۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

ماندن یا نماندن

همرنگ شدن با "سیستم"ی که بهش اعتقادی نداری و تا اطلاع ثانوی تمام زندگی‌ات در چنبره‌ی آن اسیر گشته، تراژیک‌ترین وجهِ حماقتِ تو در تاوانی ست که باید به‌خاطر ورود به اون سیستم بپردازی.
اگر در یک سیستم هستی و به نرم‌ها و ایده‌آل‌های اون دهن‌کجی می‌کنی، باید منتظر مجازاتش هم باشی.
البته اطلاق "سیستم" زیاده جسارت است... "طویله" برازنده‌تر می‌نماید.

۹ نظر:

  1. ببین پسر خوب! وبلاگ‌ات قالب خاصی که نداره! چرا اونو درست نمی‌کنی که با موزیلا و فایرفاکس هم خونده بشه! اینظوری من هیچ نمی‌بینم که! می‌خوای من برات درست کنم؟

    پاسخحذف
  2. امیر جان:

    درست در همین « آنات اگزیستانسیالیستی » هست که اصالت و شخصیّت و شعور و فهم و کرامت هر انسانی، مشخّص و متعیّن میشه. این تصمیم و گزینش توست که امروز و فردایت را رقم می زنه. فراموش نکن. اگر میخواهی همگونه نباشی؛ بلکه بدانسان زندگی کنی که گوهر جوینده و پرسنده و رادمنش خودت هست، آنگاه بایستی پیه تاب آوردن بسیاری از ناجوانمردیها و زجرها و شکنجه ها و سرزنشها و تهمتها و حقّ کُشیها را نیز به تن خودت بمالی. من بارها گفته ام و نوشته ام که خوش اعتقادی، هنر نیست؛ نیکمنش زیستن و وفادار به « بود » خویش ماندن، هنر است و آدمیگری. آنکه به کُشتن آدمیگری و انسان و گوهر خدایی تو، رو آورده است، خاصم تو نیست؛ بلکه همآوردیست مسخّر شده از قوای شرّ که می خواهد اثبات کند فقط « شرّ » است که هستی و حقّانیّت دارد و بس. پرسش من از تو: آیا می پذیری که شرّ بر تو حاکم و آمر شود؟. یا اینکه نه. برغم آگاهی داشتن از احتمال شکست به همآوردی با آن رو می آوری؟. فراموش نکن که نیک بودن، سوگوار زیستنه و سوگواری هرگز عزاداری نیست؛ بلکه استوار ماندن و یقین بر اینکه نیکی، گوهر آدمیست و پرنسیپ زندگی. هرچند نیکمنشی در برهه هایی بر زمین نیز می خورد؛ ولی فناپذیر هرگز نیست. این انتخاب توست که یا به همگونه گی طویله نشینان بپیوندی یا اینکه سرکشی کنی و آزادی وجدان فردی خودت را پاس بداری.

    پاسخحذف
  3. امير جان بدون سازگاري وانعطاف كار ادمي پيش نميرود ولي گاهي بهاي انعطاف هويت وشرافت وارزشهاي ادميست .خلاصه انكه نبايد حساسيت افراطي باشد بايد سخت بودهمچون فولاد ونرم همچون هوا

    پاسخحذف
  4. يادمه -يادم‌نيست چند‌وقت پيش- كه اميد مهرگان به نقل از -اگه اشتباه نكنم- والتر بنيامين چيزي به اين مفهوم نوشته بود كه "راه پيدا كردن در شهر مدرن هنر نيست، گم شدن در شهر هنر مي‌خواهد!" // بيشتر در ارتباط با نوشته‌ي قبلي‌ات اينو نوشتم.

    پاسخحذف
  5. بازنمای گرامی!
    مگر امیدِ مهرگان به جز اون سه قلوی فرانکفورتی (آدورنو،بنیامین و هورکهایمر) از کس دیگری هم چیزی نقل می کند؟!
    پس هر وقت تردید کردی، اصل بر این است که هر چه گفته از همانها بوده است، حالا کدامیک دیگر چندان اهمیتی ندارد.

    پاسخحذف
  6. دوست گرامي مخلوق

    در جوامع امروز به ندرت گوسفندي از صف خارج شده و سر
    به کوه و بيابان مينهد با ريسک گرسنگي !!!!

    گوسفند بودن ابدا بد نيست زيرا يکي از همه هستي و معني
    انسان هم يکي از همه بودن است
    حال يا همه شيرند يا همه گوسفند تفاوتي ندارد

    هنگامي که براي گوسفندي سئوال پيش ميايد که آزارش ميدهد
    است که او بايد کاري کند !
    زيرا اين سئوالي که مثلا به مغز چامسکي ميرسد به مغز اغلب
    انسانهاي متوسط هم ميرسد ولي آنان به دنبال جواب نميروند
    و اساسا هم ذهنشان اجازه به دنبال جواب رفتن را نميدهد

    تفاوت بين کساني که سئوال آزارشان ميدهد با مردم متوسط
    در همين آزار است باور کن .
    هنگامي که آزار روحي ميبري تنها بايد مازوخيست باشي که تن
    به قوانين کثافت عقب مانده ديکتاتوري چه در کشور چه در نهاد
    کوچک خانواده خود بدهي

    کساني که ناگهان ربل ميشوند و دست به اعمال غير عادي از
    نظر گوسفندان ميزنند همان آزار ديده ها هستند .

    نمونه جالبي هم نظر به کارم يعني سينما برايت دارم و آن فيلمي
    است به نام تعقيب ( چيس ) که مارلون براندو و رابرت رد فورد در
    آن بازي ميکنند
    رابرت رد فورد که پسري فقير بوده و در مثلثي عشقي بين جين فوندا
    و پسر پولدارترين مرد شهر گرفتار و جين فوندا او را انتخاب کرده بوده
    با نفوذ اين مرد پولدار به زندان مي افتد
    شايد يکي دو ماهي بيشتر از زندانش باقي نمانده که با همدستي
    جنايتکاري از زندان فرار و تحت تعقيب به جرم قتلي که جنايتکار همراه
    کرده ميباشد که جين فوندا به ديدنش ميرود و هنگامي که از او
    ميپرسد
    تو که قرار بود دو ماه ديگه آزاد شي چرا فرار کردي و خودتو تو دردسر
    انداختي ؟
    ميگويد :
    - زور مانند يک بشقاب غذاست که جلويت ميگذارند و وادارت ميکنند
    که بخوري ....من به مرحله اي رسيدم که ديگر قادر به خوردن نبودم
    به همين دليل فرار کردم .

    ميبيني مساله درک زور است و بس
    باقي توجيهات است از طرف مردم براي راه رفتن در سيف سايد !!!

    مگه نه ؟‌ نانا

    پاسخحذف
  7. مخلوق عزیز
    همون قدر که تو زندگی جنگجو و لجباز هستی باید یک مقداری هم اهل همزیستی مسالمت آمیز و تساهل باشی
    این نیز بگذرد

    May 18, 2006 5:45 PM

    پاسخحذف
  8. امیر جان:

    :اینم مختصری در باره ی شرّ

    http://www.keyhangasht.com/archives/2006/05/post_9.php

    May 19, 2006 3:07 PM

    پاسخحذف