این ویدیو، تحلیلی کمابیش انتقادی در بابِ دورانِ محمدرضا شاه و البته حکومتِ اسلامی است. ابتدا به نقشِ تاریخیِ روحانیتِ شیعه در سرکوبِ دگراندیشان پرداخته میشود و نمونهوار ماجرای کشتارِ بابیان از زبانِ هما ناطق (1) و نیز ماجرای قتلِ احمدِ کسروی و حکمِ قتلِ محمدعلی جمالزاده بیان میگردد. سپس دورانِ سلطنتِ پهلویِ دوم و سیاستهای شاه بازخوانی میشود؛ اینکه روندِ ناگهانیِ صنعتی شدنِ کشور و مهاجرتِ کشاورزان به حاشیهی شهرها پیشاپیش ساماندهیِ پیادهنظامِ انقلابِ اسلامی (پیش از سربرآوردنِ خمینی) توسطِ خودِ شاه بود؛ فرودستانی که با آرزوی دست یافتن به زرق و برقِ زندگیِ شهری نصیبی جز حلبیآبادهای پیرامونِ پایتخت نیافتند و از نزدیک شاهدِ تفاوتِ طبقاتیِ خود و شهرنشینان شدند.
بحثِ سرکوبِ مخالفان و شکنجه و اعدامِ آنان در دورانِ شاه نیز مسئلهی درازدامنی ست که در اینجا با تاکیدِ کمابیش معناداری بر سرنوشتِ مخالفانِ چپگرای محمدرضا شاه موردِ اشاره قرار میگیرد.
آنچه در این ویدیو در تحلیلِ دورانِ پهلویِ پسر نادیده گرفته شده همانا سکولاریزمِ نیمبند (بههمراه لاسزدنهای گاه و بیگاه با دم و دستگاهِ روحانیت) و تاثیرِ همین سکولاریزمِ دست و پا شکستهی آریامهر در بالیدنِ فرهنگ و هنرِ دههی چهل است. چهبسا اگر محمدرضا شاه این سکولاریزم را بنیانی استوار میبخشید و بهجای تاسیسِ سازمانی خودمختار همچون ساواک بهمثابهی سایهی وحشتِ مردم و حتی دولتمردان (2)، از استبدادِ سیاسی و خیالبافیهای بلندپروازانه دست برمیداشت اکنون تاریخِ ایرانزمین بهگونهای دیگر ورق خورده بود. (3)
سخنانِ اسماعیلِ خویی و تحلیلِ او از تفاوتِ سانسور در دورانِ پهلوی و خمینی نکاتِ خوب و تاملبرانگیزی دارد؛ اینکه سانسورِ شاه بوروکراتیک بود و سانسورِ خمینی ایدئولوژیک. ماجرای «نمادها» و کارکردِ کامیابِ آنها در جهتِ کم کردنِ بارِ سانسورِ شاهنشاهی و ناکامیِ این امر در مواجهه با سانسورِ خمینیستی نیز؛ سانسورچیانِ امروزین بخشی از همان مردمی بودند که در دورانِ پهلوی نمادهای نویسندگانِ آن روزگار را دریافته بودند و اساساً روشنفکران این نمادها را با پیشفرضِ نفهمیدنِ کارمندانِ شاه و فهمیدنِ تودهی مردم برگزیده بودند؛ دستِ نمادهای نویسندگان برای تودههای دیروز و حاکمانِ امروز رو شده بود و از همین رو سانسورِ خمینی بهمراتب گستردهتر و کامیابتر از نمونهی شاهنشاهیِ آن بود.
فیلمِ سیزده ثانیهایِ رودی کارل، شومنِ تلوزیونِ آلمان، و عروسکِ خمینیاش با آن هیأتِ درندهخو در نوعِ خود کاری بینظیر است!
فرازِ خودسوزیِ نیوشا فرهی در اعتراض به حضورِ علیِ خامنهای در سازمانِ ملل بسیار تلخ و تکاندهنده بود!
مراسمِ خاکسپاریِ ساعدی اما حسِ غریبی از غربت و تنهایی بههمراه داشت!
چهبسا گوینده در این گفته بر حق باشد که نخستین گام در جهتِ سرکوبِ آزادیِ بیان، ماجرای سخنِ موذیانهی امامِ امت در موردِ روزنامهی «آیندگان» بود. نخواندنِ خمینی همان و خواندنِ امتش تکلیفِ خود را از این سخن همان!
رضا مرزبان میگوید که روزنامهنگاران از دورانِ قاجار تا کنون بیشترین کشته را در دورانِ جمهوریِ اسلامی دادهاند و پرویزِ اوصیا از پیشبینیِ همهجانبهی سیستمِ کنترل و سرکوب در قانونِ مطبوعات مصوبِ 1364 سخن میگوید.
در این میان باید به داستانِ غمانگیزِ نمایشنامهنویسان و بزرگانِ عرصهی تئاترِ ایران در رژیمِ اسلامی اشاره کرد:
عباسِ نعلبندیان در وطن خودکشی کرد.
