مصلحتسنجی نهایتِ استدلالِ قائلانِ به دین حداقلی است.
آنها پذیرفتهاند که باید بههر قیمت عقبنشینی کرد و این خود آشکارترین شاهد بر روشگریزی و بهتبع عوامفریبی ایشان است.
مصلحتی اما اگر وجود داشته باشد در پیروی از حقیقت است و حقیقت در تاریخ زندگی میکند نه در تئوریهایِ خیالپردازانهی این دلسوزانِ بشریّت.
من نیز اسلام را أقلی میخواهم اما در اینجا دو نکته همیشه موردِ غفلت واقع میشود:
من نیز اسلام را أقلی میخواهم اما در اینجا دو نکته همیشه موردِ غفلت واقع میشود:
اول: اسلام در اینجا یعنی مسلمانی و من میانِ اسلام أقلی و مسلمانی أقلی تفاوت قائلام.
دوم: دقیقاً از همان رو که به تفکیکِ دین از دینداری باور دارم، بههیچ رو حاضر نیستم بهبودِ مسلمانی را با تفسیرهایِ متکلفانه و سست بنیاد از اسلام بهسرانجام رسانم.
با این تفاصیل مشخص است که تشکیک در نیتِ صلحطلبانهی منتقدانِ اسلام (و از آن نامعقولتر ادعایِ اینکه آنها درصددِ نابودیِ اندیشمندانِ دینیاند!) از جنس همان مغلطه و سفسطههایی ست که ایشان بهطرفِ مقابل نسبت میدهند.
طبعاً آشنایی ابتدایی با منطق و شیوهی نقدِ اندیشهها مانع میشود که کسی موضع "نقدِ اسلام حداقلی" را که صرفاً موضعای نظری و تئوریک است با ویرانی فضایِ گفتوگو و بروز خشونت معادل بینگارد و بهصراحت مدعی شود که مخالفاناش یا باید به موضع او (اسلام اقلی) باور داشته باشند یا به خشونتگرایی متهم خواهند شد.
در واقع همان مصلحتسنجیهایِ ظاهری در بابِ نگرش أقلی به دین در مقام تفسیر و فهم، در اینجا نیز به عنوانِ حربهای برایِ مشوه جلوه دادنِ موضع رقیب و خطرناک خواندنِ آن موردِ استفاده قرار میگیرد.
تنها نکتهای که در این باب گفتناش ضروری ست آنکه میانِ متدینانِ ناقدِ اسلام مدرن با ملحدانِ ناقدِ آن تفاوتی ست بهسترگی تفاوتِ نفس اسلام و مدرنیزم. (و در اینجا البته نمیتوانم از این اظهار تاسف خودداری کنم که میزانِ شناختِ نویسنده از امام محمد غزالی و انصافِ او در این مورد، طبعاً با روحیاتِ متعصبانهی شیعی ایشان و سستی استدلالهایش در باقی موارد، سنخیتِ تام و تمام دارد.)
دستهی دوم (لائیکهایِ منتقدِ اسلام مدرن) عمیقاً به رواداری و عدم خشونت قائلاند و واضح است که نقدِشان از اسلام مینیمال هرگز بههدفِ اعتبار بخشیدن به اسلام ماکزیمال نیست. در واقع تنها تفاوتِ ناقدانِ اسلام مدرن با قائلانِ به اسلام مدرن (تعبیر "اسلام مدرن" را بهتر و رساتر از "اسلام أقلی" میدانم) آن است که لائیکها این ارزشهایِ انسانی را خودبنیاد و بینیاز از شاهدسازیِ دینی میدانند اما مدرنیزهکنندگانِ دین برعکس تمام سعیشان آن است که متکلفانه ارزشهایی چون آزاداندیشی و رواداری را (لااقل با نشان دادنِ عدم تنافی شان با آموزههایِ دینی) از دلِ دین بیرون بیاورند و تجربهی تاریخی نشان داده که چنین لقاح ناروایی، جز جنینای ناقصالخلقة و عقیم، مولودِ دیگری نمیزاید.
اعتبارسازی برای اسلام مینیمال نیز از طریق حدِ وسط انگاشتن آن و انتسابِ افراط و تفریط به مخالفانِ دو سر طیفِ این ایده، بیش از هر چیز نشاندهندهی آن است که نویسنده علیرغم تمامی ادعاهای خویش، نه جنس اندیشه را میشناسد و نه آگاه است که اساساً ایدهی ارسطویی حدِ وسط اگر هم جایی داشته باشد در اخلاق است که بر همان ساحتِ اخلاقیاش هم دستِ بر قضا نقدهایِ دینی و غیردینی وارد است. سادهترین و بههمان میزان سادهاندیشانهترین رویکرد در دفاع از یک ایده، همین است که کسی موضع خود را اعتدالی بنامد و موضع مخالف را افراطی.
هدف البته اسلامزدایی از مسلمانی ست و آفتزدایی از دینداری. اما فارغ از امکانِ چنین پروژهای، بیشک مطلوبیتِ بنیادین آن تنها به بعدِ اجتماعی و فقهی اسلام بازگشت نمیکند.
در واقع اسلامگرایانِ مینیمال حتی اگر از احکام اجتماعی اسلام و بربریّتِ قوانین آن نیز عقبنشینی کنند (و بیتوجه به تاریخ دین و حتی مواردِ ناقض مدعایِ خویش از متن مقدس، ولایت سیاسی را بیگانه با اسلام معرفی نمایند)، دستِکم با دو معضل دیگر همچنان دست به گریباناند:
ثمراتِ اخلاقستیزانهی اخلاق دینی: مهمترین نکته در اینجا آن است که اخلاق اسلامی از اساس بر بنیانِ خداشناسی آن بنا گردیده و بههیچرو نمیتوان آنرا از نظام الهیاتیاش جدا ساخت. اخلاق اسلامی پیوندِ وثیقی با اوصاف و نگارهی الله در قرآن دارد. پس اگر نظام خداشناسی این دین تبعیضآمیز و انسانستیزانه باشد، این آفات عیناً در اخلاق دینی هم خودنمایی کرده و بروز و ظهور خواهد یافت.
آسیبهایِ روانشناختی ناشی از نظام خداشناسی دینی: مهمترین موردِ این نوع آسیبها، پیامدِ دوپارگی شخصیتی ست که تصویر خدایی با نام الله (در قرآن) بر ذهن و ضمیر انسان بهجا میگذارد. اگر ازخودبیگانگی ادعا شده در موردِ خداباوری را روشنتر تقریر نماییم، بیشک مورد/موضوع/ مصداق آن اولاً و بالذات به خدایِ متشخص سامی راجع است. الیناسیون زمانی پدید میآید که خدا بهعنوانِ یک موجود و ابژهای جدای از انسان تصویر شود. با این حال استناد به اندک شواهدِ دالِ بر غیرمتشخص بودنِ خدا در قرآن در کنار انبوهی از آیاتِ مُثبتِ تشخص او، هم بیاعتبار و محکوم آن آیاتِ اکثری ست ("آیاتِ تشخصباور" حاکم بر این مواردِ قلیل است) و هم نشان از تشویش و ابهام تصویر خداوند در متن مقدس این دین دارد. (ناسازگاریِ درونی متن)
مسلماً جامعهی بشری تنها با این دو گزینه روبرو نیست که یا دینداریاش صبغهی ابراهیمی داشته باشد یا در پوچگرایی و بیمعنایی درغلطتد. میتوان و میبایست زمینهی گسترش نوعی معنویتِ بیرنگ، لاإقتضاء و خالی از آفتهایِ اسلامی/سامی را در جامعه فراهم نمود. تکثر گزینههایِ دینی در یک جامعه تا حدِ زیادی از این نگرانی خواهد کاست. من تنوع و فراوانی گونههایِ دینداری و رشدِ ادیانِ جدید در غرب را نه تنها نشانهی تشویش و سردرگمی جامعهی غربی نمیدانم بلکه بهعکس آنرا نشانهای از بهرسمیت شناختن تیپولوژیهایِ بینهایت متفاوتِ انسانی و احترام به علائق معنویِ متکثر افرادِ جامعه مییابم.
نگرانیهایِ دال بر از دست رفتن آرامش جامعهی دینی با نقدِ دین (اسلام)، بیش از هر چیز ناشی از رویکردِ وحدتگرا و یکسانانگارانهی قائلانِ به "حفظِ اسلام با هر قیمت" نسبت به جامعهی خویش است تا آنجا که بنا به تشبیهِ معهود در این باب، در راستای حفظِ این کلیت/وحدت/یکسانی حاضرند جراحی این بیمار را تا تعویض تمامی ارگانیزم آن و پلاستیکِ پیکرهاش نیز پیش ببرند.
آلترناتیوها فراواناند اما بر سر ترویج آنها در جامعه ، همین مسلمانهایِ بهظاهر مینیمال همسنگر با ماکزیمالها بهمثابهی سرسختترین مانع ظاهر خواهند شد.
لینکِ مستقیم کامنت (جهتِ کاهش مشکلاتِ فیلترینگ و سهولتِ نظردهی)
سلام. اولش فكر كرديم اگر براي شما كامنت در كنيم، ميگيرند ما را هم ميفيلترند. بعدش گفتيم خيالي نيست، بگذار در راه رفاقت، فيلتر بشويم! ولي بعد يادمان آمد ما رفيق نيستيم، پس نتيجه اين شد كه فيلتر راه گشودن باب رفاقت شويم! اين همه راه آمديم بگوييم تازه وبلاگ شما را يافتيم، بسي مسرور شديم. افتخار بدهيد، درخدمت باشيم (به صرف تبادل لينك!!!!!)
