سلام تازه با وبلاگت آشنا شدم، تصمیم گرفتم تمام پست ها رو بخونم. 23 سالمه و افکار 4-5 سال قبل تو با افکار الان من مشابهن. تا به اینجا ، این پستت از همه بهتر بود: http://makhlough.blogspot.com/2005/06/blog-post_26.html الان سومین روز بی خدایی منه
روشنفکر، معناش مشخصه. یعنی کسی یا کسانی که فکر کردنشون برای خودشون، روشن و گویا باشه. آیا ما در ایران اون روز و ایران امروز، آدمایی داریم که فکروشون برا خودشون « روشن » باشه!؟. عجب نوقّعی داری مخلوق!. اونایی که زیر بغلای خمینی را گرفتند، روشنفکر نبودند؛ بلکه متشرِعین آته ایست و مترقیهای سوپر انترناسیونالیس بودند که خودشون خبر نداشتند، ذاتا مسلمونند. خمینی این رسالت را داشت که مسلمون بودن روشنفکر ایرانی را به رُخش بکشه. جای شکوه و شکایت نیست. از کوزه همون برون تراود که در اوست.
روشنفکر کجا بود. خودت میگی عقب ماندگی ذهنی. این عقب موندگی ذهنی هم یک دفعه که بر طرف نمیشه تا بگیم الان همه این اقایون و خانمها روشنفکر هستندیا شدند. یکیش که در غرب دنبال دنیای دینی میگرده وکاری شنداشته باشی بدش نمیاد یک دور اینجا هم یکی مثل خیمنی مامور انقلاب فرهنگیش کنه. یکی دیگه هم میخوادایران رو بکنه جاپن و کره. اینها حتمن روشنفکرند ؟ بریا یک عده زیاید هم شده منبع نون و اب اینروز ها. ولی خب ادم ها برخی وقتها کمبود ها را باور نمی کنند. مثل ادمیکه اصلن ماهیچه نداره فکر میکنه بدن قوی و عضلانی داره و باورش نمیشه. داستان ایران هم همینه ااین اصطلاح روشنفکر که تازگیها مد شده خیلی جالبه و همه به هم نون قرض میدند. همین. موفق باشی. قربانت علیرضا( غیر ملکوتی...)
عقب مانده ذهنی دانستن روشنفکران مسلما دل هر دوی ما را خنک می کنه ولی خودت خوب میدانی که هیچ چیز رو توضیح نمیده. ضمنا نگاه به گذشته و محکوم کردن گذشتگان همیشه راحته. به نظرت ممکن نیست سی سال بعد آدم هایی به ما نگاه کنند و بگن این عقب مونده های ذهنی چی فکر می کردند؟ بازیگران تاریخ هرگز معنی نهایی اعمال شون رو درست درک نمی کنن؛ این وظیفه به عهده مورخینه. باور نمی کنی خوندن مقاله هایی در اوج برنامه رساندن ایران به دروازه های تمدن طلایی، توسط آدم های واقعا باهوش و باسواد (که تحلیل های درخشان هم کم تولید نکرده اند) نوشته شده اند امروز چقدر مایه تفریح است. چند تا از سوال هایی که صد بار از خودم پرسیده ام: آیا خمینی واقعا از اول می دونست که جمهوری دینی دقیقا چه شکلی پیدا می کنه؟ تصور بازیگران از وضعیت چه بود؟ آیا خمینی واقعا از پاریس به این نیت راه افتاد که میلیون ها نفرو به کشتن بده؟ یا شاید جمهوری اسلامی هم مثل هر پدیده دیگه یی قدم به قدم (باید به صورت یک پروسه بهش فکر کرد تا پدیده ثابت) و در اثر فعل و انفعالات نیروهای اجتماعی موجود شکل گرفت؟ چه خوش بود اگر می توانستیم ماشین زمان رو خاموش کنیم و سری به موتورخانه تاریخ بزنیم و یک بار برای همیشه بفهمیم چطور شد که ما ما شدیم و مقصرین که بودند. ولی خوب متاسفانه شدنی نیست و باید عجالتا به کار تاریخ نویسان اتکا کرد...
راستی رد شدن ونوس از مقابل خورشید رو ببین. فوق العاده نیست؟ http://photography.nationalgeographic.com/staticfiles/NGS/Shared/StaticFiles/Science/Images/Content/venus-sun-venus-transit-sw.jpg
کلنگ جان! ممنون از کامنت! اشکال کاملاً وارد است. گرچه من هم نخواستم چیزی را توضیح دهم. اتفاقی که افتاده بیشتر حالتِ علامتِ سوال در ذهنِ من دارد. گویا این مهدیِ بازرگان بود که گفت انقلابِ ایران دو رهبر داشت؛ یکی رهبر ایجابی که خمینی بود و یکی هم رهبر سلبی که شاه بود. بهنظر من حرفِ عمیقی ست. خمینی هم البته بیشتر سرگرم نفی آن رهبر سلبی بود. در موردِ اینکه انقلابِ اسلامی یک پروسه بود یا پروژه، من چیزی برایِ گفتن ندارم، جز اینکه گمان میکنم خمینی در بخشهایی (همچون انتخابِ بازرگان به نخستوزیری) حسابشده رفتار کرد. شاه برایِ نسل انقلابی، روسپیخانه، عشرتکده و همهجور امکاناتی فراهم کرد و همین نسل پرورشیافتهیِ نظام شاهنشاهی، در نهایت او را سرنگون کردند. همین چند روز پیش دکتر طراز اولِ این مملکت در زمینشناسی برایِ من گفت که پس از فارغالتحصیلشدن از اروپا، مدتی مسؤولِ توزیع نشریهیِ «مکتبِ اسلام» در شهرهایِ ایران و برخی کشورهایِ مجاور بوده است. خوب! محتوایِ این نشریه چه بود؟ ترویج اسلام سیاسی همراه با انتسابِ اتهاماتِ شاخدار نسبت به شاه. اینها تحصیلکردههایِ غرب در مملکتِ ما بودند که از رفاهِ زمانِ شاه همهجور بهره میبردند اما دستِ آخر در پیشگاهِ روحانیت زانو میزدند. بعد جالب است که میگویند در زمانِ رایِ مثبت به رفراندوم «جمهوریِ اسلامی» بسیاری از مردم بیسواد و بیبهره از دانش بودند. گویی صرفِ دانش و تحصیل، بصیرت و قدرتِ تشخیص درست از نادرست را میدهد. خوب مگر تحصیلکردههایِ ما چه تحفهای بودند؟ اکثریتِ همین تحصیلکردهها به نظام پیشنهادیِ خمینی، «آری» گفتند. چرا در زمانِ شاه امثالِ نادر نادرپور در رادیو تلویزیون برنامه میساختند و در زمانِ خمینی حاجآقا قرائتی؟ چرا بهرام بیضایی در زمانِ شاه میتوانست با هر زحمت و سختی اما کارهایش را جلویِ صحنه یا دوربین ببرد اما در زمانِ خمینی هجده سال ممنوعالصحنه شد؟ گمان میکنم مدرنیزاسیونِ زمانِ شاه گرچه به علل مختلف نفوذِ فراگیر در جامعه نیافت، اما هر چه که بود نشانگر گونهای توجه و احترام نسبت به فرهنگِ فرهیختگی بود، چیزی که در زمانِ خمینی جایِ خود را به ستایش از مسکینهایِ فرهنگی داد. این رودهدرازیها برایِ محکوم کردنِ گذشتگان نیست اما این گذشته و این حال، بر دوش همهیِ ما سنگینی میکند. راستی! ذکرِ خیرِ اعلیحضرت را کردی. این جملاتِ اکبرِ رادی را در موردش بخوان: «غبنِ بزرگِ شاه که یکی از مشخصاتش گندهگوزی بود، این است که میخواست در آستانهیِ هزارهیِ سوم امپراطوریِ ماقبلِ تاریخِ کورِش (این لفظِ او خطاب به کورُش است)، غرورِ تاریخیِ شارل دوگل، جذابیتِ روشنفکرانهیِ سدار سنگور و حرمسرایِ موقتِ شیخکهایِ خلیج را با هم داشته باشد، که هیچکدام را نداشت و نهایت اینکه در بهترین «فیگور»هایِ خود همان ملولی یا سانچویِ پربادِ دوگل باقی ماند.» البته رادی نمایشنامهنویس بود نه مورخ و این پاراگراف هم شاید چیزی را توضیح ندهد، اما زیباست!
