دوستانی که دستشویی اینجانب را در سوئیت نازنینم در تهران تجربه کردهاند، نیک می دانند که نشستن روی توالت فرنگی در آنجا خودش یکجور جهش ایمانی از سنخ «دفع کنم یا بکشم بالا تف کنم» است. یعنی کرکگور هم میرفت آنجا مدتی بِر و بِر خیره میشد به آن اثر هنری (حالا مال ما را بهجای مارسل دوشان، عباس لولهکش ساخته بود) و سپس میماند که در این سرمای زیر صفر باسن مبارک را روی این بدتر از سنگ یخزده در روز یخی در قطب یخی شمال بگذارد یا نه (بهمثابهی حدیث مشابهی از محمد بچهی عبدالله راجع به کفر و ایمان و مورچه و شب تار). خلاصه اینجا هم داستان همین است. آنجا دستشویی من بیرون از نقشهی خانه افتاده بود و برای همین از چهار دیوار، سهتاش با پشتبام یکی بود و اینجا هم که هر چهار دیوار داخل یک خانهی قدیمی آلمانی است باز هم قصه همان است که بود. انگار اصلاً قرار نیست ما جز در سرما به مطالبات حداقلی و حداکثری مزاج مبارک لبیک بگوییم. شمای تحریمی که سر هر انتخابات نق نق میکنی، آیا یارای آنرا داری که اینجا هم موضع تحریم بگیری؟ یا از ترس ترکیدن مواضعت مشارکت میکنی؟ خب صحنهی سیاست هم همین است دیگر؛ پس از هر اجابت مزاج، اندکی آدم احساس راحتی و گشایش میکند. فقط کاش روزی به این نتیجه میرسیدیم که فارغ از مشکل دفع، به فکر جذب هم باشیم! یعنی فقط دغدغهی خالی کردن روده و مثانه را نداشته باشیم و یکبار برای همیشه از تغذیهی ناسالم هم دوری کنیم؛ بهمن امسال میشود سی و هشتمین سالی که داریم از فضولات روحانیت شیعه و روشنفکران هپروتی میل میکنیم و انگار نه انگار که این اصلاً غذا نیست و بهش در عرف و قانون و اخلاق و شرع و حقوق میگویند «مدفوع». زیاده جسارت شد! ولی برای اینکه این یادداشت خاطرتان را مکدر نکند، به این فیلم نگاه کنید تا چنان مکدر شوید که کدورت پیشین را فی المجلس از یاد ببرید. فکر میکنید چه چیزی یک آدم میانمایهی امنیتی را چنان اعتمادبهنفسی عطا میکند که بیاید خارج و کل دولتمردان کشوری و لشکری پادشاهی پهلوی را بگذارد سر کار و ازشان فیلم بگیرد و بعد با تقطیعهای از سر مصلحت نظام به نمایش بگذارد؟ چه چیزی حسین دهباشی را از یک احتمالاً بازجوی دوزاری بدل میکند به یک چهرهی رسانهای با رنگ و لعاب فرهنگی و فکری و ملکات فاضلهی اخلاقی؟ سیستم! بله، سیستم! یعنی دقیقاً همان که محمدرضا نیکفر سالیانی پیش نوشت دربارهی جدی گرفتن جمهوی اسلامی. و من به روایت ناکافی او میافزایم جدی گرفتن انقلاب اسلامی منجر به این جمهوری نکبت را و جدی گرفتن پهلویستیزی منجر به آن انقلاب را و جدی گرفتن آنگونه از عدالتخواهیِ منجر به خواست براندازی نظمی که با همهی استبدادش همچنان فرزند انقلاب تجددخواهانهی مشروطه بود هر چند فرزند ناقصالخلقه. در عوض این بختک هزارسری که الان داریم و تنها یکی از ثمراتش حسین دهباشی است، فقط دندهعقب در جادهی توسعه نبود، بلکه دندهخلاص بهسوی پرتگاهی بود که به عمر هر نسل عمقش افزون میشود. ببینید این جوان رعنا با چه شعارهای زیبایی در خیابان شانزده آذر قدم میزند! ببینید کجا با او احساس نزدیکی یا دوری میکنید! امثال حسین دهباشی دستپروردهی تمامعیار وقاحتی هستند که در «سیستم» هر روز بازتولید میشود؛ این سیستم پشتوانهای دارد صدها سال بیشتر از عمر خودش. از دفع در سرما آغازیدیم و به سُریدن در مدفوع خاتمه دادیم.
پسنوشت:
یاد هما ناطق گرامی که از انگشتشُمار اذعانکنندگان به این حقیقت بود که پایمان سُر خورد، و با شعار گندزُدایی گند زدیم و گند خوردیم و گند خوراندیم.