۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

کار و ازخودبیگانگی

آرزو داشتم جایی کارِ تدریس، ویراستاری یا ترجمه کنم! یا به‌هرحال جایی باشم که با کتاب سر و کار داشته باشم، سر و کار داشتنی پویا (نه همچون کتاب‌فروش یا کتاب‌دار) که داد و ستدی دوسویه میانِ من و کتاب باشد. اما این کارِ فعلی به‌شدت من را به ازخودبیگانگی دچار ساخته است. باید با کسی سر و کله بزنی که ادعای جهانی دارد اما در واقع کوتوله‌ی صاحبِ مدرکی بیش نیست.
و این نامِ «مهندس» که از هر ناسزایی بدتر است. همه می‌دانند که دیگری مهندس نیست و همه هم یک‌دیگر را مهندس صدا می‌زنند. دوست دارم یک‌بار به ابلهِ صاحبِ مدرک با افتخار بگویم:
«آقا! من مهندس نیستم.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر