۱۳۸۶ فروردین ۲۲, چهارشنبه

بدفهمی در باب اصطلاح انقلاب کپرنیکی

در مقاله‌ی "زن‌ترسی، خاستگاهِ هراس‌های سیاستِ مذهبی" که در زمانه منتشر شد و واکنش‌هایی را نیز در پی داشت، مهدیِ خلجی جمله‌ای نگاشته بود که گویا ناقدان از معنایِ اصطلاحی آن غفلت نمودند.
خلجی نوشته است:
جهان مدرن فراورده رشته‌ای انقلاب‌های کپرنیکی در دریافت جهان و انسان است. مهم‌ترین این انقلاب‌ها، چه بسا، باژگونگی نسبت دوگانه سنتی جسم و روح است. در مابعدالطبیعه سنتی، مقام روح را درگه بسی بالاتر از جسم است. روح، کانون خیر و جمال و معرفت است و از این رو با جاودانگی و عوالم غیب جهان پیوند دارد، اما جسم قلمرو زوال، پلیدی، شر و تناهی است. ادیان و مابعدالطبیعه‌های سنتی برای آزادی روح آدمی آمده‌اند، نه جسم او؛ و از قضا آزادی روح به بهای قید و بند نهادن بر جسم صورت گرفته است. جهان مدرن این نسبت را وارونه می‌کند. روح‌مرکزی جای خود را به جسم‌بنیادی می‌دهد.
متاسفانه هم نقدِ داریوش محمدپور، هم نقدِ مختصر و مفیدِ محمدرضا ویژه و هم کامنت‌های سوپر کریتیکالِ سیبیل طلا در پایِ یادداشتِ خلجی و محمدپور نشان می‌دهد که هیچیک از این دوستان به‌معنایِ کنایی/اصطلاحی این عبارت التفات نکرده‌اند. آقایِ ویژه دریافتِ نوین از جهان و انسان را به انقلابِ کپرنیکی بی‌ربط دانسته و نازلی کاموری نیز در کامنتِ خود مدعی گردیده که این عبارتِ خلجی لبخندِ تمسخر بر لبانِ هر کس می‌نشاند که در عمرش درس خوانده باشد! ولی از همه آشکارتر داریوش محمدپور این بدفهمی را بروز داده خصوصاً آنجا که می‌گوید:
. من واقعاً نمی‌توانم درک کنم که «رشته‌ای انقلاب‌های کپرنيکی» چطور نسبت دوگانه‌ی سنتی جسم و روح را باژگونه کرده است! يا ما فيزيک نخوانده‌ايم و نمی‌فهميم فيزيک يعنی چه، يا واقعاً تحولات علوم پايه باعث می‌شوند حقوق زن هم در دنيا تغيير کند! من نمی‌فهمم با چه منطقی بايد چيزهای ظاهراً نامربوط را بدون ارايه‌ی شواهدی در اثبات ربطشان به هم مربوط کرد.

بی‌تردید عظمتِ انقلابِ کپرنیک (و سپس گالیله) در متزلزل ساختن ایده‌ی "زمین‌مرکزی" که سرمنشاءِ تحولاتی فرهنگی و خصوصاً معرفتی در نحوه‌ی تفسیر کتابِ مقدس گردید، سبب شد تا از آن پس عنوانِ "انقلابِ کپرنیکی" (که نه فقط تحولی در علم فیزیک که آغاز نگرشی تازه به جهان بود) بر سایر تحولات که دست بر قضا دیگر صبغه‌ی علم فیزیک نیز نداشتند اطلاق گردد.
"رشته‌ای از انقلاب‌های کپرنیکی" در بیانِ خلجی، برخلافِ پندار صاحبِ ملکوت ربطی به‌میزانِ سوادِ ایشان از فیزیک برایِ فهم این عبارت ندارد و نیز به‌هیچ وجه به‌معنی آن نیست که تحولاتِ علوم پایه سببِ دگرگونی در حقوق زن گردیده است. بلکه در عرفِ نوشته‌هایی که در صددِ بیانِ سیر تحولاتِ جامعه‌ی غربی به‌سویِ تکوین تمدنِ مدرن هستند، مقصود از "انقلابِ کپرنیکی" تحولاتِ معرفتی و فرهنگی است که در اروپایِ غربی و سپس آمریکایِ شمالی روی داده است.
به‌عنوانِ نمونه لابد دوستان به عبارتِ "انقلابِ کپرنیکی کانت" برخورد کرده‌اند. انقلابِ کپرنیکی ایمانوئل کانت، انقلاب در علم فیزیک نبود بلکه دگرگونی بنیادین را در دو ساحتِ معرفت‌شناسی و اخلاق در پی داشت. در معرفت‌شناسی، انقلابِ کپرنیکی کانت منجر به وارونه شدنِ تصور سنتی از رابطه‌ی ذهن و عین گردید. تا پیش از کانت این جهانِ واقع بود که تصویر خود را در ذهن همچون ظرفی منفعل می‌انداخت اما پس از کانت، این سیر واژگونه گردید و ذهن نقش فعالِ خویش را در نگاره‌ای که بر جهان می‌افکند به رخ پیشینیان کشید. اینچنین بود که انقلابِ کپرنیکی کانت، جهانِ بود/نومن را غیرقابل دسترس و ناشناختنی گرداند و حوزه‌ی درکِ آدمی را تا مرزهایِ جهانِ نمود/فنومن محدود ساخت. در اخلاق نیز انقلابِ کپرنیکی کانت، یکبار و برای همیشه بندِ نافِ اخلاق را از دین برید. تا پیش از کانت این دین بود که بر اخلاق حکمرانی می‌نمود و پس از کانت این رابطه زیر و رو شد و این اخلاق بود که بر دین تقدم و نیز سلطه داشت. در واقع دیگر دین زیربنایِ اخلاق نبود بلکه اخلاق بود که دین بر شالوده‌ی آن می‌ایستاد و البته کانتِ مسیحی، گمان می‌کرد که هر آنچه با اخلاق ناسازگار باشد، لاجرم غیردینی و غیرمسیحی نیز خواهد بود.

همانطور که می‌بینید برخلافِ تصور دوستان، خلجی (فارغ از درستی یا نادرستی مدعایش) در به‌کارگیریِ عبارتِ "انقلابِ کپرنیکی" برای تحولاتِ جهانِ مدرن کاملاً محق بوده و صرفاً اصطلاحی رایج را به‌گمانِ آنکه با خوانندگانِ مطلعی روبروست به‌کار گرفته، خصوصاً که با بیانِ عبارتِ "روح‌مرکزی" به‌نوعی به منشاءِ رواج یافتن این اصطلاح و وجهِ استعمالِ آن اشاره کرده است. گرچه به‌نظرم اصل مدعایِ خلجی هم دور از واقعیت نیست و به‌هرحال اگر ربط و نسبتِ روح با آخرت و جسم با دنیا را لحاظ کنیم، مدعای ایشان به‌طور ساده آن است که محور توجه و تلاش انسانِ مدرن برای همین زندگی دنیایی (اعم از جنبه‌ی معنوی و مادی‌اش) است نه برایِ آخرت و زندگی پس از مرگ. کما که یکی از معانی مستفاد از "سکولاریزم" نیز همین دنیاگرایی به‌جای آخرت‌گرایی است.

۲ نظر:

  1. سلام بار اول است می آیم اینجا. از هیاهوی ِ خلجی کمابیش اطلاع دارم؛ هرچند با نظرات او آشنایی ندارم و به همین دلیل نه می توانم از او دفاع و نه نفی اش کنم. نظر شما در این پست اما کاملن درست است. در مقدمه ی "نقادی ِ عقل نظری" کانت با پشتوانه ی انقلاب کپرنیکی، به عنوان اهرمی برای انقلاب خودش در دنیای فلسفه استفاده می کند. اگر این منتقدین این را ندانسته باشند و با وجود این به خلجی تاخته باشند، جای تعجب است. یعنی پابرهنه وارد عرصه ای شده اند که از آن اطلاعی ندارند.

    پاسخحذف
  2. سلام مخلوق عزيز
    اميدوارم هميشه بنويسيد و همچنان خواندني! حرفهايم همان است كه در پيام ايميلي گفتم. از آنجا كه بالاخره دسترسي به اينترنت بدون فيلتر پيدا كردم فقط خواستم بيايم و همان سلامي را كه قرار بود عرض كنم خدمت تون! با آرزوهاي خوب

    پاسخحذف