بنا داشتم تا پایانِ نقدهای یاسر میردامادی (لااقل تا پایانِ سریِ "تعقل قرآنی"اش) صبر کنم و سپس در انتها نظرم را بنگارم. اما گویا این رشته سر دراز دارد (یک، دو، سه، چهار و ...) و چون معلوم نیست انتهایش کجاست بهتر دیدم جهتِ پیشگیری از تورم پاسخهای خودم، تا بدینجا آنچه بهنظرم میرسد را بنویسم.
- عقل نظری/عملی: مقصودِ من از عقل در یادداشتِ تعقل قرآنی همسانِ دین عجائز، عقل نظری است. در موردِ اطلاق "عقل عملی" بر اخلاقیاتِ موردِ توجه در قرآن، تردیدهایی دارم. اگر عقل عملی بهمعنایِ معرفتِ ناظر به عمل/اخلاق باشد آنگاه چه بسا نشانی از آن در قرآن نتوان یافت. عقل در یونان و حتی در سقراط، ناظر به شناخت/معرفت (علم به اسباب) است اما در قرآن با نوعی اخلاق/سلوکِ مؤمنانه پیوند دارد. اگر عقل در فرهنگِ یونانی به حیطهی اخلاق نیز کشیده شده (از جمله در رواقیان)، باز هم بنیانش بر معرفت است. بهتعبیری از منظر معرفت به اخلاق نگریستن و از منظر اخلاق به معرفت نگریستن با یکدیگر تفاوتِ فاحشی دارند. در حالتِ اول (وضعیتِ عقل یونانی/غربی) اخلاق بر بنیانِ شناخت ایستاده است اما در حالتِ دوم (وضعیتِ عقل اسلامی) معرفت بر بنیانِ نوعی سلوکِ دینی قرار دارد. (این سخن که البته بر آن جازم نیستم نه بهمعنایِ حضور/عدم حضور آموزههای ایمانگرایانه/فیدئیستیک در قرآن است و نه بهمعنای تهی بودنِ این متن مقدس از هر گونه دعوت به شناخت. در این موردِ اخیر سابقاً نظرم را گفتهام.)
- عقل یونانی/غربی: گویا تاکید بر این مطلب لازم بود که عقل غربی میراثبر عقل یونانی و ادامهی البته پر فراز و نشیبِ همان خردِ دورانِ طلایی یونان است و گرچه در تاریخ فکر غربی بسیار بسط یافته، با سلفِ خویش تفاوتِ گوهرین ندارد.
- عقل مدرن: مرادِ من از تفکر انتقادی و عقل نقاد در معنایِ مدرنِ آن تفکر ملزم به عقلانیت (در معنای منابع بشریِ کسبِ معرفت) است؛ تفکری رها از پیشفرضهای دینی و ایدئولوژیک، تفکری که بهسببِ "نقاد" بودن اش، خود-اصلاحگری دارد، تفکری که همیشه از یک سطح به سطح بالاتر گذر میکند و در آنجا پیشفرضهایِ سطح سابق را نیز بهنقد میکشد، تفکری که در قید و بندِ دفاع از مدعیاتِ دینی و سخنانِ کتابِ مقدس نیست، تفکری تا حدِ امکان عاری از هر امر چون و چرا ناپذیر.
- عقل یونانی: مقصودِ من از عقل یونانی عقلی است که مهمترین ویژگیاش، گذار از اسطوره بود. برخلافِ تصور ایشان، اولین طلیعهی عقل یونانی را در فلسفهی پیش از سقراط و در آراءِ هراکلیتوس باید پی گرفت. او بود که برای نخستین بار از صورتِ تصور اسطورهای/میتولوژیکِ جهان فراتر رفت و از "قانونِ کلی" حکمفرما بر طبیعت سخن راند. فلسفهی پیشسقراطی بهحق نوعی تلاش جهتِ فهم علمی (رها از اسطورهی) عالم است. (توجه کنید که در آیونیایِ شش قرن پیش از میلادِ مسیح، هنوز مرز علم و فلسفه تعین نیافته بود.) جهانشناسانِ آیونی با قول به ازلیتِ ماده و تلاش برایِ کشفِ مبداء و منشاءِ مادیِ عالم، از نگرشهایِ اسطورهایِ زمانِ خویش فراتر رفتند و بههیچرو نمیتوان چنین آغاز درخشانی را برایِ عقل یونانی نادیده گرفت. بهنظرم تفاوتِ این عقل ستیهندهیِ یونانی نیز با عقل بهمنزلهیِ ابزار عبودیت واضح باشد.