پاسخحذفمعنويتهای جایگزین باید از درون رخنه هایی که نسبیت گرایی در اسلام ایجاد می کند نفوذ کنند. با اسلام انحصارگرای فعلی که نمی توان انتظار داشت یکباره معنویتهای جایگزین به خصوص آنها که عقلانی هستند در جامعه زمینه رشد بیابند. نقد درونی اسلام یک پیش مرحله لازم برای متواضع شدن آن در مقابل جایگزین هاست.
پاسخحذفسلام کوروش جان!
پاسخحذفخسته نباشی بابتِ این همه راه که تا این منطقه ی ممنوعه آمدی!
گرچه من هیچگاه معنایِ این تبادلِ لینک را نفهمیدم اما لینک دادن توسطِ یک وبلاگِ گمنام و ریپ شده (فیلترکردن هم نوعی تجاوز است دیگر: تجاوز مجازی) در برابر لینک دادنِ یک وبلاگ پرخواننده و مشهور، مثل آن می ماند که یک زنِ پنجاه ساله ی مبتلا به طاعون و محکوم به اعدام را بخواهی با یک دختر بیست ساله ی سالم و محبوبِ شهر پارادایس تعویض کنی.
دوستِ بی نام عزیز!
پاسخحذفالبته با سخن شما همدل هستم و جمله ی پایانی این یادداشت نیز جز این نمی گوید که تا از بین نرفتن این دغدغه های دین مدارنه ی معطوف به ادیانِ رسمی، و توقع حفظِ ارزشهای دین اکثریت توسطِ اقلیت و تحمیل این ارزشها بر جامعه آنهم در لباس اخلاق - چون مینیمال ها آن جسارت و صداقتِ راست کیشانه را ندارند که صریحاً از جامعه بخواهند ایده آلهای دینی شان را رعایت کند و بیشتر در لفافه هایی چون اخلاق و عدالت آنرا پنهان می سازند - نمی توان زمینه ی رشدِ جایگزین هایِ این ادیان را فراهم نمود.
بی ترید نقدِ اسلام پیش شرطِ ظهور معنویت های جایگزین در جامعه خواهد بود، کما که تجربه ی مسیحیت هم سخن شما را تایید می کند و تا نقدِ درونی مسیحیت آنهم به نحوی ویرانگر و بی ملاحظه محقق نمیشد، هرگز "جنبشهای نوین دینی" نیز در جامعه ی غربی امکانِ بروز و ظهور نمی یافت.
در هر حال من مدعی هستم که اسلام مدرن/مینیمال - همچون اسلام سنتی/ماکزیمال - حتی اگر از بعدِ سیاسی اسلام عدول کند، باز هم بنا به آن دو معضل مذکور در متن (اخلاق دینی و تصویر الله در متن مقدس) همچنان انحصارگرا و تمامیت طلب باقی می ماند و تنها راه، بریدنِ بندِ نافِ مسلمانی (بمعنای دینداری) از اسلام (دین تاریخی) است و این پروسه باید از هرگونه تفاسیر غیر روشمند و مصلحت جویانه از دین خالی باشد.
مصلحت جویی ارتباط تنگاتنگی دارد با ریاورزی و ریاورزی در پژوهش خندهدار است! من هرگز دینداران را دینپژوهان خوبی نیافتهام. شاید بیشتر بپردازم به این موضوع...در ضمن لینکت را هم موقتن به اینبلاگز تبدیل کردم تا وقتی که فرجی شود
پاسخحذفموفق باشی دوست من
مخلوق عزیز:
پاسخحذفاشاره ای که در ابتدای این نوشتار به زندگی حقیقت در تاریخ کرده بودید ذهن مرا به سمت هگل کشاند و خصوصیات ریز و درشتی که از آرا و اعمال این جماعت مورد بحث شما ( به طور عام ) سراغ داریم موجب یادآوری داستانی در خصوص همین فیلسوف گردید. نقل است روزی به شوخی به هگل میگویند، فلسفه شما تمام واقعیت را توضیح نمیدهد و او جواب میدهد پس افسوس بر این واقعیت که نمیتواند فلسفه مرا برتابد.
ممکن است هگل به شوخی این پاسخ را در آن روز به آن شوخی که با او کرده اند گفته باشد اما تجربه بیست و چند ساله ما میگوید این جماعت با اندیشه ای عقل کل مآبانه به راستی همین نظر را در رابطه مطابقت فلسفه خود با واقعیت دارند.