۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

تنهایی تبعید و انباشتگی نفرت: من از سبز بیزارم

نمی‌خواستم دیگر از کسی در این سرا اسم بیاورم و بر او خرده‌گیری کنم. اما حساسیتِ این روزها و انبوهِ تخریب‌های ساده‌انگارانه و مطلق‌نگرِ مهستیِ شاهرخی نسبت به جنبشِ سبز وادارم ساخت تا چنین کنم.
در ابتدا بگویم که این خرده‌گیری‌های تند هیچ به‌معنای نفیِ شخصیتِ فرهنگی و حضورِ بسیار مفیدِ مهستیِ شاهرخی در فضای مجازی نیست. او با راه‌اندازی چند وبلاگ و چاپِ نوشتارهای آگاهی‌بخش و قراردادنِ پیوندهای ارزشمند به دیگر سایت‌ها به خوانندگانِ خود (که من یکی از آنها هستم) خدمتِ بزرگی کرده است! نیز این خرده‌گیری‌ها به‌معنای نفیِ انسان‌دوستیِ آشکارِ او نیست. اما داستانِ رویکردِ سیاسیِ او، به‌ويژه نسبت به انتخاباتِ دهمِ ریاست‌جمهوری و رخدادهای پیش و پس از آن همچون نمونه‌ای از موضع‌گیریِ پارادوکسیکال و حاکمیتِ احساس بر عقل (آنهم در یکی از سرنوشت‌سازترین فرازهای تاریخیِ این مرز و بوم) شایسته‌ی سنجش است.
پیش از هر چیز برای آشناییِ بیش‌تر با نوعِ مواجهه‌ی خانمِ شاهرخی با باورها، رویدادها و اشخاص، به چند نمونه از داوری‌های گذشته‌ی او اشاره می‌کنم:
1. «برایِ لجن‌مال کردنِ دیگران به سخنانِ چماقدارانِ گذشته و اکنونِ ولایت ایمانِ کامل دارم.» این اصلی ست که خانمِ شاهرخی با چنگ زدن به آن، برای محسنِ مخملباف (با استناد به چماقدارِ نسوز ده‌نمکی) و برای ابراهیمِ نبوی (با استناد به چماقدارِ نیم‌سوز امیرفرشادِ ابراهیمی) پرونده‌سازی می‌کند. این مورد نشان می‌دهد که نفرتِ متورم در وجودِ او ناگزیر به‌شیوه‌ی غیرِانسانیِ «توسل به هر وسیله برای رسیدن به هدف» انجامیده است.
2. تنفرِ مهستیِ شاهرخی از رژیمِ اسلامی سببِ توهمِ مزمنِ توطئه و بدبینیِ بیمارگونه نسبت به همه‌چیز و همه‌کس شده است، تا جایی که این حالت به رویدادهای هنری نیز سرایت کرده است. تقدیر از دو هنرمندِ ایرانی توسطِ دو کشورِ غربی به زد و بندِ آن کشورها با رژیم بازگردانده می‌شود؛ خرسِ برلینیِ اصغرِ فرهادی برای او مرتبط با جنایتِ میکونوسِ جمهوریِ اسلامی است. این مورد نشان می‌دهد که خانمِ شاهرخی در داوری بسیار بر خود آسان می‌گیرد و بیگانه‌ترین چیزها در جهان را نیز به‌سادگی با یکدیگر هماغوش می‌سازد.
3. توهمِ توطئه و همه‌مزدوربینی تا جایی پیش می‌رود که نوشتارِ البته بی‌ارزشِ اکبرِ گنجی (که در بهترین حالت رونویسیِ ناشیانه‌ای از آرای نیکفر و دیگران است) سبب می‌شود تا خانمِ شاهرخی کلِ نوشته را در جهتِ پشتیبانی از جمهوریِ اسلامی بداند (که صدالبته چنین نیست و جهتِ نوشته درست وارونه است) و حتی از کرده‌ی پیشینِ خود در پشتیبانی از اکبرِ گنجیِ زندانی پشیمان شود. این مورد نشان می‌دهد که خانمِ شاهرخی در تحلیلِ اندیشه‌ها بسیار سست‌ذهن است چرا که به نتیجه‌هایی سراسر بیگانه با منطقِ نوشته می‌رسد و در شناختی که نسبت به دیگران دارد نیز بسی متزلزل است چرا که یک گفتگوی تلفنی سبب می‌شود تا «معترض» نزدِ او به «مزدور» بدل گردد.
