۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

نهمین داستان کیشلوفسکی

وقتی یک‌بار خیانت کنی، باید برای بازسازیِ اعتمادِ از دست‌رفته خیلی تلاش کنی و مراقب باشی تا دوباره اشتباه نکنی، گرچه این‌بار ناخواسته.
زن به مردِ عقیمِ خود خیانت کرد. پس از بازسازیِ زناشوییِ آسیب‌دیده، به مسافرت برای اسکی رفت و عاشقِ سمج نیز از برنامه‌ی او آگاهی یافت و به‌دنبالش روان شد. شوهرِ زخم‌خورده یک روز صبح دید که عاشقِ زنش با چوب‌های اسکی به مسافرت می‌رود. او فهمید اما نه چندان درست. زن با دیدنِ عاشق بی‌درنگ با شوهر تماس گرفت اما او نبود. زن به خانه برگشت. در این فاصله مرد خودکشی کرده‌بود، اما کیشلوفسکی نخواست که او بمیرد.
زنده‌ماندنِ مرد و آن گفت‌وگوی تلفنیِ اولترا رومانتیکِ او با همسرش، برایِ من خوشایند نبود. چه‌بسا مرگِ مرد، پایانِ باشکوه‌تری برای فیلم می‌بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر