هیچ چیز بیشرمانهتر از شکرگزاریِ خداوند نیست آنگاه که با انسانی بیمار، مجنون یا رنجور روبرو میشویم. سپاسِ خدا همان شادمانی از بیماریِ آن انسان و رضایت به رنجِ اوست؛ در چنین آناتی ما با خداوندِ خود چنین نجوا میکنیم: «سپاس که او را رنجور ساختی و من را جای او قرار ندادی!»
بهراستی که رذالتِ پنهانِ آدمی چه جامهی فاخری از ایمان به تن کرده است!
بهراستی که رذالتِ پنهانِ آدمی چه جامهی فاخری از ایمان به تن کرده است!
هیچ چیز بیشرمانهتر نیست؟ کمی تند نمیروی؟ براستی در مخیله آدمی، هیچ چیز بی شرمانه تری یافت نمی شود؟ اگر آدمی به نکته ای توجه کند، بگوییم اصلا رذالت که بسیاری شاید از سر عادتی دارند، باید آن را به به حد اعلای سلسله رذالتها سوق دهد؟
پاسخحذفمن کاری ندارم که اگر کسی در نهانخانه دل خود از این که این رنج و سختی بر او فرود نیامده، شاکر باشد خوب است یا نه (و این منافاتی ندارد که در حق مبتلا یاری و مدارا کند). شاید هم رذیله ای نهانی باشد اما دیگر این اغراقها از برای چیست؟
گمان کنم مقصود روشن باشد. «هیچ چیز بیشرمانهتر نیست آنگاه که …» یعنی در آن وضعیتِ طرح شده هیچ چیز بیشرمانهتر از فلان رفتار یا گفتار یا حالِ روحی نیست. پس این اشکال که آیا بهراستی هیچ چیزِ بیشرمانهتری در مخیلهیِ آدمی یافت نمیشود پیشاپیش بلاموضوع و بیربط است. چرا که متن خود محدودهیِ حکمِ خویش را روشن کرده است.
پاسخحذفاز این گذشته میتوان البته اشکالِ دیگری طرح کرد که آیا اگر یک بیمار را دیدیم که دستِبرقضا دختری زیباروی اما مجنون بود و در ذهنِ خود رابطهیِ جنسی با او را تخیل کردیم، بیشرمانهتر از حالتی نیست که در این یادداشت آمده است؟ پاسخ جز این نیست که خیر! نه تنها بیشرمانه نیست که کاملاً طبیعی هم هست و مستلزمِ هیچ خوارداشت و رضایت به وضعِ نامطلوبِ یک انسان نیست.
این پاسخِ منطقی به سخنِ شما بود.
اما از جهتِ ادبی نیز اینگونه نوشتار وجهی وجیه دارد. در نظر بگیرید که من اینگونه مینگاشتم:
«یکی از رفتارهایِ بیشرمانه آنگاه که با انسانی بیمار، مجنون یا رنجور روبرو میشویم، شکرگزاریِ خداوند است.»
در این بازنویسی بهروشنی جمله عقیم، اخته و خنثی شده است. سبکِ بیانِ آن درست همانندِ گزارههایِ بخشِ خبریِ رادیو است. دیگر آن تلنگر و شوک را از دست داده است. من صد البته سبکِ کنونی را از نظرِ ادبی بیشتر میپسندم تا آنچه را که بر اساسِ منطقِ خردهگیرانهیِ شما بازنویسی کردهام.
اما دربارهیِ عدمِ منافاتِ شکرگزاریِ خداوند در سالم ماندن از بیماریِ طرفِ مقابل و همهنگام یاریِ او:
باید بگویم که شما جهانِ این جملات را درنیافتهاید. این سخنان تنها و تنها در جهانِ احساس و حالاتِ نفسانیِ فرد داوری کرده و سخن گفته است. یاریِ بیمار چیزی از جنسِ رفتار است نه احساس. آنچه من گفتهام جز این نیست که شکرگزاریِ خداوند در این موارد معنایی پنهان و البته انکارناپذیر دارد و آن این است که در عالمِ واقع بیماریِ جذام وجود دارد. حال با روبروشدن با یک جذامی، شکرگزاریِ خداوند (نزدِ من) جز به این معنی نیست که «در شرایطی که قرار بوده یا من جذامی شوم یا این انسان، تو را سپاس میگویم که او را برایِ این رنجِ هولناک برگزیدی و من را سالم آفریدی.» چنین رویکردِ درونی نسبت به یک انسان، هیچ نشانی از نوعدوستی و انسانیت ندارد. سهل است که خودخواهیِ انسانستیزانه و ناخوشایندی در وضع و حالِ چنین کسی پشتِ نقابِ ایمان و خداباوری لانه کرده است.