صورتِ ابتداییِ این متن در نامهای از سوی دوستِ گرامی علیرضا برای من فرستاده شد که پس از خواندنِ آن، درخواست کردم که هر جا میتواند چاپش کند و از جمله آمادگیِ خود را برای چاپِ نوشتار در وبلاگ بیان داشتم. او با انتشارِ نوشتهاش در وبلاگ موافقت کرد و البته موضوعِ موردِ بحثِ خود را گسترش داد و متن را کاملتر ساخت. ویرایشِ نگارشی و گاه مفهومیِ متن از مخلوق است اما ایدهی اصلیِ نوشتار، اندیشههای طرح شده در آن، بسیاری از واژگان و عبارتهای بهکار رفته و در نهایت روحِ حاکم بر متن و آنچه از آن برداشت میشود همگی و همگی فرآوردهی ذهنِ نویسنده و از آنِ اوست. اگر عدمِ انسِ علیرضا با زبانِ فارسی بهسببِ دوریِ دیرینه از وطن و بدین جهت دشوارشدنِ فهمِ نوشته برای خواننده نبود، طبعاً دست بردنِ مخلوق در این متن نیز بههیچ رو موردِ نیاز و درست نمیبود. با اینحال برخی بازبینیهای او در ویرایشهای من نشان از شامهی فارسیِ او در رساندنِ بهترِ مقصودش به خواننده داشت.
با سپاس از علیرضای گرامی که امکانِ بهره بردن از این نوشتار را برای دیگران فراهم ساخت!
با سپاس از علیرضای گرامی که امکانِ بهره بردن از این نوشتار را برای دیگران فراهم ساخت!
گامِ تاریخی – علیرضا دریا
در چند هفتهی گذشته همه به هیجان آمده بودند. من فکر میکنم این هیجان بهسببِ امید به رویدادی تغییر دهنده در وضعیتِ ایران نبود. بلکه سببِ این هیجان را میتوان به گونهای خودآگاهیِ ایرانیبودن نسبت داد.
آیا ایرانیبودن بدونِ ایران مفهومی دارد؟ مفهومِ «ایرانیبودن» حتی میتواند بدونِ لحاظِ پدیدهی «ملیگرایی» دارای هویتِ معناییِ خویش باشد. اما در موردِ عامهی افراد ما بیشتر با همراهیِ پدیدهی ملیگرایی روبرو بودیم. با اینحال کمرنگ شدنِ رابطهی فرد با انسجامِ عقلانیِ موردِ نیاز برای ساختارِ حکومتِ ایران، از بارِ ملیگراییِ ایرانیبودن نیز کاست. شاید از دسترفتنِ رابطه با کشورِ ایران، مفهوم ایرانیبودن را (با هر گرایشی) چه برای آنان که در ایران زندگی میکنند و چه کسانی که بیرون از آن هستند، بیمعنا ساخته بود و ما را به انسانهایی بدونِ کشور تبدیل کرده بود؛ ایرانیانی که سالها بود میانِ زندگیِ خودشان و پیشرفتِ فرهنگی - سیاسیِ آن مملکت هیچ رابطهای نمیدیدند، بلکه برایشان تنها دلبستگی به آرزوها مانده بود و افسوس از آنچه در ایران میگذشت. بسیاری عوامل در کاهشِ این رابطه نقشِ موثر ایفا کردهاند. بهعنوانِ نمونه زمانی که ایران بهعنوانِ کشوری اسلامی نمایانده شد، دیگر نمیشد از انسانی که بههر دلیل به اسلامیت باور نداشت و آن را پارهای از شخصیتِ فردیِ خود نمیدید، انتظار داشت تا بتواند رابطهی درستی با ایران داشته باشد. حتی میتوان این مشکل را در