غلامحسینِ ساعدی در غربت خودکشی کرد.
سعیدِ سلطانپور در وطن دستگیر و تیرباران شد.
اکبرِ رادی در گوشهی خانه نمایشنامههایش را با افسوسِ بیصحنهماندنِشان نگاشت.
و تنها یادگارِ این نسل، یعنی بهرامِ بیضایی، هجده سال ممنوعالصحنه شد.
در همین زمینه:
توصیفی خوب و البته با گرایشِ سلطنتطلبانه از روحیاتِ محمدرضا شاه و دستاوردهای پادشاهیِ او
محاکمهی ژنرالِ ارتشِ شاهنشاهی مهدیِ رحیمی و سخنانِ آرام و منطقیِ او در برابرِ بیدادگاهِ اسلامی
مصاحبه با شیخ صادقِ خلخالی در آغازِ پیروزیِ انقلاب و پس از اعدامها
(1) هما ناطق مدعی میشود که اولین دولتِ سکولارِ ایران با عمرِ دوازده سال، در دولتِ غیردینی و صوفیِ محمدشاه با صدارتِ حاج میرزا آغاسی تجلی یافته است. او به سندی (بیست آوریلِ 1840) اشاره میکند که محمدشاه در آن برابریِ همهی ادیانِ ایران را اعلام میکند و این اولین اعتراضِ روحانیتِ شیعه و احساسِ خطرِ آن نسبت به موقعیت و امتیازهای خود است. او جنبشِ بابیان را بیشتر یک جنبشِ لائیک، اصلاحطلب و کمابیش سوسیالیستی میداند تا مذهبی؛ جنبشی که با سقوطِ حکومتِ محمدشاه و برآمدنِ ناصرالدین شاه و صدارتِ میرزا آقا خان، توسطِ دسیسهی مشترکِ دولتِ روس، انگلیس، ایران و البته همدستیِ روحانیتِ شیعه سرکوب میگردد. بهگمانِ ایشان، ماجرای کشتارِ بابیان اولین نمونهی فتوای شرعی بر قتلِ دگراندیشان در تاریخِ معاصرِ ایران است.
(2) نمونهای تاسفانگیز از وحشیگریِ ساواک را در این سخنان بخوانید:
«شرح واقعهای که در يکی از جرايد خارجی منتشر شد نمايشگر اجحافاتی است که به ما میشد: مرد جوانی همراه نامزدش به يکی از مغازههای شيک تهران میرود که هديهای بخرد. معاون نصيری، يعنی رئيس بخش شکنجه هم سر میرسد و میخواهد که قبل از ديگران به کار او برسند. مرد جوان به او تذکر میدهد که نوبت او نيست و از او میخواهد که منتظر بماند. بهجای دادن جوابی معقول، شکنجهگر ساواک در مقابل همه مشتريان به مرد جوان دستور میدهد که از مغازه خارج شود و وقتی که جوان نمیپذيرد هفتتيرش را میکشد و او را میکشد. و اما بعد چه پيش میآيد؟ پليس به محل واقعه میآيد و گزارشش را تهيه میکند و کار به دادگستری حواله میشود. ولی فردای آن روز، ساواک کاخ دادگستری را محاصره میکند و پرونده را میسوزاند. هيچ کس هم پس از آن مزاحم قاتل نمیشود. وقتی از اين حوادث با کسانی که بیهيچ قيد و شرط از اعليحضرت طرفداری میکنند صحبت میشود میگويند: پادشاه اين چيزها را نمیخواست، خودش هم با اين اعمال مخالف بود. اگر پادشاه، پادشاه مشروطه میبود، در حقيقت هيچکس درباره اين قضايا حق اعتراض به او را نمیداشت. ولی از لحظهای که او تصميم به حکومت کردن گرفت و استبداد پيشه کرد، بايد عدالت را هم خود اجرا میکرد و جوابگوی اين اعمال نيز میشد...» (رجوع کنید به فصلِ «ساواک فراتر از دولت» از کتابِ «یکرنگی» نوشتهی شاهپورِ بختیار، ترجمهی مهشیدِ امیرشاهی.)
(3) یکی از احمقانهترین و عوامفریبانهترین شگردهای طرفدارانِ پرتعصبِ رژیمِ پهلوی آن است که جلال و شکوهِ چشمپوشیناپذیرِِ پادشاهی را در برابرِ حقارت و نکبتِ انکارناپذیرِ ولایتِ فقیه قرار میدهند یا آزادیهای اجتماعیِ البته ارزشمندِ زمانِ شاه را با سرکوبِ البته ناحقِ این آزادیها در زمانِ خمینی قیاس میکنند، وانگهی از این راه نتیجهای میگیرند که به شعبده میماند: «چون خمینی ایران را به گه کشید پس شاه بر حق بود.» اما این سخن از حقیقتی عزیمت میکند تا سپس دروغی را راست بنمایاند.
پسنوشتِ اول:
به یاد آوردم که نگاهِ جانبدارانهی این ویدیو در تحلیلِ دورانِ شاه و خمینی از جمله نسبت به سکوت در ترورِ وحشیانهی کسی چون فریدونِ فرخزاد، آن شاعرِ خوشصدای فرهیخته، نیز نمود دارد. چهبسا گرایشِ او به پادشاهیِ پهلوی سببِ این بیتفاوتی در ذکرِ نامش بهعنوانِ نمونهی رذالتِ جمهوریِ اسلامی در حذفِ فیزیکیِ حتی مخالفانِ ساکن در غربت باشد.
پسنوشتِ دوم:
این ویدیو چنانکه از ساختِ هنرمندانهاش پیدا بود، کارِ یک هنرمند است؛ رضا علامهزاده.
بر خلافِ پسنوشتِ پیشین، باید بگویم که او در ویدیوی دیگری متعهدانه به ترورِ وحشیانهی فریدونِ فرخزاد نیز پرداخته است و نبودِ یادِ او در «شبِ پس از انقلاب» نمیتوانست شاهدی بر نگاهِ جانبدارانهی سازنده باشد چرا که اکنون دیگر باور دارم او هیچ جانبداری در تحلیلِ این دو دوران ندارد. گرچه نمیتوان این را نپذیرفت که بهروشنی گرایشش بهسوی نهضتِ محمد مصدق و طبعاً مخالفت با رژیمِ شاه است.
گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...
پاسخحذفدرباره ی قسمت دوم (قتل توسط معاون ساواک):
پاسخحذف1. از آن جا که مخالفان شاه که مستقیما توسط ساواک با آن ها برخورد می شد اعم از چپ و مذهبی و ملی همیشه ترجیح داده اند برای پیش رفت اهداف خود نقش چوپان دروغ گو را بازی کنند ام روز داوری درباره ی ساواک ناممکن شده است.
2. باورکردن داستان ابلهانه ی قتل بی دلیل یک جوان توسط معاون ساواک و محاصره ی دادگستری و ... امری ست که از خود داستان عجیب تراست. حتا موردهای این چنینی در جمهوری اسلامی هم اتفاق نمی افتد چه رسد به رژیم شاهنشاهی که از حیث حفظ حقوق شهروندی در مرتبه ی بالاتری قرار داشت. اساسا این گونه موارد در بی دولتی و انارشی رخ می دهد و نه در شرایط ثبات و برقرار بودن دولت.
موردهاي ِ اين چنيني در جمهوري ِ اسلامي هم اتفاق نمي افتد ؟! شوخي مي كنيد ! پس لابد فراموش كرده ايد ماجراي ِ پسر ِ فلاحيان را كه روز ِ روشن در خيابان كلت كشيد و آدم كشت ، احدي هم پي گير ِ جرمش نشد . ثبات ِ حكومت ِ خودكامه به معناي ِ حفظ ِ حقوق ِ شهروندي نيست !
پاسخحذفتفاوت زیادی هست بین پسر فلاحیان با خود فلاحیان. اگر در داستان سازی علیه دولت شاه می گفتند فرضا پسر رییس ساواک جنایت علنی مرتکب شده اما پی گیری لازم انجام نشده (در واقع حتما کار به دادگاه کشیده اما مجازات درخوری اعمال نشده) باورکردنی بود اما این که خود مسئولان رده بالای حکومت را متهم به چنین اعمالی کنند باورکردنی نیست.
پاسخحذفثبات ِ حكومت ِ خودكامه به معناي ِ حفظ ِ حقوق ِ شهروندي نيست ! = البته که نیست اما دولت شهروند خود را بی دلیل از بین نمی برد و جنایت را اشکار انجام نمی دهد. برای نقض حقوق شهروندی در مواقع لزوم راه های خردمندانه ای هست.
حالا داستان جدیدی نقل کنیم: چند روز پیش محسنی اژه ای برای خرید کتابی از ایت الله اراکی به میدان انقلاب می رود در ان جا زن جوانی به او تذکر می دهد چون وزیر اطلاعات است نمی تواند نوبت را رعایت نکند اما محسنی اژه ای همان جا این قدر ان زن را می زند تا می میرد. پلیس که گزارش تهیه می کند کلانتری و دادگستری توسط ماموران وزارت اطلاعات محاصره می شود و پرونده سوزانده می شود. اما ماجرا تمام نمی شود. چون مقتول زن دوم یکی از فرمان دهان ارشد سپاه بوده چند روز بعد تانک ها وارد محوطه ی وزارت اطلاعات می شوند و خلاصه می خواهند حاج اقای اژه ای را دست گیر کنند که ماجرا با حکم حکومتی پایان می گیرد.
بعید نیست نظیر چنین داستانی را روزی بشنوید. به راستی ان را باور می کنید؟
دادگستری زمان طاغوت! اجازه چنین ... خوریهایی اگر به ساواک می داد لازم به کشاندن مسائل سیاسی به دادگاه نظامی نبود. اینها بنیاد پهلوی را محکوم میکردند در برابر ادعای اشخاص و اموال آن را چوب حراج زده اند.با قضات دادگستری زمان طاغوت ؟از این شوخیها نمی شد کرد. پس کو داستانش در تاریخ حقوق ما؟ گمان میکنید از خیر جسد چنین خبری هم این پیر قضات نسل قبل که اکثرا در داخله هستند میگذشتند؟به حالا کاری ندارم.الان باور میکنم که خود دادگستری پرونده ای را شیاف بزند.دخو
پاسخحذفصحيح جناب ِ خلبان ! پس اجازه بدهيد قدري وارد ِ معقولات شوم بلكه بتوانم پرتوي ِ كم سو به درون ِ غار ِ اصحاب ِ كهف بتابانم.
پاسخحذفنخست اين كه از نگاه ِ كلي، جرم (در اينجا جنايت ) به دو دسته تقسيم مي شود . الف ) جنايت با قصد و انگيزه ي ِ قبلي كه با برنامه ريزي ِ پيشين ، فراهم آوردن ِ مقدمات ، ريختن ِ طرح و ترتيب دادن ِ توطئه انجام مي گيرد و ب ) جنايت بدون ِ قصد و انگيزه ي ِ قبلي كه بدون ِ برنامه ريزي ِ پيشين ، از روي ِ اتفاق ، در نتيجه ي ِ جنون ِ آني ، تصادفي ، به ناگهان(بغتتاً) و بدون ِ طرح و توطئه صورت مي پذيرد .
همچنين در بحث ِ حاضر ، مورد ِ الف (جنايت با قصد ِ قبلي) خود به دو بخش تقسيم مي شود : جنايت ِ حكومتي ( سياسي ) و جنايت ِ شخصي .
در جمهوري ِ جنايتكار ِ اسلامي براي ِ هركدام از اين موردها مي توان نمونه هايي آورد. نمونه هايي كه اتفاقاً متوجه ِ مسوولان ِ رده بالاي ِ حكومت است .
1 ـ جنايت ِ حكومتي با قصد و انگيزه ي ِ قبلي : تمام ِ مخالفاني كه در اين سي سال چه در درون و چه بيرون از كشور توسط نيروهاي ِ امنيتي ، شناسايي و ترور شدند در اين زيرشاخه مي گنجند . در حكومت هاي ِ خودكامه و پليسي ـ امنيتي اين قبيل جنايت هاي ِ سياسي پس از گذراندن ِ سلسله مراتب ِ اداري و به قصد ِ نگهداشت ِ كليت ِ نظام ِ حاكم، اجرايي مي شوند و به وقوع مي پيوندند . حكومتگران براي ِ دست يازيدن به جنايت دليل هايي دارند كه پيشتر توسط ِ تحليل گران در اختيارشان گذارده شده . جنايت ِ برنامه ريزي شده كه از ملزوماتش پاك كردن ِ رد و گذاشتن ِ نشاني هاي ِ گمراه كننده است ، همان چيزي است كه شما به آن صفت ِ " خردمندانه "(!) داده ايد . در اين بخش براي ِ نمونه مي توان از قتل ِ سعيدي ِ سيرجاني ، احمد ِ تفضلي ، مجيد ِ شريف ، محمد جعفر ِ پوينده ، محمد ِ مختاري ، غفار ِ حسيني ، شاپور ِ بختيار ، شهريار ِ شفيق ، فريدون ِ فرخ زاد ، پروانه فروهر ، كورش ِ آريا منش ، احمد ِ مير علايي ، داريوش ِ فروهر ، غلام ِ كشاورز ، كاظم ِ سامي ، عبدالرحمان ِ قاسملو ، صادق ِ شرفكندي و ... نام برد كه همگي مخالف نظام بودند و برنامه ي ِ از ميان برداشتن ِ آنها از مرحله ي فتوا تا مرحله ي ِ اجرا به شكلي خردمندانه در عالي ترين سطح ِ مسوولان ِ نظام طراحي و امضا شد !
2 ـ جنايت ِ شخصي با قصد و انگيزه ي ِ قبلي : فاطمه قائم مقامي مهمانداري زيبا و معشوقه ي ِ علي ِ فلاحيان بود كه تنها به دليل ِ به هم خوردن ِ رابطه ي ِ شخصي اش با وزير ِ اطلاعات به قتل رسيد . در اين مورد و موارد ِ مشابه ، دليل ِ ارتكاب ِ جنايت مسايل ِ ايدئولوژيك يا حفظ ِ مصالح ِ نظام نيست بلكه حسادت ، انتقام ، كينه ، برآوردن ِ منافع ِ مالي و ... برانگيزاننده ي ِ عامل ِ جنايت است . آمر ِ قتل در آن زمان وزير ِ اطلاعات و از مسوولان ِ رده بالاي ِ حكومت بود . آيا وقوع ِ اين جنايت به فرمان ِ علي ِ فلاحيان باور كردني نيست ؟!
3 ـ جنايت ِ شخصي بدون ِ قصد ِ قبلي : كافي است صفحه ي ِ حوادث ِ روزنامه ها را باز كنيد تا گزارش هايي از اين دست بخوانيد كه آقاي ِ الف و آقاي ِ ب موقع ِ عبور ِ خودروهايشان از چراغ قرمز با هم درگير شدند و اين نزاع به مرگ ِ يكي از آن دو انجاميد يا خبرهاي ِ ديگري از اين قبيل كه در يك دعواي ِ دسته جمعي ، جواني در خيابان جوان ِ ديگري را به قتل رساند . در بازپرسي هاي ِ مقدماتي معلوم مي شود كه قاتل و مقتول به هيچ وجه يكديگر را نمي شناختند ، خرده حسابي با هم نداشتند و جنايت در نتيجه ي ِ جنون ِ آني رخ داده است . در اين گونه وقايع بين فرد ِ جنايتكار و آدم ِ بي گناه يك لحظه ي ِ خشم آلود فاصله است ؛ آيا شما طي ِ اين فاصله ي ِ كوتاه را از مقامات ِ عاليرتبه ي ِ جمهوري ِ اسلامي دريغ مي كنيد ؟! مسوولان ِ رده بالاي ِ حكومتي در هر چيز تافته ي ِ جدا بافته باشند لااقل در اين يك مورد نيستند . آنها نيز ممكن است از " خردمندي " ِ مورد ِ اشاره ي ِ شما فاصله بگيرند و در پي ِ لحظه اي خشم و غفلت ،كاري كنند كه موجب ِ پشيماني شود . بله ... دولت شهروند ِ خود را بي دليل از بين نمي برد اما تمام ِ قتل ها هم كه از پيش انديشيده و برنامه ريخته نيست ؛ برخي هم ناگهاني و بدون ِ تصميم ِ قبلي رخ مي دهد .
البته مثال ِ شما در مورد ِ محسني ِ اژه اي و به قتل آوردن ِ آن بانوي ِ ناهي از منكر و آنگاه بقيه ي ِ ماجرا به نظر ِ من نيز قابل ِ قبول نيست اما نه به سبب ِ طنزي كه در كلام ِ شما بود كه به دليلي ديگر . آن دليل را در پايان خواهم آورد اما فعلا ً چرا راه ِ دور برويم و منشاء جنون ِ آني را در داستاني خيالي و نيز در آثار ِ آيت الله اراكي بجوييم ؟ واقعيت آن است كه مدرك ِ مستندي در مورد ِ جنون ِ آني ِ محسني ِ اژه اي وجود دارد و چه خوب شد كه شما به يادم انداختيد . عيسا سحر خيز روزنامه نگار ِ نام آشنا بارها نقل كرده و نوشته كه وقتي در دوره ي هاشمي ِ رفسنجاني دستگير و زنداني شد ، قاضي ِ پرونده اش ، محسني ِاژه اي ، در جريان ِ دادگاه خشمگين و ديوانه وار به او حمله كرد و گوشش را گاز گرفت !! به نظر ِ من اين هجوم ِ آشكار ، يكي از موارد ِ به جنون رسيدن ِ مسوولي رده بالا است چرا كه فكر نمي كنم گاز گرفتن ِ گوش ِ متهم جزء آيين ِ دادرسي باشد ! البته عيسا سحرخيز از حمله ي قاضي ِ درنده خو جان به در برد و تنها مجروح شد اما آيا نمي توان فرض كرد كه اگر محسني ِ اژه اي در آن لحظه به جاي ِ دندان به ابزار ِ كارآمد تري مثل ِ كلت ِ كمري مجهز بود اكنون عيسا سحر خيز نزد ِ پيروز ِ دواني بود ؟
آري بين ِ فلاحيان و پسر ِ فلاحيان تفاوت است از اين حيث كه اولي صاحب ِ منصب است و دومي احتمالاً صاحب ِ منصب است ، اما از اين نظر كه هر دو پس از ارتكاب ِ جنايت ( به هر دليل ، چه با انگيزه ي قبلي و چه بدون ِ آن ) فراتر از قانون مي ايستند و بازجستي در كارشان نيست فرقي با يكديگر ندارند . بنا بر آنچه در بالا آوردم عمل ِ جنايت آميز ممكن است از هر كسي سر بزند و از مسوولان ِ رده بالاي ِ جمهوري ِ اسلامي بي گمان سر زده است ! با اين حساب در مورد ِ امكان ِ وقوع ِ بزه شكي نداريم و دست به دامان ِ افسانه ي ِ ميدان ِ انقلاب نمي شويم چرا كه در واقعيت پسر ِ فلاحيان بدون ِ انگيزه ي ِ قبلي ، آدم كشت و به دادگاه نرفت ، پدرش با انگيزه ي ِ قبلي معشوقه را كشت و در امان ماند و محسني ِ اژه اي بدون ِ قصد ِ قبلي ، گوش ِ متهم را به دندان گزيد و از قضاوت بركنار نشد ( تازه ترفبع هم گرفت ) . در اين بحث اصولاً ما بعد از وقوع ِ جنايت ايستاده ايم زيرا مستندهايي در دست داريم كه وقوع ِ آن را برايمان مسلم كرده است .
