هشدار: این نوشته بخش چشمگیری از داستان فیلم را لو میدهد.
من از سینما چیزی نمیدانم و کاری به ساخت/ساختار فیلم ندارم. اما دربارهی آن درنگهای محتوایی دارم. در واقع، کارگردان در خلال این فیلم چندین پیام ناروا به مخاطب القا میکند:
اول
در پناه قرآن باشید تا آدمهای اخلاقیتری بشوید.
نازنین وقتی میخواهد وسائلش را در خانهی مشترک بچیند، یک قرآن کوچک در میآورد و میبوسد و در تاقچه میگذارد. در ادامهی داستان میبینید که نازنین نماد دختر شهرستانی خوب و خوشقلب و فداکار است. در برابر او، شخصیت سحر را داریم که هیچ نشانی از باورهای مذهبی ندارد. سحر نماد دختری بد، پلید، بیبندوبار، دروغگو، کلاهبردار و خائن است. مغالطهی عوامانه و ریاکارانهی دینداران اخلاقیترند و بیدینان موجوداتی فاسد، اینجا بیکموکاست بازآفرینی شده است.
دوم
والدین مراقب دخترانشان باشند!
گمان کنم اکران این فیلم در شهرستانها بهآسانی میتواند پدر و مادرها را در جلوگیری از تحصیل دختران خود در پایتخت یا إعمال محدودیتها محقتر از پیش نشان دهد. دختر در این فیلم کسی است که یا باید درسش را بخواند و با جنس مخالف معاشرت نکند و میهمانی و دورهمنشینی و اینگونه فسق و فجورها را ترک کند یا اینکه به دام فساد و فحشا و سوء استفادهی جنسی و اتلاف عمر گرفتار میشود. در هر صورت کسی (پدر، برادر یا شوهر) باید وجود داشته باشد که مواظب دختر باشد وگرنه فریب میخورد حال چه فریب مالی (مقروض شدن) و چه فریب جنسی (حامله شدن). نازنین در میهمانیهای هر شبهی سحر شرکت میکند اما خودش رغبتی به این کار ندارد و اصرارهای سحر نیز در نهایت منجر به نخستین جدال آن دو میشود. سحر اما با پسرها رابطهی دوستانهای دارد و جالب است که همهی این پسرها نیز آدمهایی خوشباش، بیمسئولیت، خودخواه و نارفیق اند، یعنی درست شبیه خود سحر. این کلیشهی ذهنی فقط در نگاه نسل پیشین نیست و بسیاری از دختران امروزی به همجنسهای خود عیناً همین نگاه را دارند.
سوم
سختگیریهای حکومت بهخاطر خود شماست!
نازنین در میانهی فیلم موفق به گرفتن خوابگاه میشود و از همخانگی با سحر انصراف میدهد. مسئول خوابگاه پس از تحویل اتاق به او میگوید که باید حداکثر نه و نیم شب اینجا حاضر باشد و اگر یک شب نیاید «ما به خانوادهات اطلاع میدهیم». نازنین (که گویا در کنار سادگی و حتی سادهلوحی قرار است نماد دختر مستقل و صاحبرای باشد) با مسئول مربوطه بحث میکند و او به تندی پاسخ میدهد «خانم اینجور که نمیشود. ما در قبال شما مسئولیت داریم».
چهارم
خانههای مجردی لانهی فساد است.
کارگردان توضیح صریحی نمیدهد اما از شواهد گویا بتوان اینجور برداشت کرد که سحر تنها با زارعی (نماد بازاری پولپرست و شهوتران) رابطه ندارد بلکه با بهرنگ (جوان بنگاهی) نیز سر و سری دارد. چرا که پس از آزادیاش به نازنین (که سفتههای زارعی را امضاء کرده و او را از بند بیرون آورده) میگوید که برای همهیشان دارد و خصوصاً دربارهی بهرنگ میگوید «واسه اون که دارم... دیگه کات». در آغاز فیلم نیز نخستین صحنهای که نازنین در بدو ورود به خانه با آن مواجه میشود، هیکل بهرنگ است که دراز به دراز روی مبل افتاده و خوابش برده است. این فراز بهراستی تکاندهنده است! از آنسو، تقریباً همهی دوستان سحر کلید آپارتمان را دارند و هر از گاهی کسی کلید میاندازد و میآید داخل. کارگردان (برخلاف ادعای خودش) در تمام طول فیلم تلاش کرده نشان دهد که جوانان تهرانی آدمهایی بیهویت و عاطل و باطل اند که در شهری نکبتزده و بیهویتتر روزگار میگذرانند. خاطرتان میآید که در میانهی صدارت محمود احمدینژاد، پلیس به خانههای مجردی یورش میبُرد و آنها را تخلیه میکرد؟ گمان میکنید بدنهی جامعه تا چه حد با این رفتار (که مصداق بارز نقض حقوق شهروندی بود) مخالفت داشت؟ آیا بسیاری از شما این تجربهی تلخ را نداشته است که خانواده، همسایگان یا حتی دوستان «زندگی مجردی» را شایستهی احترام ندانستهاند و آنرا بهرسمیت نشناختهاند؟
پنجم
دانشجو باید درسش را بخواند و سیاست را کنار بگذارد.
جالبترین فراز فیلم نشاندادن تجمعات دانشجویی در حیاط دانشگاه است که همیشه منجر به تعطیلشدن کلاسها و نارضایتی دانشجویان فرهیخته و درسخوان میشود. پرویز شهبازی در این فیلم درست در راستای فرمایشات ولیفقیه مشی کرده است که در خطبهی بیست و نهم خرداد چهار سال پیش دانشجویان معترض را معادل با «شلوغکنها» دانست. نازنین بهروشنی با این گردهماییها مخالف است و هنگامی که به دوستش میگوید «تو با این کارها موافقی؟» او از پاسخ دادن طفره میرود و میگوید «نمیخوام درینباره چیزی بگم». افزون بر اینها، تصویری که کارگردان از سخنران تجمع نشان میدهد بسیار شعاری، سطحی و حتی تمسخرآمیز است.
پسنوشت:
۱. من هنوز هم تئاتر را بیش از سینما میبینم. اما وضعیت هنر نمایش در این سالها چنان پسرفت داشته است که حتی دست و دلم نمیرود که چیزی بنویسم. وضع سینما البته بدتر است، اما این را باید مینوشتم چون تئاتر مخاطبان بهمراتب کمتری دارد و بینندگان «در بند» نه تنها در شماری بسیار بیشتر توانستهاند فیلم را روی پرده ببینند بلکه از طریق «شبکهی خانگی» نیز میتوانند فیلم را تهیه کنند.
۲. هنرمند مملکت را میبینید؟ کارش این است که تعصبات سنتی را رواج دهد و نگاه رژیم اسلامی به «سبک زندگی» را روی پردهی نقرهای دراماتیزه کند.
۳. از آقای شهبازی باید پرسید در کشوری که حاکمانش اربابان دین باشند و همهنگام به جنایت و غارت شهره، چه توقعی از کاسب و بازاری آن میتوان داشت؟
در همین زمینه:
نقد و بررسی فیلم در دانشکدهی صدا و سیما
«دربند» ماندن، مسئله این است / احسان محمودپور
تحلیل ساختار فیلم / امین حسینیون
نقد و بررسی فیلم در فرهنگسرای ارسباران
من از سینما چیزی نمیدانم و کاری به ساخت/ساختار فیلم ندارم. اما دربارهی آن درنگهای محتوایی دارم. در واقع، کارگردان در خلال این فیلم چندین پیام ناروا به مخاطب القا میکند:
اول
در پناه قرآن باشید تا آدمهای اخلاقیتری بشوید.
نازنین وقتی میخواهد وسائلش را در خانهی مشترک بچیند، یک قرآن کوچک در میآورد و میبوسد و در تاقچه میگذارد. در ادامهی داستان میبینید که نازنین نماد دختر شهرستانی خوب و خوشقلب و فداکار است. در برابر او، شخصیت سحر را داریم که هیچ نشانی از باورهای مذهبی ندارد. سحر نماد دختری بد، پلید، بیبندوبار، دروغگو، کلاهبردار و خائن است. مغالطهی عوامانه و ریاکارانهی دینداران اخلاقیترند و بیدینان موجوداتی فاسد، اینجا بیکموکاست بازآفرینی شده است.
دوم
والدین مراقب دخترانشان باشند!
گمان کنم اکران این فیلم در شهرستانها بهآسانی میتواند پدر و مادرها را در جلوگیری از تحصیل دختران خود در پایتخت یا إعمال محدودیتها محقتر از پیش نشان دهد. دختر در این فیلم کسی است که یا باید درسش را بخواند و با جنس مخالف معاشرت نکند و میهمانی و دورهمنشینی و اینگونه فسق و فجورها را ترک کند یا اینکه به دام فساد و فحشا و سوء استفادهی جنسی و اتلاف عمر گرفتار میشود. در هر صورت کسی (پدر، برادر یا شوهر) باید وجود داشته باشد که مواظب دختر باشد وگرنه فریب میخورد حال چه فریب مالی (مقروض شدن) و چه فریب جنسی (حامله شدن). نازنین در میهمانیهای هر شبهی سحر شرکت میکند اما خودش رغبتی به این کار ندارد و اصرارهای سحر نیز در نهایت منجر به نخستین جدال آن دو میشود. سحر اما با پسرها رابطهی دوستانهای دارد و جالب است که همهی این پسرها نیز آدمهایی خوشباش، بیمسئولیت، خودخواه و نارفیق اند، یعنی درست شبیه خود سحر. این کلیشهی ذهنی فقط در نگاه نسل پیشین نیست و بسیاری از دختران امروزی به همجنسهای خود عیناً همین نگاه را دارند.
سوم
سختگیریهای حکومت بهخاطر خود شماست!
نازنین در میانهی فیلم موفق به گرفتن خوابگاه میشود و از همخانگی با سحر انصراف میدهد. مسئول خوابگاه پس از تحویل اتاق به او میگوید که باید حداکثر نه و نیم شب اینجا حاضر باشد و اگر یک شب نیاید «ما به خانوادهات اطلاع میدهیم». نازنین (که گویا در کنار سادگی و حتی سادهلوحی قرار است نماد دختر مستقل و صاحبرای باشد) با مسئول مربوطه بحث میکند و او به تندی پاسخ میدهد «خانم اینجور که نمیشود. ما در قبال شما مسئولیت داریم».
چهارم
خانههای مجردی لانهی فساد است.
کارگردان توضیح صریحی نمیدهد اما از شواهد گویا بتوان اینجور برداشت کرد که سحر تنها با زارعی (نماد بازاری پولپرست و شهوتران) رابطه ندارد بلکه با بهرنگ (جوان بنگاهی) نیز سر و سری دارد. چرا که پس از آزادیاش به نازنین (که سفتههای زارعی را امضاء کرده و او را از بند بیرون آورده) میگوید که برای همهیشان دارد و خصوصاً دربارهی بهرنگ میگوید «واسه اون که دارم... دیگه کات». در آغاز فیلم نیز نخستین صحنهای که نازنین در بدو ورود به خانه با آن مواجه میشود، هیکل بهرنگ است که دراز به دراز روی مبل افتاده و خوابش برده است. این فراز بهراستی تکاندهنده است! از آنسو، تقریباً همهی دوستان سحر کلید آپارتمان را دارند و هر از گاهی کسی کلید میاندازد و میآید داخل. کارگردان (برخلاف ادعای خودش) در تمام طول فیلم تلاش کرده نشان دهد که جوانان تهرانی آدمهایی بیهویت و عاطل و باطل اند که در شهری نکبتزده و بیهویتتر روزگار میگذرانند. خاطرتان میآید که در میانهی صدارت محمود احمدینژاد، پلیس به خانههای مجردی یورش میبُرد و آنها را تخلیه میکرد؟ گمان میکنید بدنهی جامعه تا چه حد با این رفتار (که مصداق بارز نقض حقوق شهروندی بود) مخالفت داشت؟ آیا بسیاری از شما این تجربهی تلخ را نداشته است که خانواده، همسایگان یا حتی دوستان «زندگی مجردی» را شایستهی احترام ندانستهاند و آنرا بهرسمیت نشناختهاند؟
پنجم
دانشجو باید درسش را بخواند و سیاست را کنار بگذارد.
جالبترین فراز فیلم نشاندادن تجمعات دانشجویی در حیاط دانشگاه است که همیشه منجر به تعطیلشدن کلاسها و نارضایتی دانشجویان فرهیخته و درسخوان میشود. پرویز شهبازی در این فیلم درست در راستای فرمایشات ولیفقیه مشی کرده است که در خطبهی بیست و نهم خرداد چهار سال پیش دانشجویان معترض را معادل با «شلوغکنها» دانست. نازنین بهروشنی با این گردهماییها مخالف است و هنگامی که به دوستش میگوید «تو با این کارها موافقی؟» او از پاسخ دادن طفره میرود و میگوید «نمیخوام درینباره چیزی بگم». افزون بر اینها، تصویری که کارگردان از سخنران تجمع نشان میدهد بسیار شعاری، سطحی و حتی تمسخرآمیز است.
پسنوشت:
۱. من هنوز هم تئاتر را بیش از سینما میبینم. اما وضعیت هنر نمایش در این سالها چنان پسرفت داشته است که حتی دست و دلم نمیرود که چیزی بنویسم. وضع سینما البته بدتر است، اما این را باید مینوشتم چون تئاتر مخاطبان بهمراتب کمتری دارد و بینندگان «در بند» نه تنها در شماری بسیار بیشتر توانستهاند فیلم را روی پرده ببینند بلکه از طریق «شبکهی خانگی» نیز میتوانند فیلم را تهیه کنند.
۲. هنرمند مملکت را میبینید؟ کارش این است که تعصبات سنتی را رواج دهد و نگاه رژیم اسلامی به «سبک زندگی» را روی پردهی نقرهای دراماتیزه کند.
۳. از آقای شهبازی باید پرسید در کشوری که حاکمانش اربابان دین باشند و همهنگام به جنایت و غارت شهره، چه توقعی از کاسب و بازاری آن میتوان داشت؟
در همین زمینه:
نقد و بررسی فیلم در دانشکدهی صدا و سیما
«دربند» ماندن، مسئله این است / احسان محمودپور
تحلیل ساختار فیلم / امین حسینیون
نقد و بررسی فیلم در فرهنگسرای ارسباران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر