این روزها بهطبع بسیار به کودتای بیست و دومِ خرداد میاندیشم. به اینکه چرا چنین شد؟ چگونه حاکمیت جسارتِ دست بردن در آرای مردم را با وجودِ چنین مشارکتِ گستردهای پیدا کرد و پس از یومالناسِ بیست و پنجمِ خرداد چگونه در لانهی زنبور هراس افتاد و نشان دادند که بهبهای آن خیانت آمادهی هر جنایتی نیز هستند؟
بیاختیار به هشت سالِ دورانِ اصلاحات بازمیگردم. گفتارِ خاتمی در آن دوران بر محورِ «حاکمیتِ ملی» دور میزد اما چشمداشتِ خامنهای چیزی جز «اطاعت از ولایت» نبود. خاتمی در این دوران بسیار تلاش کرد تا رهبر را از دست ندهد غافل از اینکه او از اول هم رهبر را نداشت و به این بها نه تنها او را بهدست نیاورد که بسیاری از یاران و مردانِ خود را نیز از دست داد. مجلسِ ششم که تشکیل شد، حاکمیت کمربندها را محکمتر بست. بنبستِ قانونگذاریِ چهارساله در کشور را هیچکس فراموش نکرده است. حسِ اینکه مجلسِ منتخب هیچکاره است و در عمل روندِ دموکراتیزهساختنِ قوانین با سدِ ستبرِ شورای نگهبانِ حریمِ خامنهای (و نه قانونِ اساسی) مواجه شده است، همهی ما را دلآزرده ساخته بود. هر روزِ آن هشت سال برای خودش تاریخی دارد که تنها در سرفصلِ «رویاروییِ ملت با مستبد» میگنجد.
نظامیشدنِ صریحِ فضا در همان روزهای پایانیِ دولتِ اصلاحات و پس از تشکیلِ مجلسِ فرمایشیِ هفتم رخ داد؛ رفتارِ بهتآورِ سپاه در بستنِ فرودگاهِ بینالمللیِ امام خمینی پس از آنکه با تشریفاتِ رسمی بهوسیلهی رئیسجمهور بازگشایی شده بود. این رویاروییِ روشنِ سپاه با دولتِ خاتمی بر سرِ منافعِ اقتصادی بود که دولت در برابرِ آن و سایرِ سهمخواهیهای نظامیان کمابیش ایستادگی میکرد. یورشِ سپاه به فرودگاهِ نوی پایتخت و جلوگیری از فرودِ هواپیما با خودروهای نظامی نشانهی شومی از قدرتگیریِ سیاسی و گستاخیِ نظامیان در بهدست گرفتنِ امورِ اجرایی کشور بود.
بهتِ حاکمیت از انتخابِ ملی درست رویارویِ رایِ رهبر در دومِ خرداد، باید با یک بهتِ ملی از کودتای رهبر درست رویارویِ انتخابِ ملی در بیست و دومِ خرداد پاسخ داده میشد.
خامنهای هشت سال خونِ دل خورد و هر روز سازی شوم کوک کرد تا در نهایت توانست مجلس و دولت را که تنها نهادهای باقیمانده از یک جمهوریتِ نیمبند در رژیمِ اسلامی بود، از آنِ خود کند. پروندهسازی برای شهردارِ تهران، جنجال بر سرِ وزارتِ ارشاد، قتلهای زنجیرهای، امر به بستنِ یکشبهی روزنامهها، جلوگیری از تصویبِ قانونِ مطبوعات، یورش به کوی دانشگاه، ترورِ سعیدِ حجاریان و در نهایت بستنِ راههای قانونگذاری و اجراییِ کشور، همگی فتنههایی بودند که یکراست از گورِ خامنهای زبانه میکشید. چهارسالِ احمدینژاد برای خامنهای تنها دورانی بود که او با شادی و سرور پس از شانزده سال زمینهچینی به برداشتِ میوههای استبدادِ خود میپرداخت و نفسِ راحتی از دستِ تمامیِ رقیبان، منتقدان و سرکشان میکشید. سستیِ خاتمی بهعنوانِ رئیسجمهورِ منتخبِ مردم در برگزاریِ حقارتبارِ انتخاباتِ مجلسِ هفتم و سپس ناتوانی نسبت به سازماندهیِ بسیج برای جابهجاییِ آرا در مرحلهی اولِ انتخاباتِ نهمِ ریاستجمهوری و در نهایت به کرسیِ قدرت نشاندنِ محمودِ احمدینژاد هرگز بخشودنی نیست!
اکنون و با نیمنگاهی به تبارِ رخدادِ بیست و دومِ خرداد، بهخوبی منطقِ تاریخیِ کودتا را میتوان سراغ گرفت. این اتفاق باید رخ میداد. سیرِ رویدادهای این دوازده سال و بهویژه دستاندازیِ سپاه به شریانهای حیاتیِ اقتصادی – سیاسیِ کشور در این چهار سال هیچ فرآوردهای جز کودتای خونینِ اخیر نمیتوانست در پی داشته باشد. حاکمیت پس از آنهمه برنامهریزیهای سختکوشانه در ناامیدساختنِ ملت و رویارویی با منتخبانِ آنان هرگز نمیخواست دوباره شاهدِ امیدواریِ ملت و گردن نهادن به پذیرشِ منتخبِ سختجانی همچون میرحسینِ موسوی باشد و باز از نو بازی را شروع کند و در این راه البته بهگونهای دیوانهوار حاضر شد تا مرزِ بیآبرویی و نابودی نیز پیش رود.
آنچه تردید ندارد این واقعیت است که شرایطِ حاکمیت پس از کودتای خامنهای بسیار شکننده و لرزان است. وضعیتِ رژیم اینگونه پایدار نخواهد ماند. یا حاکمیت در پیشگاهِ ملت سرِ تعظیم فرود میآورد یا از هم فرو میپاشد. اما اینکه رژیم از شرایطِ کودتا و سرکوب به وضعیتِ ثبات و آرامش بازگردد، خیالِ خامی بیش نیست.
اگر جنبشِ سبز در وضعیتِ پس از کودتا و با عریان شدنِ چهرهی رژیمِ اسلامی در برابرِ چشمانِ ملت و جهانیان بتواند حاکمیت را به عقبنشینی وادار کند، بزرگترین پیروزیِ تاریخِ معاصرِ ایران را رقم زده است؛ پیروزیِ حاکمیتِ ملی بر استبدادِ فردی.
چگونگیِ این پیروزی به هر صورت که باشد، جمهوریِ اسلامی، میرحسینِ موسوی و ملتِ ایران هیچیک شباهتی به گذشته نخواهند داشت و هر سه از پسِ یک پوستاندازیِ بنیادین سربر خواهند کشید.
بیاختیار به هشت سالِ دورانِ اصلاحات بازمیگردم. گفتارِ خاتمی در آن دوران بر محورِ «حاکمیتِ ملی» دور میزد اما چشمداشتِ خامنهای چیزی جز «اطاعت از ولایت» نبود. خاتمی در این دوران بسیار تلاش کرد تا رهبر را از دست ندهد غافل از اینکه او از اول هم رهبر را نداشت و به این بها نه تنها او را بهدست نیاورد که بسیاری از یاران و مردانِ خود را نیز از دست داد. مجلسِ ششم که تشکیل شد، حاکمیت کمربندها را محکمتر بست. بنبستِ قانونگذاریِ چهارساله در کشور را هیچکس فراموش نکرده است. حسِ اینکه مجلسِ منتخب هیچکاره است و در عمل روندِ دموکراتیزهساختنِ قوانین با سدِ ستبرِ شورای نگهبانِ حریمِ خامنهای (و نه قانونِ اساسی) مواجه شده است، همهی ما را دلآزرده ساخته بود. هر روزِ آن هشت سال برای خودش تاریخی دارد که تنها در سرفصلِ «رویاروییِ ملت با مستبد» میگنجد.
نظامیشدنِ صریحِ فضا در همان روزهای پایانیِ دولتِ اصلاحات و پس از تشکیلِ مجلسِ فرمایشیِ هفتم رخ داد؛ رفتارِ بهتآورِ سپاه در بستنِ فرودگاهِ بینالمللیِ امام خمینی پس از آنکه با تشریفاتِ رسمی بهوسیلهی رئیسجمهور بازگشایی شده بود. این رویاروییِ روشنِ سپاه با دولتِ خاتمی بر سرِ منافعِ اقتصادی بود که دولت در برابرِ آن و سایرِ سهمخواهیهای نظامیان کمابیش ایستادگی میکرد. یورشِ سپاه به فرودگاهِ نوی پایتخت و جلوگیری از فرودِ هواپیما با خودروهای نظامی نشانهی شومی از قدرتگیریِ سیاسی و گستاخیِ نظامیان در بهدست گرفتنِ امورِ اجرایی کشور بود.
بهتِ حاکمیت از انتخابِ ملی درست رویارویِ رایِ رهبر در دومِ خرداد، باید با یک بهتِ ملی از کودتای رهبر درست رویارویِ انتخابِ ملی در بیست و دومِ خرداد پاسخ داده میشد.
خامنهای هشت سال خونِ دل خورد و هر روز سازی شوم کوک کرد تا در نهایت توانست مجلس و دولت را که تنها نهادهای باقیمانده از یک جمهوریتِ نیمبند در رژیمِ اسلامی بود، از آنِ خود کند. پروندهسازی برای شهردارِ تهران، جنجال بر سرِ وزارتِ ارشاد، قتلهای زنجیرهای، امر به بستنِ یکشبهی روزنامهها، جلوگیری از تصویبِ قانونِ مطبوعات، یورش به کوی دانشگاه، ترورِ سعیدِ حجاریان و در نهایت بستنِ راههای قانونگذاری و اجراییِ کشور، همگی فتنههایی بودند که یکراست از گورِ خامنهای زبانه میکشید. چهارسالِ احمدینژاد برای خامنهای تنها دورانی بود که او با شادی و سرور پس از شانزده سال زمینهچینی به برداشتِ میوههای استبدادِ خود میپرداخت و نفسِ راحتی از دستِ تمامیِ رقیبان، منتقدان و سرکشان میکشید. سستیِ خاتمی بهعنوانِ رئیسجمهورِ منتخبِ مردم در برگزاریِ حقارتبارِ انتخاباتِ مجلسِ هفتم و سپس ناتوانی نسبت به سازماندهیِ بسیج برای جابهجاییِ آرا در مرحلهی اولِ انتخاباتِ نهمِ ریاستجمهوری و در نهایت به کرسیِ قدرت نشاندنِ محمودِ احمدینژاد هرگز بخشودنی نیست!
اکنون و با نیمنگاهی به تبارِ رخدادِ بیست و دومِ خرداد، بهخوبی منطقِ تاریخیِ کودتا را میتوان سراغ گرفت. این اتفاق باید رخ میداد. سیرِ رویدادهای این دوازده سال و بهویژه دستاندازیِ سپاه به شریانهای حیاتیِ اقتصادی – سیاسیِ کشور در این چهار سال هیچ فرآوردهای جز کودتای خونینِ اخیر نمیتوانست در پی داشته باشد. حاکمیت پس از آنهمه برنامهریزیهای سختکوشانه در ناامیدساختنِ ملت و رویارویی با منتخبانِ آنان هرگز نمیخواست دوباره شاهدِ امیدواریِ ملت و گردن نهادن به پذیرشِ منتخبِ سختجانی همچون میرحسینِ موسوی باشد و باز از نو بازی را شروع کند و در این راه البته بهگونهای دیوانهوار حاضر شد تا مرزِ بیآبرویی و نابودی نیز پیش رود.
آنچه تردید ندارد این واقعیت است که شرایطِ حاکمیت پس از کودتای خامنهای بسیار شکننده و لرزان است. وضعیتِ رژیم اینگونه پایدار نخواهد ماند. یا حاکمیت در پیشگاهِ ملت سرِ تعظیم فرود میآورد یا از هم فرو میپاشد. اما اینکه رژیم از شرایطِ کودتا و سرکوب به وضعیتِ ثبات و آرامش بازگردد، خیالِ خامی بیش نیست.
اگر جنبشِ سبز در وضعیتِ پس از کودتا و با عریان شدنِ چهرهی رژیمِ اسلامی در برابرِ چشمانِ ملت و جهانیان بتواند حاکمیت را به عقبنشینی وادار کند، بزرگترین پیروزیِ تاریخِ معاصرِ ایران را رقم زده است؛ پیروزیِ حاکمیتِ ملی بر استبدادِ فردی.
چگونگیِ این پیروزی به هر صورت که باشد، جمهوریِ اسلامی، میرحسینِ موسوی و ملتِ ایران هیچیک شباهتی به گذشته نخواهند داشت و هر سه از پسِ یک پوستاندازیِ بنیادین سربر خواهند کشید.
جز این هیچ فرضِ دیگری مگر فروپاشیِ رژیم در کلیتِ آن وجود ندارد. از آنجا که نشانههای پافشاریِ حاکمیت بر کودتا قوی است، چهبسا خردمندانه باشد که جنبشِ سبز و شخصیتهای نمادینِ آن در کنارِ ایستادگی نسبت به تحققِ هدفِ بنیادین و اساسیِ خود که همانا احیای حقِ حاکمیتِ ملی از راهِ به زانو درآوردنِ کودتاگران و بازگرداندنِ امانتِ مردم به منتخبِ واقعی و قانونیِ آنان باشد، نیمنگاهی نیز به ویژگیهای یک جمهوریِ آزاد و پایدار (با توجه به واقعیتهای جامعهی ایران) در فردای فروپاشیِ رژیمِ کنونی بیندازند.
پسنوشت:
بازتابِ نوشته در بالاترین
پسنوشت:
بازتابِ نوشته در بالاترین