اکنون و با در نظر داشتنِ این سه نمونه، به بررسیِ روندِ جهت‌گیریِ پرنوسان و ناسازگارِ مهستیِ شاهرخی نسبت به رخدادهای پیش و پس از انتخاباتِ اخیر می‌پردازم:
او پیش از انتخابات کسانی را که از موسوی پشتیبانی کردند به انواع و اقسامِ برچسب‌های غیرِاخلاقی نواخت و به‌عنوانِ نمونه رضا کیانیان را طیِ یک عملیاتِ تروریستی (از نوعِ ترورِ شخصیت) قدرت‌طلب معرفی کرد. البته در همان «متن به‌مثابه‌ی گلوله» مناظره‌های انتخاباتی را نمایشی ساختگی دانست و با نسبت دادنِ صفاتی چون «جاهل، سطحی و ظاهرپست» به مردمانِ ایران، نهایتِ احترام و باورِ خود را نسبت به هموطنانش ابراز داشت (تنها نمی‌دانم ناگهان چگونه این مردمِ نادان نزدِ او به هوشیار ارتقای رتبه یافتند؟!).
تمسخرِ مردمِ ایران به‌خاطرِ شرکت در انتخابات تا شبِ اعلامِ نتایجِ آرا نیز از سوی ایشان پیگیری شد. وانگهی رخدادهای پس از انتخابات نیز نتوانست ذهنیتِ به تبعید رفته‌ی او را دگرگون سازد. از این رو دادخواهیِ ملتِ ایران پس از کودتای انتخاباتی نیز به بدترین و زننده‌ترین شکلِ ممکن از سوی مهستیِ شاهرخی به‌سخره گرفته شد. دو روز پس از کودتا، او ناآرامی‌های تهران را با تصویری تمسخرآمیز دروغ خواند. دوشنبه‌شب و پس از راهپیماییِ باشکوهِ مردمِ سرزمین‌اش در اعتراض به کودتا و سرکوب، هم‌صدا با همان رژیمی که از مهستیِ شاهرخی «حجمی از نفرت» ساخته است، مدعی شد که درخواست از دولتِ فرانسه برای به‌رسمیت نشناختنِ کودتای انتخاباتیِ ولیِ‌فقیه یعنی دخالتِ آشکار در مسایلِ داخلیِ ایران. و به‌فرجام در شرم‌آورترین موضع‌گیری، او بزرگ‌ترین راهپیماییِ دادخواهانه و هم‌هنگام مدنیِ ملتِ ایران را به‌طعنه «بیعت با میرحسینِ موسوی» نام نهاد و این‌بار دیگر از هم‌نوایی نیز فراتر رفت و با پیشی گرفتن از رهبرِ جنایتکارِ جمهوریِ اسلامی، خونِ ریخته شده در آن روز را به گردنِ هموطنانش انداخت.
اما آرام آرام مهستیِ شاهرخی از جنبشِ شکل‌گرفته متوقع می‌شود و این چشم‌داشت در اولین نمودهای خود به شکلِ بغض و حسرت خود را آشکار می‌سازد. او از پیرزنِ چادریِ پیوسته به جمعیتِ معترضان، شورِ جوانی، آرزوهای بر باد رفته و روزهای در به دری‌اش در کوچه‌های غربت را طلبکار است (گویی پیرزن با آن ظاهر، نزدِ مهستی به نمادی از ارزش‌های رژیم بدل شده باشد).
یک هفته پس از آنکه او راهپیماییِ تاریخیِ بیست و پنجم خرداد را به‌سخره گرفته بود، در تظاهراتِ اعتراض‌آمیزِ پاریس شرکت می‌کند و پندهایی را خطاب به برگزارکنندگانِ مراسم می‌نویسد. این نوشته اولین موضع‌گیری‌های خانمِ شاهرخی نسبت به روشِ برگزاریِ اعتراضات و در واقع سیاهه‌ی توقع‌های او از برگزارکنندگان است. نزدِ او بدونِ هیچ دلیلی، پارچه‌ی سبز صفتِ «سیدی» به‌خود گرفته و باز هم بدونِ هیچ وجهی جایگزینِ پرچمِ ایران معرفی شده است! چیزی به درازا نمی‌کشد که مهستیِ شاهرخی شروع می‌کند به تعیینِ مختصاتِ انقلابِ نوینِ ایران (1، 2، 3)
او در همین لیستِ توقع‌ها گله می‌کند که طرحِ تنهای «برکناریِ خامنه‌ای و مترسکانش» شورِ آزادی‌خواهی و خواست‌های مردم را نادیده گرفته است چرا که از دیگر جنایتکارانِ دوره‌ی سی‌ساله‌ی رژیم هیچ خبری نیست؛ گویی خانمِ شاهرخی از خواست‌های مردم آگاهیِ دقیق دارد و گویی این اعتراض‌ها اصلاً و ابداً به‌خاطرِ خیانت در آرای مردم و سرکوبِ پس از آن شکل نگرفته است. مهستیِ شاهرخی همه‌چیز را یکجا می‌خواهد. انگار نه انگار که شرایطِ سیاسیِ کنونی رفتارِ متناسب با آن را می‌طلبد. نفرتِ لبریز در وجودِ او مانعِ هرگونه خردورزی در تحلیلِ وضعیتِ امروزین و موقعیت‌سنجی در جهتِ ساماندهیِ متناسبِ رفتار و کردارِ سیاسی گردیده است. در واقع او در شناختِ ماهیتِ جنبش‌های اعتراضیِ این یک ماه یکسره به وادیِ بدفهمی و فرافکنی درافتاده است. مهستیِ شاهرخی در درونِ خود نگران است؛ نگرانِ کوچک‌ترین هم‌نوایی با کلیتی به‌نامِ جمهوریِ اسلامی. چنین هماوازی‌ای او را به پارادوکس دچار می‌سازد و با نفرتی که سراسرِ وجودش را فراگرفته سازگار نمی‌افتد. اما آیا دل‌بستنِ ناگهانی (پس از دوره‌ای بدبینی) و متوقع شدنِ یکباره (پس از دوره‌ای تمسخر) از جنبشی که دستِ‌کم در شرایطِ کنونی هیچ مصلحتی جز مشروطه‌خواهی ندارد، رویکردی سازگار است؟ مهستیِ شاهرخی از «جنبشِ سبز» چیزی را می‌طلبد و زمان – مکانِ سیاست چیزی دیگر؛ او می‌خواهد چنین جنبشی برانداز باشد، حال آنکه این جنبش از اساس خود را درونِ چهارچوب‌های جمهوریِ اسلامی تعریف کرد و تا زمانی که کوشش برای تحققِ شعارِ «برکناریِ خامنه‌ای» ناکام نگردد، ناگزیر همچنان در همان چهارچوب‌ها باقی خواهد ماند. عقلانیتِ «شعارِ محدود، مقاومتِ نامحدود» هیچ جایی در احساسِ حاکم بر ذهنِ خانمِ شاهرخی ندارد. او رژیم را نمی‌خواهد و برایش نیز مهم نیست که جنبشِ اعتراضیِ شکل‌گرفته چه خواست‌های روشنی دارد. نفرتِ او از رژیمِ اسلامی به جهت‌گیری‌اش نسبت به جنبشِ سبز نیز سرایت کرده است. از تمسخرِ جنبش به توقع‌گری نسبت به آن رسیده و دور نیست که در نهایت همه و همه را نمایشِ ساختگیِ رژیم بنامد و فرجامِ این رفتارهای متناقض و فرافکنیِ آرزوهای بربادرفته به گردنِ جنبشی یکسره متفاوت، سرخوردگی باشد و بس! واقعیت آن است که ترک‌کنندگانِ وطن در دهه‌ی شصت چنان نفرتی از میرحسینِ موسوی دارند که هرگز چشمِ دیدنِ کامیابیِ او را در جذبِ طبقه‌ی متوسط و جوانان پس از بیست سال دوری از سیاست نداشتند. بخشی از آنان از پیروزیِ ساختگیِ احمدی‌نژاد بسی خرسندند چرا که نزدِ آنان بازجوی پستی چون او نسبت به دولتمردِ شاخصی چون میرحسینِ موسوی برتری دارد! آنان در دهه‌ی سیاهِ شصت مانده‌اند و نفرتِ خود را به‌تمامی بازتولید کرده‌اند. پس چندان هم نباید شگفت‌آور باشد که مهستیِ شاهرخی «جنبشِ سبز» را با صفاتی چون «اسلامی، سیدی، حزبِ قمرِبنی‌هاشم، دسته‌ی سینه‌زنیِ سیار و دارای پرچمِ اسلامِ عربستانِ سعودی» معرفی کند.
مهستیِ شاهرخی پافشاری دارد که بگوید «ما با مردم هستیم» اما مشکلِ بنیادین آن است که مردم با ایشان نیستند و رویاهای این جماعت هیچ هماغوشی با خواسته‌های اینجایی و اکنونیِ مردم در شرایطِ سیاسیِ پس از کودتا ندارد. به‌کار بردنِ واژه‌ی احمقانه‌ی «مردمِ حقیقیِ ایران» من را به‌یادِ تعبیرِ «اسلامِ حقیقی» می‌اندازد. خانمِ شاهرخی برای انکارِ واقعیتِ مردمِ ایران، نزدِ خود حقیقتی برای مردم در خیالاتش پرورانده تا بتواند به‌آسانی از «ایرانیانی مثالی» دم بزند و آنچه از سوی همین ایرانیان در جهانِ ماده روی می‌دهد را انکار کند. او سپس برای مردمِ ایران شروع به مرثیه‌سرایی می‌کند. اما اگر مردمِ ایران به‌گفته‌ی او «بینوا» هستند و «رنگ به چهره ندارند» با اینحال به‌خوبی می‌دانند در چه شرایطِ سیاسی به‌سر می‌برند و نیازی ندارند تا مهستیِ شاهرخی از جانبِ آنان اشک بریزد و نسخه بپیچد. مردمِ بینوای ایران به‌مراتب آگاه‌تر از او هستند و رژیم را بهتر می‌شناسند. پس رفتار و کنشِ سیاسیِ‌شان نیز با ماهیتِ همین رژیم تناسب دارد و گام به گام به‌پیش می‌رود. گلایه در این مورد که چرا (برای آویزان ساختن از برجِ ایفل) به‌جای طومارِ سبزِ «احمدی‌نژاد رییس‌جمهورِ ما نیست» ننوشته‌اند «ما جمهوریِ اسلامی نمی‌خواهیم» به‌خوبی نشانگرِ بیگانگیِ گوینده نسبت به فهمِ ماهیتِ اعتراض‌های درون و بیرونِ کشور و چشم‌داشتِ نابجای مهستیِ شاهرخی از جنبشی ست که خواسته‌هایش با آرزوهای او فاصله‌ی بسیار دارد! خانمِ شاهرخی خسته شده است و چنانکه خود گفته، جنبشِ اعتراضی او را از رخوتِ چندین و چند ساله‌اش در غربتِ غرب بیرون آورده و سبب شده تا او باز جسارتِ داشتنِ رویا را به‌دست آورد و اکنون با شتابی فراوان، تمامِ آرزوهای بر باد رفته و رویاهای انباشته‌‌اش را از این جنبش طلب می‌کند. اما «مبارزه با رژیمِ اسلامی راهِ میان‌بر ندارد» و این همان چیزی ست که مهستیِ شاهرخی نمی‌تواند یا نمی‌خواهد بپذیرد. در واقع این جنبش هنوز نیز اهدافِ درون‌رژیمیِ مشخصی دارد و راهِ درازی در پیش است تا خواسته‌ی جنبشِ کنونی به مرزِ سرنگونیِ رژیم برسد.