اما از نگاه ِ من احتمال ِ به واقعيت پيوستن ِ آن مثال كذايي ناچيز است چرا كه در جمهوري ِ اسلامي اساساً تفكيك و استقلال ِ قوا وجود ندارد . قواي ِ سه گانه همگي يك چيزند و همچون بازوان ِ يك هشت پا عمل مي كنند . اگر داستان ِ آورده شده از كتاب ِ " يكرنگي " درست باشد بايد آن را نه نشانه ي ِ آنارشي كه دليل ِ قدرت و استقلال ِ دادگستري در دوران ِ پهلوي دانست . استقلالي كه موجب شد ساواك به قوه ي ِ قهريه متوسل شود و پرونده ي ِ مذكور را از ميان ببرد . البته پذيرفتن ِ دخالت هاي ِ قهر آميز ِ ساواك براي ِ من چندان مشكل نيست چرا كه يكي از بستگانم در دهه ي ِ پنجاه به دست ِ ساواك ترور شد اما در جمهوري ِ اسلامي كه قوه ي ِ قضاييه اش استقلالي ندارد ، چنين پرونده اي يا تشكيل نمي شود يا پس از تشكيل با يك تلفن ِ ده توماني بسته مي شود . حساب ِ آن فرمانده ي ِ ارشد ِ سپاه نيز با محسني ِ اژه اي در جاي ِ ديگري تسويه مي شود .
Doroud, aval mibakhshid ke inja comment mizarm o ye jooraie hes mikonam, daram sooe'estefadeh mikonam, vali omadam azaton az gheibathaye Kobra o Soghraye ang0sht joya besham ke commenthashono didm. dovoman khahesh mikonam age modati blogetoon ro uptodate nemikonid, laghal ye khat etela'eye benevisid ke doostdarane shoma ke midoonad dar Iran hastid, deltangshon ba negarani makhloot nasheh . merC
پاسخحذفقتل یک باغ دار تالقانی به دست جلال الدین فارسی
پاسخحذفگلوله مستقیم شلیک شد.نه زاویه دار. مستقیم در قلب. هدف گیری با قصد قتل دارای مستندات کافی بود. گزارش پزشکی قانونی هم واضح بود.شلیک مستقیم.
قاتل در دادگاه اول محکوم به قتل عمد در رسیدگی تجدید نظر به قتل شبه عمد و در رسیدگی دادگاه همعرض مرجوع الیه پس از فرجام خواهی به قتل خطای محض محکوم شد.بر بااااااد.
دربارهیِ دلیلِ اولِ خلبانِ کور:
پاسخحذفاگر چنین منطق و نگرشی در پی گرفته شود، آنگاه میتوان چنین نیز گفت: «از آن جا که مخالفانِ خمینی که مستقیما توسطِ وزارتِ اطلاعاتِ جمهوریِ اسلامی با آنها برخورد میشد اعم از چپ و مذهبی و ملی همیشه ترجیح دادهاند برایِ پیشرفتِ اهدافِ خود نقشِ چوپانِ دروغگو را بازی کنند، امروز داوری دربارهیِ اطلاعات ناممکن شده است.»
با چنین منطقی نه تنها تاریخِ ساواکِ شاه که تاریخِ اطلاعاتِ خمینی نیز برایِ همیشه در ابهامی ناموجه و تعلیقی بدونِ دلیل باقی خواهد ماند. در اینصورت میتوان و (از منظرِ سازگاریِ منطقی در چنین نگرشی به تاریخ) میباید تاریخِ پهلوی و تاریخِ جمهوریِ اسلامی را نیز برایِ همیشه داوریناشدنی رها کنیم؛ چرا که تاریخنویسانِ این دو دوره (بر اساسِ این منطقِ دو قطبی) یا موافقِ رژیم بودهاند یا مخالف. در هر دو صورت دلبستگی و دلچرکینیِ آنها سببِ سلبِ اعتبارِ نوشتههایِشان میگردد. در واقع اگر منطقِ محمد درست میبود نه تنها داوری در بابِ ساواک/اطلاعات یا رژیمِ پهلوی/جمهوریِ اسلامی که بهکل داوری در بابِ هر دوران و رخدادِ تاریخی ناممکن میگردید. (چنین نگرشی به تاریخ برایِ یک اسلامستیز پیامدِ ناخوشایندی دارد: اگر داوری دربارهیِ تاریخِ معاصر و پنجاه سال پیش ناممکن باشد، قضاوت در بابِ تاریخِ آغازینِ اسلام و هزار و چهارصد سال پیش چگونه ممکن است؟)