موردِ گرایشِ دیگری نیز جاری دانست و گفت اگر ایران بهعنوانِ کشوری فارسیزبان نیز نمایانده شود، باز ممکن است مانعِ رابطهی مناسبِ فردِ ایرانی (از اقوامِ گوناگونِ ساکن در کشور) با وطنِ خودش شود. حتی بسیاری در بیرونِ کشور برای خود دنیای مجازی ساختند که ایران نام داشت و در درونِ ایران نیز این دنیای مجازی توسطِ افراد به شکلهای گوناگون ایجاد شد. کدامیک از ما ایرانیان را میشد یافت که با این وضعیتِ سی ساله، که برآمده از چنین نادانیهای متعصبانهای بود، زندگی و کارش را در پیشبُردِ فرهنگی و سیاسیِ آن کشور موثر ببیند؟
گرایشِ ثابت در هویتِمان به همراهی با ایرانیان را میتوان ملیگرایی نامید. هویتِ فرهنگیِ عامِ مردم بهطورِ معمول دارای چنین خصوصیتی است. اما رابطهی شناساییِ خویش با سرزمین همیشه یک رابطهی ملیگرایانه نیست. تا اینجا دیدیم که ایرانیبودن بدونِ ملیگرایی بهطورِ عام مفهوم خود را از دست رفته مینمایاند. اما همهی اینها ضرورتِ ایرانیبودنِ همبسته با ملیگرایی را برای فرد گریزناپذیر نمیکند. به دیگر سخن هر خودآگاهی را نسبت به پدیدههای رخداده در ایران از فرهنگ و سیاست نمیتوان به ملیگرایی فروکاست یا یک رابطهی علت و معلولی در آن یافت. بهعنوانِ نمونه ممکن است فردِ روشنفکر (زاده شده و زیسته در غرب) نسبت به کشوری دیگر رویکردِ شناختیِ جدا از ملیگرایی در خودآگاهیِ خود داشته باشد. او را نه میتوان ایرانی دانست و نه میتوان در نوعِ نگاهش نسبت به پدیدهها بهعلتِ ایرانینبودن ارزشگذاریِ منفی کرد. این حالت حتی میتواند برای فردی زاده و زیسته در همان کشور نیز رخ دهد، اما اینبار همراه با یک فرآیندِ فکریِ متفاوت و دشوار. هدف از چند جملهی پیشین گفتنِ این سخن بود که عدمِ حضورِ ملیگرایی در هویتِ فرد ممکن است حالتِ خاصِ انتخابی در فردیتِ روشنفکرانهی او باشد؛ انتخابی که تواناییِ آن چهبسا در عمومِ افراد ایجاد نشده باشد. ولی اگر ملیگرایی همیشه یا دستِکم در بیشترِ موارد هماغوش با حسِ ایرانیبودن است، پس چه چیزِ دیگر ممکن است فرد را به کشوری پیوند دهد؟
چنین بهنظر میآید که «فرهنگ» پدیدهای است که انسان را بدونِ وجودِ عاملِ ملیگرایی میتواند همچنان ایرانی نگاه دارد یا انسانی از یک فرهنگِ بیگانه را به ایرانیبودن نزدیک سازد. میتوان شاهد آورد که انسانی از فرهنگِ بیگانه با خوی گرفتن به فرهنگِ ایران به ایرانیبودن نزدیک میشود و از بیگانگیاش با آن میکاهد. انسانِ ایرانیِ منتقدِ فرهنگِ سرزمینِ زادگاهش با توصیفی روشنفکرانه از فرهنگ، یعنی رابطهی فکریِ انتقادی با آن فرهنگ، خواه ناخواه خود را آنفرهنگی ساخته است. بدونِ شک میتوان فرهنگیتِ هویتِ فرد را برخلافِ ملیتِ هویتِ او همیشه موجود دید. شگفت آنکه حالتِ عامِ ایرانیبودن یعنی ملیگرایی نیز ریشه در عناصر فرهنگی دارد! البته اهمیتِ فرهنگ در معنابخشی به «ایرانیبودن» بهمعنای ضرورتِ اشتراکِ افراد در تمامیِ عناصر تشکیلدهندهی فرهنگ نیست. میزانِ اشتراک بستگی به قابلیتِ پرورشِ فردیت در هر فرهنگ دارد. در آنچه در پی میآید خواهیم دید که چگونه فرهنگی که بهسببِ پدیدهها و پایههای خود گونهای حسِ همفرهنگی و همسانی را در افراد باز مینمایاند، در شرایطی میتواند توسطِ عاملِ ملیگرایی توجهِ افرادِ درونِ توده را به فردیتِ فردِ درونِ توده انعکاس دهد. البته به شرطِ آنکه این انعکاس در افراد بتواند خود را روشنتر نشان دهد. در واقع ما در اینجا با یک خصوصیتِ فرهنگیِ هویتِ خود سر و کار داریم. نگاهِ ما به وضعیتِ سیاسیِ ایران سالهاست که به یک ویژگیِ فرهنگی بدل شده است. از آنسو ما میدانیم که فرهنگ بهعنوانِ پدیدهای با ریشههای سترگِ تاریخی، فقط در هویتِ یک یا چند فرد شکل نگرفته است. از این رو نمیتوان چندان انتظار داشت که هویتِ فرهنگیِ فرد توسطِ خطابی فردی دستخوشِ تکانِ دگرگونکنندهای شود. امکانِ بازبینیِ نگاهِ سیاسی (بهمثابهی یک ویژگیِ فرهنگی) از دو راه محقق تواند شد. یا فرد دارای توانِ برخوردِ فکریِ بازتابی با هویتِ فرهنگی خود است که کاری سخت مینماید. یا انعکاسِ تکانِ بحرانآفرینِ هویتِ فرهنگِ جمعی در فرد چنین بازبینیای را پدید میآورد. شرایطِ پس از انتخاباتِ بیست و دومِ خرداد راهِ اخیر را در گسترهای ملی بر روی ایرانیان گشود.
شاید بهدرستی نتوان بر رسید که چگونه ایرانیبودن واردِ بخشِ خودآگاهِ ذهنِ ایرانی شد. باور دارم که انتخابات را نمیتوان علتِ آن دانست و نمیتوان ایرانیانی را که در این انتخابات شرکت نکردند و هنوز نیز اگر زمان برگردد یا انتخاباتی دوباره برگزار شود شرکت نمی کنند، نادیده گرفت. انتخاباتِ ایران تنها بهوسیلهی وضعیتِ بیسابقهای که پیش آورده بود، ندایی نافذ بر ناخودآگاهِ ما داشت و آن اینکه «ای مردمِ! شما بیاهمیت هستید.» درکِ این بیاهمیتی در اینجا چیزی نیست جز همان صورتِ خودآگاهانه یافتنِ بیتفاوتیِ فربهشده در ناخودآگاهِ ما نسبت به وضعیتِ ایران. ما سالهای سال بود که عملاً با انواعِ سیاستها این پیام را تجربه کرده بودیم. اما هیچگاه چنین حماقتبار از سوی حاکمانِ ایران مستقیماً موردِ خطاب قرار نگرفته بودیم. ما سالهای سال در ناخودآگاهِ فربه از عادتِ خود، بیاهمیتیِ خویش را نادیده گرفتیم. اما شرایط این بار چنان تکانِ بحرانآفرینی با خود داشت که ناخودآگاهِ ما را در برابرِ خودآگاهیِمان قرار داد. بهتعبیرِ دیگر خودآگاهی نسبت به وضعیتِ ایران همان روبرو شدنِ عریان با ناخودآگاهِ خفتهی ما و درکِ دگرگونسازِ آن بود.
حکومتِ ایران به ما گفت که تا چه حد شایستهی بیتفاوتیِ خفته در ناخودآگاهِ خود هستیم. گویی به دختری بگویید «تو خیلی خلقیاتت شبیه به مادرت است!» و او هیچگاه توجهی به آن نکرده باشد در حالی که همیشه با این واقعیت در ناخودآگاهِ خود زیسته است. در بیشترِ موارد واکنش چنین است که «آیا من بهراستی اینگونه هستم؟» این پرسش (در موردِ بحثِ ما) واکنشِ خودآگاهانهای نبوده است بلکه تنها بیانگرِ بیتفاوتی نسبت به وضعیتِ سیاسی است که نمیتوان مدعی شد فرد با آن بهگونهای خودآگاهانه زیسته است. اما اینبار نه تنها یک فرد که توده موردِ خطاب قرار گرفت
پیامدِ چنین شرایطی که میتواند خاستگاهِ آن نیز باشد، تبدیلِ افراد به ملت از خلالِ دگرگشتِ این خودآگاهیِ فردی به یک خودآگاهیِ جمعی و سپس مهمتر از آن، انعکاسِ این خودآگاهیِ تودهوار در فرد است. چنین بود که ما خود را در این موقعیتِ زمانی با «هیجانِ ایرانیبودن» شناختیم. بسیاری امیدوار به تغییرِ وضعیتِ ایران بودند، بسیاری منتقد و بسیاری نیز منتظر. اما این اختلافِ نظرها هیچ اهمیت و تاثیری در ایرانیتِ ما و همبستگیِ ملیِ بیدارشده در این چند هفته نداشت.
ایرانی بهطورِ عام در این سه هفته دریافت که ایرانیبودن بدونِ همراهیِ ایرانیان با یکدیگر برای وطن ممکن نیست. سرزمین، یعنی همانچه که در تمامیِ این سالها ازدسترفته پنداشته شده بود، برایمان دوباره معنا یافت. فرد میتوانست توسطِ بازیابیِ این معنا خود را از نو بشناسد؛ خود را ایرانی بداند و این شناختِ نو از خویش، با همراه شدن با ایرانی (دیگری بهمثابهی هموطن) ممکن شد. این همراهی را اگر میانِ افراد جمع کنیم به مفهوم تودهی مرتبط با هم زیرِ چترِ معنای ایرانی میرسیم؛ تودهی ایرانی.
در این میان مفهومِ «ایرانیبودن» نسبتِ خود را با کشورِ ایران بازیافت. انعکاسِ تودهای شدنِ این خودآگاهیِ فردی در تک تکِ ما ایرانیان چنان شدید بود که آن را یکسره دگرگون ساخت. فرد فردِ آدمها به یک میزان در ابتدا دچارِ این هیجان نشده بودند. ولی پس از انعکاسِ آن از توده به فرد، فرصت یافتند تا جوهرهی این خودآگاهی را با موضوعِ مشترکِ آن در افرادِ دیگر نیز شهود کنند و فرد نیز بتواند به خودآگاهیِ تثبیتشدهای (آنسان که در توده نمود یافته) دست یابد.
بدونِ تردید اکنون ما در گسترهی حسِ «ایرانیبودن» یک گامِ تاریخی و سرنوشتساز به جلو برداشتهایم و آن شکلگیریِ تودهای با خودآگاهیِ سیاسیِ مشترکِ جدا شده از ناخودآگاهِ تک تکِ ماست. این کامیابی امکانِ فراخواندنِ افراد به اندیشه در بابِ موضوعِ مشترک (ایران و ایرانیبودن) و پروراندنِ فرد در دلِ توده را داراست.
(از مخلوقِ عزیز بهخاطرِ زحمتِ چند بارهی ویرایش و انتشار بسیار سپاسگزارم! چرا که بدونِ او متن در اختیارِ خواننده قرار نمیگرفت.)
مطلب بسیار عالی و بهجایی بود جناب مخلوق. دست شما و جناب علیرضا درد نکند.
پاسخحذف