- سقراط: برایِ من مایهی بسی شگفتی است که کسی حتی احتمال بدهد شیوهی گفتوگو/دیالکتیکِ سقراطی قرابتی با شکاکیت داشته باشد چه رسد به شکاکیتِ حداکثری/رادیکال و از همهی اینها شگفتانگیزتر ادعایِ منحصر بهفردِ ناسازگاریِ دیالکتیکِ سقراطی با تعقل است! بهعکس، این سقراط و افلاطون بودند که اول بار مبارزهی فکری و جدالِ ویرانگری را علیهِ سوفسطائیانِ زمانِ خویش و سنتِ شکاکیتِ فراگیر آنها بنیان نهادند و بنابراین دیالکتیکِ سقراطی نه تنها با تعقل ناسازگاری ندارد که در تفکر انتقادیِ معاصر نیز میتوان نشانههای تاثیرپذیری از دیالکتیکِ او را سراغ گرفت.
برخلافِ پندار ایشان، در رویکردِ عقلی سقراطی تنها امر ایجابی "علم به نادانی" نبود بلکه سراسر تلاشهای عقلی سقراط از طریق دیالکتیکاش، بهدست دادنِ تعریفِ کلی و واضح از حقایق بود. او معتقد بود که بدونِ شناختِ روشن از حقیقت نمیتوان زیستِ شایستهای داشت. بدینترتیب دیالکتیکِ سقراطی از تعاریفِ ناقص/نارسا آغاز میشد و بهتعریفِ کاملتر، یا از ملاحظه و بررسی مورادِ جزئی به یک تعریفِ کلی منتهی میگشت و گرچه گاه (و نه عموماً) این محاورهها بههیچ نتیجهی قطعی نمیرسید اما در هر حال هدف یکی بود: دست یافتن به یک تعریفِ صحیح و کلی. در واقع پرسشهای سقراط را بهسببِ نافرجام بودنِ نتیجهی برخی از آنها، حتی شکاکیتِ استفهامی (شکاکیت از راهِ پرسش) نیز نمیتوان دانست زیرا هدفِ او نه پی افکندنِ شک که دست یافتن به شناختِ پایدار بود. چنانکه ارسطو در متافیزیک اشاره دارد، دو تحول در تاریخ فکر یونانی هست که بهحق باید به سقراط نسبت دهیم: بهکارگیریِ استدلالاتِ استقرائی و تعاریفِ کلی. مسالهی سقراط "معرفت" بود اما برخلافِ تصور میردامادی این امر نه تنها جنبهی ایجابی دارد که سقراط بهدنبالِ تعاریفِ ثابت و مطمئن از مفاهیم بود و اتفاقاً همان نکتهی بسیار مهمی که ایشان در رویکردِ سقراط بیان داشتهاند (توجه به اخلاق/عقل عملی)، لزوم چنین چیزی را در پی داشت. باز هم بهگواهی ارسطو (متافیزیک: 1079a) سقراط اولین کسی بود که در بررسی فضایل اخلاقی جویای تعاریفِ کلی بود. سقراط بهدرستی دریافته بود که "تعریف" (همانندِ تعریفِ کلی عدالت) پایگاهِ امنی برایِ رفتار آدمی در برابر خطر نسبیگرایی بود که از سویِ سوفسطائیان با هنرمندیِ هر چه تمامتر ترویج میشد.
- تفاوتِ عقل سقراطی و عقل قرآنی: پر واضح است که میانِ هر دو امری شباهتهایی میتوان یافت و صرفِ این شباهتها را نیز نمیتوان دلیل بر سازگاریِ آن دو دانست. سقراط اولین فیلسوفی بود که دغدغههای اگزیستانسیال را هدفِ تفکر فلسفی قرار داد. تشابه ادعایی میانِ توجهِ سقراط به عقل عملی و التفاتِ قرآن به این امر نیز اختصاصی به دین اسلام ندارد بلکه از این جهت میانِ تمام ادیانِ تاریخی و رویکردِ سقراط این همگرایی را میتوان یافت که بنیانش نیز در برخی دغدغههای وجودیِ ادیان از جمله تاکید بر خودشناسی است. اما فراموش نباید کرد که صرفِ تشابهِ صوریِ این آموزه نباید سببِ یکسانسازیهایِ نادرست و غفلت از تفاوتهایِ بنیادین میانِ سنتهایِ دینی با یکدیگر و نیز فلان سنتِ دینی با یک سنتِ فلسفی گردد. ابتداءً باید گفت که برخلافِ ادعای میردامادی، در بابِ ارزش زیستن، سقراط پاسخ ایجابی دارد. ارزش راستین زندگی در نزدِ او توجه به ارزندهترین سرمایه (نفس) از طریق کسبِ حکمت و فضیلت بود و به این سبب او رسالتِ خود را در ایجادِ افکار درست در دیگران بهمنظور رفتار درست میدانست. اما در بابِ پاسخ تفصیلی اگر مراد از آن، اینهمانی برقرار ساختن میانِ ارزش زندگی انسان و ارزش عبودیتِ الله است (چنانکه اسلام پاسخ میدهد)، بزرگترین اهمیتِ سقراط را باید در همین پاسخ ایجابی مجمل (غیر تفصیلی) به دغدغههایِ انسان دانست. در فضیلتِ سقراطی (فضیلتای که ناشی از معرفتِ صحیح است) نوعی خودفرمانروایی برای شناخت و ارزش فینفسه/ذاتی برای وجودِ انسانی میتوان سراغ گرفت که در آموزههای اسلام اثری از آن نیست.
پینوشتِ اول:
در پاسخ به پرسشهای یاسر میردامادی از اعتقاداتِ مخلوق:
- مرادِ من از دینداری، دینداری بهمعنایِ عام است (فارغ از گونهها و صور متکثرش از قدیم/جدید و تاریخی/غیرتاریخی). عدم مخالفتِ مخلوق با دینداری نیز، عدم مخالفت با همین کلیتِ تعیننایافته است. مضافاً بر آنکه باید توجه کرد که عدم مخالفت با دینداری بهمعنایِ پذیرش آن و دیندار بودن نیست. من ملحد هستم اما با دینداری در معنایِ عام آن مخالفت ندارم به این معنی که نوعی نگرش معناگرایانه به جهان را مطلوب میدانم گرچه شاید خودم هرگز به چنین نگرشی دست پیدا نکنم. معنویتِ سکولار ملکیان را هم هر نامی میتوان نهاد از "دین مدرن" گرفته تا "دین معنویانِ جهان"، "معنویتِ فرا دینی" و غیره. پروژهی معنویتِ ایشان را هم (صرفنظر از قسمتهای مبهماش) از حیثِ نظری قابل دفاع میدانم اما به برخی بخشهای آن که خودش هم تصریح دارد که از قسم امور وجدانی/باطنی/شهودی/حضوری است و نیازمندِ ورزهی درونی و فردی، باور قلبی نیافتهام.
- در بابِ اسلامستیزی: گرچه من نگفتم اسلامستیز هستم بلکه گفتم شاید خود را اسلامستیز بدانم اما این چیزی است که من هم نگویم از برخی نوشتههای مخلوق کاملاً هویداست. اما در نظر من رفتارهای احساسی در مخالفت با دین ارزش و اهمیتی ندارد و حداکثر همردیفِ همان ستایشهای عاطفی متدینان است. در واقع تعبیر "اسلامستیز" طیفِ گستردهای را در بر میگیرد؛ از کسانی که نه یکبار در عمرشان قرآن خواندهاند و نه از اسلام و سنتِ دینی که مدعی نقدِ آن هستند چیزی سر در میآورند تا کسانی که هم زبانِ دین محمد را میدانند و هم کمابیش واقف به پیچ و خمهایِ سنتِ اسلامی. اسلامستیزی از جنس مخلوق تلاش دارد چیزی باشد در زمرهی گروهِ اخیر.
لزوم این اسلامستیزی در واقع امری است معلولِ شرائطِ حاضر. بهتعبیری این سیطرهی اسلام بر سامانِ فرهنگ و جامعهی مسلمانان است که ضرورتِ چنین مقابلهی فکری را ایجاد نموده است. در قیاس با این وضع، مسیحیت دورانِ نفسگیر خود را سپری کرده و طبعاً مقابله با چنین پیکر نحیفی دیگر اضطرار سابق خود را نیز ندارد.
- از منظری کلگرایانه و بدونِ توسل جستن به دوگانههای ذاتی/عرضی یا گوهر/صدف، آموزههای اسلام را در تمامیتِ آن نمیتوان تفسیر انسانگرایانه نمود و همین کافی ست در موجه نبودنِ پذیرش آن برایِ من. البته میتوان تنها به بخشی از آموزههای یک دین باور داشت و آموزههای دیگر را انکار کرده یا چنان که مرسوم است بهنفع دستهی اول، آنها را تأویل/تحریف/قلبِ معنی نمود. این رویکرد البته عیبی ندارد جز آنکه از نظر من (فارغ از حقیقتگریزیاش) نمیتواند متدین بودن به آن دین محسوب گردد.
پینوشتِ دوم:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر