هر کس که برایِ واژهی (Paradoxical) معادلِ "تناقضنما" رو بهکار برده است، تیزبینانه این انتخاب رو انجام داده؛ چیزی که در ساحتِ سوبژکتیو تناقض دارد اما ممکن است در سپهر ابژکتیو هیچ تناقضی در آن نباشد.
تناقضنما؛ چیزی که برایِ ما متناقض مینماید و حال آنکه ممکن است فینفسه عاری از تناقض باشد.
این "فینفسه" همان معضلی ست که سراسر تاریخ فلسفه را در سردرگمی مطلق فرو برده است.
مخلوق جان
پاسخحذفآیا فکر میکنی دوگانه سوژه-ابژه می تواند مفسر خوبی برای "آنچه که هست" باشد؟اندیشه به یگانگی این دو شاید توضیحی مناسب تر برای این وضعیت باشه.تناقض دقیقا محصول جدایی سوژه از ابژه است.نی لبک
نی لبکِ عزیز!
پاسخحذفیگانِگی سوژه و ابژه البته یک ایده آل است اما مهم توضیح فرآیندِ چنین وحدتی ست.
همانطور که بدرستی دریافته ای، واژه ی "تناقض نما" به گسست میانِ فاعل شناسا (شخص) و متعلق شناسایی (شی ء) اشاره دارد. البته که در یگانه شدنِ ایندو، دیگر "نمود" و "بود" هماغوش می گردند و تضادِ نومن/فنومن هم رخت بر می بندد. اما من جز در فلسفه هایی با رهیافتِ اگزیستانسیالیستی، به این حل این دوگانه نظر دارم و شاید هم با این توقع ام، برایِ همیشه در دام سوبژکتیویزم باقی بمانم. اما بنظرم توضیح این یگانگی با واژگانِ فیلسوفانِ وجودی، خودش نیازمندِ نوعی حضور است. اما من به مفهوم "تناقض" در حصار منطق می اندیشم حال آنکه یگانگی سوژه و ابژه در سپهری فرامنطقی روی می دهد. همانطور که گفته ای تناقض دقیقاً محصولِ جدایی سوژه از ابژه است و الا که تناقض و به تبع اش قواعدِ منطقی بلاموضوع می شدند.
از دیدِ من سوالِ مهم این است: آیا "تناقض" صرفاً به امری ذهنی/زبانی اشاره دارد یا اینکه یک واقعیت در عالم خارج هست که سبب می شود ما به تناقض باور بیاوریم؟ آیا ساختار منطق، صرفاً امری مربوط و منوط به ساختار ذهن/زبان است یا پیوندی با ساختار واقعیت نیز دارد؟ اگر دارد باید بتوانیم ماهیتِ این ربط و نسبتِ منطق با واقع را تبیین کنیم. تاکید می کنم اینکه من برایِ این گسست، به دنبالِ راهِ حلی ذهنی/مفهومی هستم شاید پیشاپیش شکست ام را در این عرصه محتوم گردانده باشد اما باور دارم که معضل از هر جا برخاسته از همان جا نیز باید ریشه کن گردد. اگر گسستِ واقع و ذهن از سوبژکتیویزم برخاسته باید از همان سوبژکتیویزم هم حل گردد ولی البته نه با انکار سوبژکتیویزم و پاک کردنِ صورتِ مساله. می دانی! حداقل کاری که باید کرد آن است که نشان دهیم سوبژکتیویزم خود بسنده نیست و یا دچار تناقض درونی ست.
عزلِ یک امپراتور بوسیله ی خودش همیشه مخرب تر و مؤثر تر از سرنگونی آن بوسیله ی دیگران است.
سلام. چه بحث زیبایی. دوست دانشمند،لطفاً یک مثال از تناقض در طبیعت بیاورید. دقت کنید که تناقض در طبیعت گفتم و نه تناقض در ذهن.
پاسخحذفناشناس جان!
پاسخحذفاول اینکه این درخواستِ شما بنوعی احاله به محال است. یعنی پر واضح است که من اجتماع نقیضین را بنحو پیشینی/ماتقدم محال می دانم و بنابراین هیچ موردِ تناقض در عالم واقع نیز امکانِ تحقق ندارد که من بخواهم مثالی از تحقق آن در طبیعت بیاورم. از همین جهت همه یِ مثالها بنحوی شرطی هستند. از جمله اینکه شما مثلاً نمی توانید در آنِ واحد در دو مکان حضور فیزیکی داشته باشید.
دوم هم اینکه من هنوز در بابِ ربط و نسبتِ منطق/زبان/واقع با یکدیگر به نتیجه یِ چندان روشنی نرسیده ام. اگر بپذیریم که منطق داربستِ جهان است و منطق، اسکلت بندیِ وضع امور و روابطِ بین اشیاء در عالم خارج را روایت می کند البته تناقض دیگر صرفِ امری ساخته یِ ذهن نیست و از واقعیتی در عالم واقع خبر می دهد.