اما باورِ من بر آن است که حب و بغض یا دوستی و دشمنیِ هیچکس بهمعنایِ لزومِ تاثیرِ این احساسها در روایتِ او نیست. زمانی که محمد میگوید «امروز داوری دربارهیِ ساواک ناممکن شده است.» از سخنش گونهای باور به رئالیزمِ خام بر میآید؛ ما هرگز به واقعیتِ آنچه در ساواک رخ داده پی نخواهیم برد. اما بنا هم نبوده کسی به واقعیتِ هیچ رخدادِ تاریخی پی ببرد. وانگهی آنچه بیشک در دسترسِ ماست امکانِ نزدیکی به واقعیتِ چنین گذشتهای ست. این نزدیکی هیچگاه به هماغوشی نمیانجامد اما فرآیندِ پژوهشِ تاریخی با چنین تلاشی همیشه در راهِ کشفِ شواهدِ قویتر و روایتهایِ قابلِ قبولتر گام بر میدارد. بهعنوانِ نمونه یکی از راههایِ چنین پژوهشی مقایسهیِ دادههایِ تاریخی با یکدیگر است. با توجه به آنچه گفته شد، (از منظرِ من) چنین نیست که اتحادِ چپ و مذهبی و ملی برایِ سرنگونیِ شاه منجر به همدستیِ جمعیِ آنها در دروغپردازی نسبت به ساواک شده باشد. بهعنوانِ نمونه چندی پیش در مقالهای خواندم که یکی از مجاهدینِ خلق در خاطراتش گفته بود که آیتالله غفاری را نه تنها ساواک نکشت و به مرگِ طبیعی مُرد که حتی این پیرمرد شکنجه هم نشد. از این منظر روایتِ زندانبان همانقدر بهعنوانِ دادهای تاریخی ارزشمند است که روایتِ زندانی و اسنادِ ساواک همانقدر شایستهیِ توجه است که خاطراتِ شکنجهشدگان. روایتهایِ تاریخی یکدیگر را حک و اصلاح میکنند و چنین نیست که ما در میانِ گزارشهایِ گوناگون از یک دوران یا واقعهیِ تاریخی سرگردان باقی بمانیم و هیچگاه نتوانیم به داوریِ کمابیش موجهی دست پیدا کنیم.
از میانِ سخنانِ چوپانهایِ دروغگو میتوان کمابیش راست را دریافت.
ناشناس ِ عزيز
پاسخحذفبه قول ِ معروف سال به سال دريغ از پارسال ! قبلا موقعي كه مي خواستم مدتي وبلاگ را آپديت نكنم، خبر ِ كوچكي به خوانندگان مي دادم ؛ حالا آن حُسن ِ اندك را هم بر باد داده ام . حق با شماست و مرا ببخشيد از براي ِ لحظه هاي ِ دلواپسي .
ایراد مخلوق وارد نیست چرا که از ابتدااساسا یک حکم کلی صادر نشده است که بتوان ان را به همه تعمیم داد. مخالفان رژیم پهلوی چوپان دروغ گو بودند اما در رژیم اسلامی مخالفان دروغ گو نیستند. نمونه ی ایت الله غفاری نمونه ی خوبی است، مجاهدین در جهت اهداف خود علیه ساواک دروغ می گفتند و سال ها پس از انقلاب تازه به یاد یکی از اعضا می اید گواهی کند ساواک لااقل از یکی از موارد اتهام تبرئه است. عراقی از بنیان گذاران موتلفه در خاطرات اش نقل می کند که در تظاهرات خون گوسفند روی پیراهن می ریختند و توزیع می کردند، معمولا شهیدی در کار نبود. "از میانِ سخنانِ چوپانهایِ دروغگو میتوان کمابیش راست را دریافت." اتفاقا به جای کمابیش باید همیشه گذاشت و این جمله را می باید این گونه تغییر داد:از میانِ سخنانِ چوپان هایِ دروغ گو می توان همیشه راست را و نیز چوپان دروغ گو بودن انان را دریافت. اما در مورد دوره ی حکومت ایت الله ها ما صرفا با دروغ گویی و اتهام زنی مواجه نیستیم، ان چه در مجموع از فعالان سیاسی که تحت فشار جمهوری اسلامی بوده اند بر می اید صداقت است نه دروغ. سخنان شان با هم تناقض ندارد، اغراق گویی نمی کنند، هم خوب و هم بدش را می گویند و تازه با همه ی این اوصاف بارها معترف شده اند ساواک به مراتب به تر از اطلاعات ج.ا بوده است خصوصا با توجه به این که ساواک به دنبال اظهار ندامت مخالفان بود اما اطلاعات ج.ا به دنبال اعتراف مخالفان است و میان این دو تفاوت بسیار بزرگی هست.
پاسخحذفضمنا تاریخ اطلاعات خمینی نیازی به اتهام و مدرک و شهادت ندارد کافی ست به خود متهمان مراجعه کنید.
---
خلاصه کنم:
ساواک به عنوان سازمان اطلاعاتی مدرن اقتضائات ذاتی ای داشته است و بنابراین اگر به اوصافی متهم شود که با این اقتضائات سازگار نباشد نمی توان ان ها را معتبر شمرد بالاخص ان که عدم صلاحیت اتهام زننده گان هم ثابت شده باشد.
بسیار عالی!
پاسخحذفاکنون بهروشنی میبینم که آن دو قطبیِ ادعاییام در موردِ تو دوستِ عزیز نه نادرست که ناکافی بوده، اما بسی قابلِ دفاع تر از چیزی ست که اینبار نگاشتی؛ اکنون با یک دوقطبیِ بدتر روبرو هستیم. اگر تعمیم میدادی دستِکم کاستیِ «عدمِ امکانِ داوری در بابِ تاریخ» را پذیرفته بودی اما دیگر به ورطهیِ «منطقِ دوگانه» و یک بام و دو هوا فرو نمیافتادی؛ چیزی که اینبار با صراحت و ابعادِ بیشتری بیان داشتهای. یک حکمِ کلی و همساز، بهمراتب وضعِ بهتری دارد تا دو حکمِ کلی و رو در رویِ هم.
پس زندانیانِ پهلوی دروغگو بودند و زندانیانِ خمینی راستگو؟! شاهکار است چنین بیپرواییِ بیپشتوانه در نگاه به تاریخ و چنین مرزبندی و تفکیکِ دلبخواهی میانِ دو دوره از تاریخِ بههمچسبیدهیِ این سرزمین!
آن وقت این میان تکلیفِ زندانیانِ خمینی که دستِبرقضا پیش از این، زندانیِ شاه نیز بودهاند چه میشود؟ لابد آنان راستگویانی هستند که چندی پیش دروغگویی بیش نبودند!
در ضمن! مطلقاً و بههیچوجه بحث بر سرِ قیاسِ ساواک و اطلاعات از جهتِ سنگینیِ کارنامهیِ رذالت و جنایتکاریِ یکی از این دو نبود که گمان میکردم روشن است همداستانیِ ما در این مورد. پس «آن تفاوتِ بسیار بزرگ» را من نیز میدانستم.
در نهایت:
توضیحاتِ من در موردِ فرآیندِ داوریِ تاریخی بهکل نادیده گرفته شده است. اینگونه که من میفهمم تو در کمالِ آسودگی مدعی شدی که برایِ شناختِ کارنامهیِ نهادِ امنیتیِ شاه تنها باید به اسنادِ خودِ ساواک اعتماد نمود و دربارهیِ نهادِ امنیتیِ خمینی تنها باید به روایتِ زندانیان؛ همان زندانیانی که در نگاهِ تو به دورهیِ پیشینِشان دروغگویانی بودند که سخنانشان شایستهیِ اعتماد نبود.
اینچنین جزماندیشانه تاریخ را دو پاره ساختن و برایِ هر پاره یک مبنایِ داوریِ متضاد با دیگری برگزیدن، رویکردی نیست که بتواند جدی گرفته شود.
بحثی ضروری و مهم نیز نسبت به بنیانِ «انسانشناسیِ» موجود در این سخنان میتوان گشود. همینقدر بگویم که در اینجا با کاریکاتورِ انسان روبرو هستیم. «انسانِ» جلوهگر در نظرِ تو، واقعی و باورپذیر نیست؛ آدمیان اینگونه نیستند که بهحسبِ شرائطِ سیاسی یا بهمقیاسِ دلبستگیِ تو به یکی از دو رژیمِ سیاسی به رنگِ سیاه یا سفید درآیند.
[این سخن که «فلان نهاد مدرن بوده و فلان روایت از این نهاد، با استلزاماتِ مدرنِ آن سازگار نیست پس نادرست است خصوصاً که روایتگران دروغگو هستند.» نشاندهندهیِ تفکیکِ نااندیشیدهیِ دیگری در نگرش به «انسان» است؛ گوینده در عینِ حساسیت نسبت به روایان، بههیچوجه توجه نمیکند که این روایتها اولاً و بالذات در موردِ انسانها است نه نهادهایی که این انسانها در آن کار میکردهاند. «نهادِ مدرن» در اینجا همچون نقابی برایِ پوشاندنِ ضعفها، سرپیچیها، کینهورزیها و همان جنونهایِ آنیِ آدمیان (موردِ اشارهیِ درستِ سرانگشت) است. اینجا نیز انسانِ زندانی نمادِ ناراستی پنداشته شده و انسانِ زندانبان نمادِ پایبندی به نهاد و استلزاماتِ مدرنِ آن؛ یک طرف نمادِ اختیار است و دیگری نمادِ جبر. (از منظرِ توجه به فرهنگ نیز باید گفت که «نهاد» مدرن بوده اما «انسانِ» منتسب به آن نهاد یک ایرانیِ سرگردان.) وانگهی چنانکه پیشتر گفتم از نگاهِ من زندانی همانقدر دروغگوست که زندانبان و حب و بغضِ هر یک همانقدر در داوریاش تاثیرگزار است که در دیگری و هیچ یک نه دروغگوتر از دیگری ست و نه راستگوتر. چنین تحلیلی از رفتارِ آدمیان در تاریخ و بنیانِ انسانشناسیِ آن، موجهتر و سازگارتر است.]
Ang0shte aziz, as long as you're fine, ALL is GOOD
پاسخحذف