مخلوق گرامی، اگر خوب به گرایشهای اندیشگیِ چیره بر روشنفکران پیش از انقلاب بنگریم، میبینیم که عقبماندگیِ مورد اشارهی شما چندان هم پرسشبرانگیز نیست! فضای چیره بر روشنفکریِ ما به شدت ایدئولوژیزده بود. بیشینهی روشنفکران ما یا گرفتار ایدئولوژیِ اسلامی بودند، یا در ایدئولوژیِ لنینیستی غوطه میخوردند! درین میان بودند اندک روشناندیشانی که موقعیتِ تاریخی ِ سرزمینشان را به درستی درک کرده بودند، و با پهلَوی بودن را به بر او بودن ترجیح میدادند، که شوربختانه اینان نیز با بیمهری و گاه خوارداشت از سوی دیگر روشنفکران مواجه میشدند. باری، در چنین فضای رادیکالی دیگر نمیتواند جایی برای آزاداندیشی و پرسشگری باقی بماند تا روشنفکران بتوانند موقعیتِ کنونی و آیندهی کشور را فارغ از درگیریهای ایدئولوژیک بکاوند. نتیجهی ایدئولوژیزدگی، کمخوانی و بیدقتیِ روشنفکرانمان را سی سال است که داریم تجربه میکنیم! و یک نکته دربارهی حکومت پهلوی: راست این است که حکومت آن خدابیامرز نه آن هیولای دژخیمی بود که اسلامیون و چپها میگفتند، و نه جانشین برتر کورش بزرگ بود. اما یک ویژگی داشت و آن هم سکولاربودن آن بود. بدون سکولاریسم آزادی و برابریِ اجتماعی نمیتوانند تحقق یابند. شوربختانه روشنفکران آن زمانِ ما حتی از درک این نکتهی ظریف نیز عاجز بودند!
از وبلاگ خانهبهدوش ميآيم. نگاهتان به يكي از پستهاي خانهبهدوش عزيزم توجهام را جلب كرد. چند تا از نوشتههايتان را خواندم... جانان سخن از زبان ما ميگويي... شما هم قابله خيلي خوبي هستيد!
سلام
پاسخحذفتازه با وبلاگت آشنا شدم، تصمیم گرفتم تمام پست ها رو بخونم. 23 سالمه و افکار 4-5 سال قبل تو با افکار الان من مشابهن.
تا به اینجا ، این پستت از همه بهتر بود:
http://makhlough.blogspot.com/2005/06/blog-post_26.html
الان سومین روز بی خدایی منه
روشنفکر، معناش مشخصه. یعنی کسی یا کسانی که فکر کردنشون برای خودشون، روشن و گویا باشه. آیا ما در ایران اون روز و ایران امروز، آدمایی داریم که فکروشون برا خودشون « روشن » باشه!؟. عجب نوقّعی داری مخلوق!. اونایی که زیر بغلای خمینی را گرفتند، روشنفکر نبودند؛ بلکه متشرِعین آته ایست و مترقیهای سوپر انترناسیونالیس بودند که خودشون خبر نداشتند، ذاتا مسلمونند. خمینی این رسالت را داشت که مسلمون بودن روشنفکر ایرانی را به رُخش بکشه. جای شکوه و شکایت نیست. از کوزه همون برون تراود که در اوست.
پاسخحذفروشنفکر کجا بود. خودت میگی عقب ماندگی ذهنی. این عقب موندگی ذهنی هم یک دفعه که بر طرف نمیشه تا بگیم الان همه این اقایون و خانمها روشنفکر هستندیا شدند. یکیش که در غرب دنبال دنیای دینی میگرده وکاری شنداشته باشی بدش نمیاد یک دور اینجا هم یکی مثل خیمنی مامور انقلاب فرهنگیش کنه. یکی دیگه هم میخوادایران رو بکنه جاپن و کره. اینها حتمن روشنفکرند
پاسخحذف؟ بریا یک عده زیاید هم شده منبع نون و اب اینروز ها. ولی خب ادم ها برخی وقتها کمبود ها را باور نمی کنند. مثل ادمیکه اصلن ماهیچه نداره فکر میکنه بدن قوی و عضلانی داره و باورش نمیشه. داستان ایران هم همینه ااین اصطلاح روشنفکر که تازگیها مد شده خیلی جالبه و همه به هم نون قرض میدند. همین. موفق باشی. قربانت علیرضا( غیر ملکوتی...)
عقب مانده گی ذهنی روشن فکران کجای اش پرسش برانگیز است؟ برای من امری کاملا طبیعی است.
پاسخحذفعقب مانده ذهنی دانستن روشنفکران مسلما دل هر دوی ما را خنک می کنه ولی خودت خوب میدانی که هیچ چیز رو توضیح نمیده. ضمنا نگاه به گذشته و محکوم کردن گذشتگان همیشه راحته. به نظرت ممکن نیست سی سال بعد آدم هایی به ما نگاه کنند و بگن این عقب مونده های ذهنی چی فکر می کردند؟ بازیگران تاریخ هرگز معنی نهایی اعمال شون رو درست درک نمی کنن؛ این وظیفه به عهده مورخینه. باور نمی کنی خوندن مقاله هایی در اوج برنامه رساندن ایران به دروازه های تمدن طلایی، توسط آدم های واقعا باهوش و باسواد (که تحلیل های درخشان هم کم تولید نکرده اند) نوشته شده اند امروز چقدر مایه تفریح است. چند تا از سوال هایی که صد بار از خودم پرسیده ام: آیا خمینی واقعا از اول می دونست که جمهوری دینی دقیقا چه شکلی پیدا می کنه؟ تصور بازیگران از وضعیت چه بود؟ آیا خمینی واقعا از پاریس به این نیت راه افتاد که میلیون ها نفرو به کشتن بده؟ یا شاید جمهوری اسلامی هم مثل هر پدیده دیگه یی قدم به قدم (باید به صورت یک پروسه بهش فکر کرد تا پدیده ثابت) و در اثر فعل و انفعالات نیروهای اجتماعی موجود شکل گرفت؟ چه خوش بود اگر می توانستیم ماشین زمان رو خاموش کنیم و سری به موتورخانه تاریخ بزنیم و یک بار برای همیشه بفهمیم چطور شد که ما ما شدیم و مقصرین که بودند. ولی خوب متاسفانه شدنی نیست و باید عجالتا به کار تاریخ نویسان اتکا کرد...
پاسخحذفراستی رد شدن ونوس از مقابل خورشید رو ببین. فوق العاده نیست؟
پاسخحذفhttp://photography.nationalgeographic.com/staticfiles/NGS/Shared/StaticFiles/Science/Images/Content/venus-sun-venus-transit-sw.jpg
کلنگ جان!
پاسخحذفممنون از کامنت!
اشکال کاملاً وارد است.
گرچه من هم نخواستم چیزی را توضیح دهم. اتفاقی که افتاده بیشتر حالتِ علامتِ سوال در ذهنِ من دارد. گویا این مهدیِ بازرگان بود که گفت انقلابِ ایران دو رهبر داشت؛ یکی رهبر ایجابی که خمینی بود و یکی هم رهبر سلبی که شاه بود. بهنظر من حرفِ عمیقی ست. خمینی هم البته بیشتر سرگرم نفی آن رهبر سلبی بود.
در موردِ اینکه انقلابِ اسلامی یک پروسه بود یا پروژه، من چیزی برایِ گفتن ندارم، جز اینکه گمان میکنم خمینی در بخشهایی (همچون انتخابِ بازرگان به نخستوزیری) حسابشده رفتار کرد.
شاه برایِ نسل انقلابی، روسپیخانه، عشرتکده و همهجور امکاناتی فراهم کرد و همین نسل پرورشیافتهیِ نظام شاهنشاهی، در نهایت او را سرنگون کردند. همین چند روز پیش دکتر طراز اولِ این مملکت در زمینشناسی برایِ من گفت که پس از فارغالتحصیلشدن از اروپا، مدتی مسؤولِ توزیع نشریهیِ «مکتبِ اسلام» در شهرهایِ ایران و برخی کشورهایِ مجاور بوده است. خوب! محتوایِ این نشریه چه بود؟ ترویج اسلام سیاسی همراه با انتسابِ اتهاماتِ شاخدار نسبت به شاه. اینها تحصیلکردههایِ غرب در مملکتِ ما بودند که از رفاهِ زمانِ شاه همهجور بهره میبردند اما دستِ آخر در پیشگاهِ روحانیت زانو میزدند. بعد جالب است که میگویند در زمانِ رایِ مثبت به رفراندوم «جمهوریِ اسلامی» بسیاری از مردم بیسواد و بیبهره از دانش بودند. گویی صرفِ دانش و تحصیل، بصیرت و قدرتِ تشخیص درست از نادرست را میدهد. خوب مگر تحصیلکردههایِ ما چه تحفهای بودند؟ اکثریتِ همین تحصیلکردهها به نظام پیشنهادیِ خمینی، «آری» گفتند.
چرا در زمانِ شاه امثالِ نادر نادرپور در رادیو تلویزیون برنامه میساختند و در زمانِ خمینی حاجآقا قرائتی؟
چرا بهرام بیضایی در زمانِ شاه میتوانست با هر زحمت و سختی اما کارهایش را جلویِ صحنه یا دوربین ببرد اما در زمانِ خمینی هجده سال ممنوعالصحنه شد؟
گمان میکنم مدرنیزاسیونِ زمانِ شاه گرچه به علل مختلف نفوذِ فراگیر در جامعه نیافت، اما هر چه که بود نشانگر گونهای توجه و احترام نسبت به فرهنگِ فرهیختگی بود، چیزی که در زمانِ خمینی جایِ خود را به ستایش از مسکینهایِ فرهنگی داد.
این رودهدرازیها برایِ محکوم کردنِ گذشتگان نیست اما این گذشته و این حال، بر دوش همهیِ ما سنگینی میکند.
راستی! ذکرِ خیرِ اعلیحضرت را کردی. این جملاتِ اکبرِ رادی را در موردش بخوان:
«غبنِ بزرگِ شاه که یکی از مشخصاتش گندهگوزی بود، این است که میخواست در آستانهیِ هزارهیِ سوم امپراطوریِ ماقبلِ تاریخِ کورِش (این لفظِ او خطاب به کورُش است)، غرورِ تاریخیِ شارل دوگل، جذابیتِ روشنفکرانهیِ سدار سنگور و حرمسرایِ موقتِ شیخکهایِ خلیج را با هم داشته باشد، که هیچکدام را نداشت و نهایت اینکه در بهترین «فیگور»هایِ خود همان ملولی یا سانچویِ پربادِ دوگل باقی ماند.»
البته رادی نمایشنامهنویس بود نه مورخ و این پاراگراف هم شاید چیزی را توضیح ندهد، اما زیباست!
مخلوق گرامی،
پاسخحذفاگر خوب به گرایشهای اندیشگیِ چیره بر روشنفکران پیش از انقلاب بنگریم، میبینیم که عقبماندگیِ مورد اشارهی شما چندان هم پرسشبرانگیز نیست!
فضای چیره بر روشنفکریِ ما به شدت ایدئولوژیزده بود. بیشینهی روشنفکران ما یا گرفتار ایدئولوژیِ اسلامی بودند، یا در ایدئولوژیِ لنینیستی غوطه میخوردند!
درین میان بودند اندک روشناندیشانی که موقعیتِ تاریخی ِ سرزمینشان را به درستی درک کرده بودند، و با پهلَوی بودن را به بر او بودن ترجیح میدادند، که شوربختانه اینان نیز با بیمهری و گاه خوارداشت از سوی دیگر روشنفکران مواجه میشدند. باری، در چنین فضای رادیکالی دیگر نمیتواند جایی برای آزاداندیشی و پرسشگری باقی بماند تا روشنفکران بتوانند موقعیتِ کنونی و آیندهی کشور را فارغ از درگیریهای ایدئولوژیک بکاوند.
نتیجهی ایدئولوژیزدگی، کمخوانی و بیدقتیِ روشنفکرانمان را سی سال است که داریم تجربه میکنیم!
و یک نکته دربارهی حکومت پهلوی: راست این است که حکومت آن خدابیامرز نه آن هیولای دژخیمی بود که اسلامیون و چپها میگفتند، و نه جانشین برتر کورش بزرگ بود. اما یک ویژگی داشت و آن هم سکولاربودن آن بود. بدون سکولاریسم آزادی و برابریِ اجتماعی نمیتوانند تحقق یابند. شوربختانه روشنفکران آن زمانِ ما حتی از درک این نکتهی ظریف نیز عاجز بودند!
پ.ن: با سپاس از یادداشتهای نغزتان.
درود بر مخلوق گرامی
پاسخحذفیک پرسش دارم: تو چرا باید این چنین خود را "مخلوق" بنامی؟ آیا نه اینکه هر مخلوقی را خالقی ست؟!
نیمایِ عزیز!
پاسخحذفپیشتر در این یادداشت چیزهایی نوشتهام. در پروفایل هزارتو نیز در موردِ این نام توضیحی دادهام.
از وبلاگ خانهبهدوش ميآيم. نگاهتان به يكي از پستهاي خانهبهدوش عزيزم توجهام را جلب كرد.
پاسخحذفچند تا از نوشتههايتان را خواندم...
جانان سخن از زبان ما ميگويي...
شما هم قابله خيلي خوبي هستيد!