۱۳۸۶ اردیبهشت ۷, جمعه

مدونای مانش؛ بازنمای معصومیت اروتیک


آثار ادوارد مانش از پیشگامانِ اکسپرسیونیزم، همیشه من را در حالتی از بهت و تحسین فرو می‌برد. نقاشی‌ها غالباً فضایی وهم‌آلود و هراس‌آور دارند و حسی از اندوه و تنهایی به‌مخاطب القا می‌کنند.
علاوه بر شاهکار فریاد، تابلویِ مدونایِ او (1) نیز معجونی از خلاقیت و تفکر است.
در اینجا بنا به علاقه‌ام، توضیحاتِ اصلی اثر و زیرنویس این تابلو در یکی از گالری‌هایِ مانش را ترجمه (2) می‌کنم:

«عنوانِ تابلو (مدونا) اشاره دارد به چهره‌نگاریِ مریم، مادر عیسی، گرچه این نمونه‌ی بسیار غیرمتعارفی از مریم است، کسی که تا همین سده‌ی اخیر در هنر متعالی به‌مثابه‌ی زنی پاکدامن و بالغ معرفی شده است. اینچنین به‌نظر می‌آید که پیکر مدونا/مریم در این نقاشی جوان، چه‌بسا نوجوان و هوس‌پرستانه باشد اگر نگوییم که به‌واسطه‌ی پیچ و تابِ بدن‌اش و ژستِ معنی‌دارش، شهوت‌انگیزانه است. او بازوان را به‌پشتِ خودش کشیده و کمر خود را قوس می‌دهد، در حالی که [با این کار] آگاهی تماشاگر را از بدنِ خود فزونی می‌بخشد. با اینهمه حتی در این حالتِ منحصر به‌فرد، او پاره‌ای از ویژگی‌های اصلی شمایل مرسوم از مریم باکره را در خود جای داده است: مدونا گونه‌ای متانت و اعتماد به‌نفس آرام نسبت به‌خودش دارد. چشمان‌اش بسته است، در حالی که بازنمایِ شرم و آزرم اوست، اما به‌طور هم‌زمان [پیکر] او از بالا درخشانده شده است؛ در واقع تن او دید زده شده، در حالی که پیچ و تابِ بدن‌اش به‌سمتِ روشنایی است بدین قصد که حجم بیش‌تری از آن را فرا چنگ آورد، حتی هنگامی که با چشمان‌اش رو به‌سوی روشنایی ندارد. این خصوصیات حاکی از جنبه‌های تصاویر کلاسیک از عیدِ تبشیر (3) است.»

«خطوطِ هاله‌مانندِ گرداگردِ اثر در این نگاره‌ی اصلی، بر اساس [مجموعه‌ی] کتیبه‌ی زندگی (4) است که در خلالِ ضرب‌آهنگی ملایم و اغواکننده پیچانده شده است. چشمانِ نیمه‌بسته و تودار او، امکانِ درکِ سرمستی آبستن بودن را برایِ ما فراهم می‌سازد، یعنی نقطه‌ی اوج عشق اما همچنین اوج دردی نهفته/زیرین. رنگِ قرمز هاله‌ی نور، هماغوشی توامانِ عشق و خون را در خود دارد.»

پاورقی ها:
(1) این تابلو هیچ ربطی به بانو مدونا ندارد. زمانی که مانش این اثر را طراحی می‌کرد بیش از شصت سال به تولدِ ملکه‌ی پاپ زمان باقی بود.
(2) سعی کرده‌ام ترجمه تا حدِ امکان گویا و عاری از خطا باشد. با اینحال مدعی بی‌عیب و نقص بودن‌اش نیستم.
(3) روز باردارشدنِ مریم عذرا، بیست و پنجم مارس.
(4) ادوارد مانش در برلین در خلالِ دهه‌‎ی نودِ قرنِ نوزدهم (1890) دست به کار مجموعه‌ای از تابلوها شد که "کتیبه‌ی زندگی" نام نهادش و به‌وسیله‌ی خودِ او به‌منزله‌ی "شعر زندگی، عشق و مرگ" توصیف گردید. نقاشی‌های "فریاد" و "مدونا" از این سری هستند. از این میان البته تابلویِ "فریاد" (با بیانِ قویِ کشمکش و تنش درونی فرد) بسیار موردِ توجه قرار گرفت و به‌مثابه‌ی نمادِ ازخودبیگانگی انسانِ مدرن نگریسته شد.

۳ نظر:

  1. دوست عزیز حداقل تلفظ صحیح اسم نقاش را بنویس. مانش را از کجا آورده‌ای؟ به ویکی که لینک می‌دهی دست کم توی پرانتز را هم نگاه کن

    ɛdvɑɖ muŋk

    پاسخحذف
  2. متاسفانه از وقتی سایتِ "اینبلاگز" از کار افتاده حتی خودِ من هم به کامنت گیر یادداشتها دسترسی ندارم و در نتیجه نمی توانم به کامنت ها جواب بدهم. (مگر هنگامی که پروکسی هایی با قابلیتِ حفظِ آدرس فیلتر شده و عدم تبدیل آن به کد، در اختیار داشته باشم.)
    بهرحال در موردِ کامنتِ دوستِ بی نام و نشان، البته من نحوه یِ خوانش فونتیکِ داخل پرانتز (لینکِ دوم) را نمی دانم و ایشان هم صرفاً همان علائم را (که با علائم فونتیکِ معمولی تفاوت دارد) کپی/پیست کرده اند. ولی با جستجو در اینترنت دیدم که از فامیل این نقاش نروژی سه تلفظ موجود است: مانش، مانک و مانچ. البته اگر این را هم در نظر بگیریم که گاه بجایِ "الف" از "واو" استفاده شده، شش تلفظ بحساب می آید.
    ویکی پدیایِ فارسی هم نام نقاش را دو گونه نوشته است. در یک جا "مانچ" نگاشته و در جایِ دیگر "مونک".
    این مشکل در نحوه یِ صحیح خوانش اسامی و اعلام البته همیشه وجود داشته چنانکه نام فیلسوفِ شهیر آلمانی را گاه "فیخته" می نویسند و گاه "فیشته" و بعضی هم می گویند هر دو درست است.

    پاسخحذف
  3. من اسم این حضرت را مانک خواندم. می توانید ثبتش کنید که میرزا چنین قرائت کرد. گذشته از این به کل با این تابلو و نقدش وحدت کردم.

    پاسخحذف