتوهين صحبت نكن .بله ادمي عوض ميشود اين مصدر فحشهاي خايه اي ولجني اين منبع غليظ اطلاعات كه ضرورتا نثري پريشان و كمر به پايين داشت به مقامي رسيده كه بايد تحسينش كرد.
    مرحبا سعيد ماليخوليا اي ارسطوي قرن
    نكته:مخلوق اگر قصد كند قلم تند وبرنده اي دارد ولي من شخصا معتقدم او هيچگاه پيشدست اين مقام نبوده .او اگر بحث كند دقيقا با همپاي بحثش پيش ميايد و اخلاق گفتگو را رعايتگر است ولي تندي را تندي جواب است، جواب هاي هوي است. بي ترديد مخلوق ادب واخلاق گفتگو را عالم وعامل است .
    -ضمنا ارسطوي قرن نبايد شعار دهد بايد مصداقا بگويد مخلوق كجا به برداشت او غلط گفته، ايراد كلي و غير مصداقي راحتترين وبي ارزشترين راه نقد است
    واژگان كليدي: نارسيسم، لومپنيسم، جهش تكاملي، توبه ،حر زمان، ارسطوي قرن، اطلاعات خام وقوام نيافته، ك.... + ك.... +ك....
    --------------------
    منوچهر

    پاسخحذف
  13. مخلوق عزیز:
    موارد نادیده انگاشتن حقوق دیگران جه در دنیای واقعی و چه در جهان مجازی بسیار است و در پی نوشت به درستی به یکی از موارد آن اشاره کرده اید اتفاقا دو روز پیش در جایی مطلبی نوشتم و چند مورد رایج در فضای نت را یبشتر باز نمودم که یکی هم همین حذف های یک باره بود در آنجا موردی را استثنا کردم و آن حفظ امنیت بازدید کنندگان بود که می بینم مورد استفاده شما نیز واقع شده...شاید بنا بوده عملا در یکی از این موقعیت ها قرار بگیرم تا نکته ای را به یاد آورم و این تنها استثنا نوشته خودم را نیز استثنا نکنم!...من الان در مقابل این سوال قرار گرفته ام که آیا اجازه داریم به هر بهانه ای به جای بازدید کنندگان فکر کنیم؟
    کسی که اقدام به حذف یک باره وبلاگ می کند بی توجه به آنکه خوانندگان چه حجمی از وقت و انرژی خود را برای خواندن او و شرکت در مباحث صرف کرده اند این پیام ضمنی را به دیگران می دهد که از نظر او بازدیدکنندگان اش یک مشت آدم بی کار بوده اند و شر و ور گفته اند و...
    اما بر خلاف تفکر چند دقیقه قبل خودم بهانه حفظ امنیت نیز پیامی بهتر از این ندارد چرا که آنها را به نوعی فاقد شعور می داند که نمی دانسته اند چه می کنند که اینک یک دیدگاه عقل کل باید بیاید و به زور صلاح آنها را تعیین کند...
    مرا ببخش که اینگونه رک صحبت می کنم مثل خیلی وفت ها عصبانی ام از آنچه که درون و اطراف ما را فرا گرفته...
    درباره مستعار نویسی و خطر پذیری در نامه ای خصوصی برایت خواهم نوشت چرا که
    ممکن است مطالبی نیاز به گفتن باشد که از عمومی شدن آنها پرهیز دارم.
    هیچ راهی بی خطر نیست اما مهم اینه که هدف چیه و کجاست و چقدر حاضریم با توجه به توان و امکانات خودمون براش هزینه کنیم.
    من همیشه برای افرادی که در این مساله تفکر می کنند و با خودشون صادق اند احترام قائلم و از این منظر به تصمیم شما احترام می گذارم.
    اگر طی یک هفته گذشته فرصت اجازه می داد تا نامه ای برایت بنویسم امروز شاهدی بر گفته ام داشتم که این تصمیم شما پس از نوشته " تعقل قرآنی " قابل پیش بینی بود.
    " تعقل قرآنی " هر چند حرفی بیشتر از سایر نوشته های مخلوق نداشت اما به نظر من یک نقطه عطف در نوشته های او بود و شکافی عمیق با مخلوق قبلی ایجاد کرد.
    در این نوشته مخلوق زبان گفتگوی خودش را پیدا کرد و تثبیت این زبان هم خوانی با برخی حواشی نداشت.
    حواشی تمایل داشتند نویسنده مخلوق را به قبل باز گردانند و نویسنده مخلوق نگاه به روبرو داشت.
    اولین فکری که برای گذر کم هزینه از این دو راهی به ذهن رسید قربانی کردن مخلوق بود ...
    این تراژدی شاید هزاران بار در فضای نت تکرار شده...
    حرف های بسیاری ناگفته ماند هر چند گفتن آنها هم فایده ای نداره...
    امیر جان هر جند اعتقادی به درستی کاری که داری می کنی ندارم و معتقدم اولین و راحت ترین گزینه ممکن را انتخاب کردی اما به تصمیم تو احترام می گذارم و منتظر می‌مانم تا روزی که صفحه ای در یک گوشه این جهان مجازی متولد شود که نویسنده اش تو باشی آن روز مشخص خواهد شد که در این مسیر نتیجه کشمکش های درونی و بیرونی ات جه بوده و کدام راه را انتخاب کرده ای...

    شاد و پیروز باشی.

    پاسخحذف
  14. ناشناس جان؛
    1. اصلا مهم نیست که برخورد من با مخلوق یا او با من بطور جزئی و شخصی چه بوده و چه خط سری داشته است. بطور کلی برخوردها چه از نوع صوابش و چه کبابش همان پی ای است که هر که در عرصه عمومی ظاهر میشود باید قبلا بخودش بمالد تا بعدا متعجب یا غافلگیر نشود. صرفنظر از صحت وسقم یا ضعف و قوت مطالب دکتر سروش؛ آیا واقعا برخوردهائی که با وی شده متناسب شان و مقام و ارج و اعتبار او بوده است--اعم از مثبت و منفی ؟! البته که چنین نیست و قس علیهذا در مورد هر شخص رخت بر آفتاب دگر. بگذریم ازینکه اصلا معلوم نیست مخلوق کیست و چیست و ساکن کجاست و چکاره است! حالا اگر با نام و نشان خودش آمده بود چقدر ازینی که هست پوستش نازکتر میشد؟!

    2. مقایسه تو هم ناشناس جان در مورد اخلاق با معرفت/اطلاعات نسبتا بیمورد است؛ همچون مقایسه خوشمزه/بدمزه گی سیب با فندوق. هر چی بجای خودش. اخلاق هم البته تابع منطق وضع و در تناسب با مقتضیات مربوطه معنا و تفسیر شده است. بندرت میشود ثابت نمود که شخصی بر خلاف رویه اخلاق عمل کرده است؛ آخه چه کسی میگد ماستش ترش است؟! دقیقا برای همینه که جوامع بشری برای فیصله بخشی نسبتا قطعی به اختلافاتو دعاوی میان خویش دست بدامان حقوق و قراردادهای اجتماعی شده اند. که تازه همین هم تشخیصش بعهده قاضی یا هیئت منصفه پس از شکایت دادستان و وکیل مدافع فرد متهم است و کلی حاشیه و تبصره و اما و اگر ذوقی و شخصی و اعتباری و جعلی و منفعتی برمیدارد.

    3. خیلی عجیبه که این شایعات دروغ درباره من مثلا در مورد بی اعتنائیم به فلسفه اینطور دست بدست میشه! حرف من این بوده و نیز هست که باید از تعاطی فلسفه و علم باخبر باشیم والا قادر به برداشتن موانع فرهنگی جامعه خود نیستیم. خوب این مستلزم شناخت علوم جدید و فلسفه بعنوان دو دسته با راه و روشهای متفاوتند. شما دین را هم به ایندو که اضافه بکنید قضیه بمراتب جالبتر و غامضتر میشود. اتفاقا حالا که مخلوق قصد بازنشسته گی از وبلاگنویسی را دارد بهتره با توجه بوقت غنیمتی برود و در مرزها و غشائات کاملا متراوی و فازی/سایه ای این سه حوزه بدنبال مسائل بکر از برای پیشبردن موانع اندیشه و در نهایت فرهنگ ایرانی ببرد. این مرزها دقیقا دخمه و نهانخانه معضلات و مصیبتهای ما هستند!

    4. جناب ناشناس عزیز؛ اتفاقا مشکل ما به لحاظ آموزشی و پرورشی همینست که از کمر به پائین غافلیم. تمام تلاش سیستم آموزشی فعلی؛ که سرتاسر در خدمت غول تکنوژی ورودیش اطفال با استعدادهائی بکر و سرشار و وحشی طبیعی هستند و خروجیش مشتی روبات رام و سرد؛ متمرکز میشود بر ناحیه کمر به بالا و برو تا قسمت چپ مغز و بعدا دست راست یا چپ! درباره این نقیصه وحشتناک مفصل با آریا صحبت داشتیم و اتفاقا او کاملا با من درین مورد موافق بود! تا بحال هیچ شده معلم برود سر کلاس و به بچه ها بگد پاشین برقصیم! هیچ متوجه زشتی و زمختی رقص خودمان شده ایم؟! متوجه دف-تونی خود چطور آنهم در تشخیص ریتم و آهنگ یا تقلید آن در حین بدست گرفتن یک آلت موسیقاری؟! چه درسی و تمرینی در مورد تئاتر و سینما و هنر پیشه گی و خواننده گی و بافتنی و تفلسف و آشپزی و باغبانی و جدل و گل-آزینی و سخنرانی و نقاشی و سفسطه و رهبری و مدیریت و خانه داری و کلیه فوت و فنهائی که واقعا بکار زنده گی یک دانش آموز میخورد بدو در مدرسه و دبیرستان و یا حتی دانشگاه تدریس میشود؟! چه استعدادها که درین وادی و بخاطر غفلت از اهمیت نیمه راست مغز و بطور کلی تمامیت بدنی ما بعنوان بشر سرکوب و نفله و هدر نگشت؟! دختران و پسران ما راجع به ابزار جنسی؛ یعنی جهاز سکسی و تناسلی و آمیزشی؛ خویش براستی چه چیزهای درست و حسابی ای میدانند؟!

    5.ناشناس جان؛ دغدغه تک بتک ما بهتره درین دنیای مجازی این باشد که چه نظری و طرحی درانداخته ایم که بدان روش و نظر موانع تفکر رفع شد و تبعا بدان رشد فرهنگی مردمانمان میسر گشت. حالا اتلاف وقت بر سر اینکه رجب چی گفت و قلی در جوابش چکار کرد؛ به چه کارمان میاد؛ بفرض که یکی از آنها درین بازی کی بود کی بود من نبودم پیروز و سربلند بیرون بیاد و مدال افتخار من ناشناس حمد و ثناگویش را در مخلق بودن به جمیع صفات حمیده و در همانحال تورعش از تمامی صفات رذیله را نصیب خود بکند؟! من مخالفتی با قضاوتهای اخلاقی مردم درباره خودم ندارم ولی وقتی ارزشها و جهانبینیهای ما هنوز به منطقه مشترکی نرسیده است آخه چگونه میشود بساده گی درباره حسن و قبح فعل عریان مردمان که هیچ بلکه رذالت یا شرافت کنه ذاتشان بقضاوت منصفانه بنشینیم ؟! چطوری ؟!

    پاسخحذف
  15. امیر جان! آنقدر سرم شلوغ است که وقت سر زدن پیدا نمی‌کردم. اما از اینکه دوست داری که بنویسی و به خاطر مشکلات نمی‌توانی، غصه‌ام گرفت. می‌دانم که زیستن در این ترس چه معنایی دارد و می‌دانم که چقدر آزاردهنده است اما نمي‌دانم راه حلش چه مي‌تواند باشد. انتقال کردن به آدرس دیگر عملا دردی را دوا نمی کند چون با باقی ماندن آرشیو با یکی دو تا جستجو باز می‌شود پیدات کرد. حذف کردن مطالب و از نو نوشتن هم انگیزه‌ای بسیار بالا مي‌خواهد که فکر می‌کنم بعد از این همه سال نوشتن، به راحتی گیر نمی‌آید.

    واقعا چیزی به ذهنم نمی‌رسد. اما می‌دانم که زندگی شخصی بسیار مهم‌تر از هر چیز دیگریست. و همانطوری که می‌دانی معتقدم که با بودن و یا نبودن چندین نویسنده اتفاق خاصی نمی‌افتد. به همین خاطر، تنها نفع شخصی را ملاک قرار می‌دهم. از این رو برایت آنی را آرزو می‌کنم که بی خطرتر و راحت‌تر است.

    برای من هم نوشتن یا ننوشتن فرق زیادی ندارد. اگر شرایط ایجاب کرد همین امروز روی دیلیت کلیک می‌کنم تا بروم سراغ زندگی‌ام. هیچ غمی هم تولید نمی‌شود از اینکه آن همه وقت برایش صرف کردم. چون هر چه صرف شد برای این بود که زمان مورد نظر ایجاب مي‌کرد.

    به امید ادامه‌ی دوستی و به امید شادکامی تو.
    دوستدارت. ساتگین.

    پاسخحذف
  16. نانایِ گرامی!
    از کامنتت ممنون!
    آرزویِ شادی و سلامتی ات را دارم!


    منوچهر عزیز!
    راستی! شما همان دوست و خواننده یِ قدیمی هستید؟
    هدف ام از نقدِ دین (اینجا: اسلام)، بازنمایی آسیب هایِ التزام به چنین منظومه یِ اعتقادی بوده است. هدفِ دیگری نداشتم. خصوصاً همیشه به کسانی فکر می کردم (اگر اساساً چنین فرد یا افرادی وجود داشته باشند) که با خواندنِ مخلوق، از خدایِ خود رانده شوند و از تکیه گاهِ دیگر نیز مانده. اما گویا نقدِ دین به هدف گند زدایی از دینداریِ جامعه، همیشه قربانیانی بهمراه داشته است. در دوره یِ روشنگری نیز نقدِ بیرحمانه یِ مسیحیت، آرامش مومنانه یِ افرادی را بر باد داد و کسانی از آن نسل را گرفتار اضطراب و حتی نابودی ساخت. اما امروز در عوض جامعه یِ غربی با مسیحیت ای روبروست که همچون حیوانِ دست آموز خانگی، آن را بر تختِ اومانیزم خوابانده و با تیغ، پاره هایِ زائدش را هرس نموده است. حال اگر مسیحیت مستحق چنین سرنوشتی بوده، از نظر من اسلام بمراتب بیشتر مستحق چنین نقدِ ویرانگری ست چون بمراتب پر قدرت تر از مسیحیت است. اگر مسیحیت زندگی ستیز بوده، اسلام در این مورد پیشتر از سلفِ عیسویِ خویش است. ساده انگاریِ عالمانِ مسلمان البته سرنوشتِ عبرت آموز مسیحیت را تنها شایسته یِ مسیحیت دانسته و در عوض ادعایِ آن دارد که اسلام متورم از شور زندگی است!
    مرز میانِ خداباوری و خداناباوری بسیار باریک است. راستش دغدغه هایِ وجودیِ من همیشه رنگ و بویِ الحاد داشته است. نام اش را می توانی "الحادِ وجودی" بگذاری در برابر "ایمانِ وجودی". در واقع می پذیرم که الحادِ مخلوق از جنس الحادِ فارغ دلانه نیست بلکه نوعی الحادِ همراه با دلشوره یا دغدغه مندی است.
    اما چرا آزردگی؟ کامنتِ شما که سراسر مهر بود!
    ممنون از لطفِ تو!


    نی لبکِ نازنین و خاموش!
    در گناهکار زیستن لذتی ست که در پرهیزکار زیستن نیست.
    منتظر نامه و خبرهایِ خوش از تو هستم!



    سعیدِ درهمی!
    تو را بارها آزموده ام. حاجتِ دوباره به این کار نیست.


    مهرام عزیز!
    از نقدِ جدی ات سپاسگزارم!
    می پذیرم که خودخواهانه ترین و عافیت طلبانه ترین تصمیم را گرفته ام.
    اما نابودیِ وبلاگ بمعنایِ توهین به خوانندگان نیست یا لااقل من اینگونه نمی بینم.
    حساسیتِ کامنت ها بمراتب کمتر از یادداشتها است. و بی احتیاطی هایِ من هیچ دخلی به کامنت نویسان و مخاطبانِ مخلوق ندارد. نابودیِ این وبلاگ نه بمعنایِ آن است که صاحبِ وبلاگ صلاح کامنت نویسان را بهتر از خودشان می داند بلکه بمعنایِ آن است که او صرفاً صلاح خود را در تعطیلی وبلاگ دانسته است. من را چه به تعیین تکلیف برایِ خوانندگانِ مخلوق؟
    اما چه کنم که باقی ماندنِ آرشیو یعنی باقی ماندنِ تمام آن یادداشتهایی که برایم مایه یِ هراس است.
    بخشهایی از نوشته ات را بدرستی در نیافتم. مثلاً نفهمیدم منظور دقیق ات از "حواشی" چیست.
    منتظر نامه هستم!
    باز هم ممنون بابتِ صراحتِ صادقانه ات!
    برایت آرزویِ بهروزی و شادکامی دارم!


    ساتگین عزیز!
    ممنون از لطفِ تو!
    خوشحال ام که حس اصلی در این متن به تو منتقل شده و ناراحت ام از اینکه چنین حسی دارم!
    اما گویا مخلوق سرنوشتی جز مرگ نداشت.
    فاکتور گرفتن از یک آرشیو بیست و نه ماهه و از نو نوشتن به قولِ خودت انگیزه ای بسیار بالا می خواهد ولی چنانکه در پی نوشت هم گفتم مشکل آن است که من حتی اگر چنین کاری کنم، باز هم نمی توانم چیزهایی ننویسم که بابتِ نگاشتن شان همین حس را دوباره پیدا نکنم.
    برایت آرزویِ کامیابی و موفقیتِ هر چه بیشتر دارم دوستِ قدیمی من!

    پاسخحذف
  17. مخلوق عزيز من منوچهر ع هستم .ضمنا اسمم را انتهاي كامنت ذكر ميكنم ارسطوي قرن مرا ناشناس خطاب ميكندشايد به انتهاي كمنت توجه نداشته. ارادتمند منوچهر
    manoochk2000@yahoo.com

    پاسخحذف
  18. مخلوق عزيز منظور نظر من در نقد دين هيچكدام از ان مواردي كه گفتي نبود. سويه نقد من به تعبيري سويه سوبژكتيو داشت ونه ابژكتيو.وصد البته يك احساس بود وصد البته ابطال ناپذير وراستش ترجيح ميدهم خيلي بازش نكنم......
    ضمنا من خانه اخرش دئيستم ودغدغه هاي ديني ندارم. البته خداباوري ام بيحاصل است و نسبت من با خدا نسبتي قلبي/ وجودي نيست .نسبتي صرفا ذهني است و انچه بيرحمانه وجود مرا تسخير كرده نيهيليسم وجودي است.خدا به دادم برسد....؟
    ضمنا در رابطه با ايمان والحاد وجودي حرفهايي داشتم ولي ترجيح ميدهم عجالتا از زبان حافظ بگويم كه: يك قصه بيش نيست غم عشق واين عجب.............. كز هر زبان كه ميشنوم كه نامكرر است
    منوچهر
    manoochk2000@yahoo.com

    پاسخحذف
  19. مخلوق عزیز:
    ار آنجا که کامنت خصوصیت فی البداهه بودن را داره معمولا کمتر پیش میاد که ادیت و بازنگری بشه این مساله به همان اندازه که نقطه ضعف کامنت است شاید نقطه قوت آن هم به حساب بیاد...دیروز 2 بار آمدم تا اصلاحیه ای بر کامنت قبلی بنویسم اما موفق به ارسال آن نشدم ...مواردی را که گفته اید می پذیرم و اذعان دارم در زمان نگارش آنها مثالهایی در ذهن ام بود که شاید هیچ گونه همخوانی ظاهری یا محتوایی با مخلوق نداشت.
    در حاشیه این متن کوتاه و این تصمیم خیلی میشه نوشت و گفت اما متاسفم که معذوریت های مختلف هنوز اجازه این کار را به من نمی ده... بی شک نه دوستی ما به آخر رسیده و نه دنیا پس در فرصت های مناسب تری با هم صحبت می کنیم.
    صرف نظر از اینکه چه روشی را برای زیستن در جهان مجازی برای خود انتخاب کرده ایم اما در دنیای واقعی همه ما شرایط و دغدغه های کمابیش یکسانی را داریم لذامن هنوز هم ابایی ندارم از این که بگویم موافق کاری که می خواهی انجام دهی نیستم. در حالیکه با گوشت و پوست و استخوان معنای کلمات گفته و ناگفته ات را حس میکنم و انگیزه های اشکار و پنهانت را می فهمم. شاید ضریبی که به فاکتورهای تصمیم گیری در این خصوص می دهم کمتر یا بیشتر از ضرایب اختصاصی تو باشد که مرا اینگونه مصر می دارد که بگویم این کار چاره درد نیست.
    ولی این بحث را هم به همین شکل ابتر رها می کنم چون می ترسم که به آن فراتر از یک بحث نظری نگاه بشه و به سراغ حرف آخر می روم.
    از دید من مخلوق اهل تفکر است این امر باعث می شود که همواره تمام تصمیمات او را با تمام وجود بپذیرم. یکی از ارکان زندگی آرامش است هر کاری که فکر می کنی برای به دست آوردن و یا حفظ آرامشت لازم است انجام بده و مطمئن باش صحیح ترین تصمیم ممکن را در زمان خودش گرفته ای و مرا به عنوان یک دوست همواره در کنار خود بدان.
    باقی بقایت
    مانا و سربلند باشی

    پاسخحذف
  20. سلام مخلوق جان

    مطمئن باش با رفتنت یکی دیگه از وبلاگهایی که ارزش خوندن داشت هم از وِب میرود و صدها وبلاگ بی معنی و

    لوس جایش را میگیرند. اما تصمیم شخصی توست و به آن احترام میگذارم. فقط این را بدان که دلتنگ مطالب و

    نقدهایت میشوم. امیدوارم موفق و پیروز باشی

    پاسخحذف
  21. مخلوق خالقش فقط تو نيستي كه به اين راحتي يك ليتر بنزين بريزي روش و فندك و بعد هم تمام.
    اين خواننده‌هاي بيچاره هم كه آمده‌اند و خوانده‌اند و گاهي نظر داده‌اند هم حقي دارند.
    البته شايد نه به اندازه‌ي تو.
    اگر مي‌خواهي ادامه ندهي بگذارش و برو
    خرابش نكن.

    پاسخحذف
  22. سلام. من یک بار دیگر هم کامنت گذاشتم اما مثل این که دریافت نشده است. در آن نوشتم که اگر ممکن است تجدید نظر کن. از رفتن ات خوشحال نمی شوم پسر.

    پاسخحذف
  23. منوچهر عزیز!
    ممنون از توضیح!
    دانستم که همان منوچهر و دوستِ قدیمی هستید.


    مهرام عزیز!
    ممنون از توضیح و ابراز لطفِ همیشگی ات!
    با وضعیتِ فعلی راهِ بهتری به ذهن ام نرسید!


    حامدِ عزیز!
    ممنون!
    من هم برایِ شما آرزویِ شادی و بهروزی دارم!


    علف هرزه یِ عزیز!
    وبلاگِ شما را قبلاً دیده بودم با قالبی ساده اما مطالبی ارزشمند. وقتی می خوانم اش گاهی یادِ وبلاگِ خودم می افتم.
    در موردِ مخلوق بیم آن دارم که یادداشتها را رها کنم اما آنها رهایم نسازند.
    در حالِ حاضر اگر چیزی رویِ نِت نداشته باشم خیال ام راحتتر است.


    یاسر عزیز!
    اگر لینکِ ثابتِ کامنت که در پایِ یادداشت نوشته ام در صفحه ای جدید کپی/پیست شود، بهتر می توان نظر را ثبت کرد.
    ممنون از لطفِ تو!

    پاسخحذف
  24. مخلوق گرامی!سلام
    اگر راهی دارد صرف نظر کن و نبندش.حیف است

    پاسخحذف
  25. جناب مخلوق!كامنت قبلي را من نوشتم.اين يكي براي آدرس است

    پاسخحذف
  26. مخلوق جان اینقدر از ترس و هراس گفتی که به گمانم که نه به یقین اکنون آنانکه روششان نصربالرعب است لبخند زشتی صورت زشتشان را زشتر کرده است.
    مهران
    http://doostatdaram.blogspot.com

    پاسخحذف
  27. مخلوق عزیز
    از اینکه دیگر نمی نویسی ناراحتم اما"صلاح مملکت خویش خسروان دانند"
    خودت بهتر می دانی وآن طور زندگی کن که راحتی. امیدوارم با رفتنت کاملا از دسترس خارج نشوی. کاش وبلاگت را بر نمی داشتی.
    از تمام نوشته هایت در این سال ها ممنون و امیدوارم باز هم بنویسی اما این بار در جامعه ای باز در مجله ای معتبر و با نام واقعی و البته بدون هراس از عده ای فرومایه.
    در ضمن با گفته ی آخر مهران موافقم.

    دل همه ی ما برای نوشتنت تنگ می شود.
    همیشه شاد و پیروز باشی
    فاطمه

    پاسخحذف