مهستیِ شاهرخی حتی شعارِ نمادینِ «رایِ من کو؟» را تاب نمی‌آورد. او اساساً از فهمِ معنای ژرفِ نهفته در این شعار ناتوان است. و می‌توان پرسید که اگر هم می‌فهمید، آیا از بن و بنیاد دلنگرانی‌های اساسیِ جنبشِ اعتراضی هیچ اهمیتی برای همانندهای او دارد؟
اگر کسانی جرات می‌کنند که از به‌انحراف کشاندنِ جنبشِ کنونی سخن به میان آورند، در برابر ما نیز چنین حقی داریم تا بگوییم طرحِ شعارهای نامحدود با این مقاومتِ خنده‌دارِ پشتیبانانش در پاریس و لس‌آنجلس، در شرایطِ این روزها تنها ایستادگیِ کنونیِ ملت را بر سرِ شعارهای محدودِ خود به‌ناکامی می‌کشاند.
و اما نزدِ من هیچ تحریفی بدتر و توهین‌آمیزتر از تعابیرِ مهستیِ شاهرخی نسبت به جنبشِ سبز نیست. تنها به حجمِ مهملات و تصاویرِ مذهبیِ تعزیه در این یادداشت بنگرید! هر کس نداند گمان می‌کند که معترضان به کودتای انتخاباتی و کشتارِ پس از آن، با همین هیات در پاریس ظاهر شده‌اند. خانمِ شاهرخی آگاهانه و از روی قصد، «سبز» را هزاران‌بار مذهبی‌تر از آنچه موسوی می‌خواست معنا می‌کند، بدونِ کوچک‌ترین توجه به این حقیقت که رنگِ سبز اکنون دیگر نمادِ دادخواهی و خیزشِ ملتِ ایران ضدِ حقیرترین آخوندِ تاریخ است. او با این کار کوشش می‌کند تا این «جنبشِ نیمه‌مذهبی و پیش‌رو» را یک جنبشِ سراسر مذهبی و واپس‌گرا جلوه دهد. چنین کاری توهین به شعور و خواسته‌ی تک تکِ ایرانیانی ست که در سراسرِ جهان به کودتای ولیِ‌فقیه با شیوه‌های گوناگون اعتراض کرده‌اند. این‌چنین غیرِمسوولانه قلم زدن از گونه‌ای عافیت‌طلبی و خودخواهیِ محض سرچشمه می‌گیرد؛ من از خمودگیِ چندین دهه‌ای در غربت بیدار شده‌ام، آنان که مرا بیدار کرده‌اند یا باید تمامیِ آرزوهای از دست رفته‌ی مرا محقق سازند و یا از اساس ناکام بمانند. اما هزینه‌ی این ناکامی را مهستیِ شاهرخی نمی‌پردازد بلکه هموطنانش در ایرانِ کودتازده از جان و زندگیِ خود غرامتِ این شکست را پرداخت خواهند کرد.
در همین زمینه:
پس‌نوشت:
بازتابِ این نوشته را در بالاترین و بلاگ‌نیوز می‌توانید ببینید.

۱۰ نظر:

  1. سلام مخلوق. دستت درد نکنه. خیلی خوب نوشتی! من فکر می کنم مهستی شاهرخی از نوعی بیماری رنج می برد که چندان ربطی به جنبش امروز ندارد. نگاه انتقادی و ایدئولوژیک به امور، نگاه سفید و سیاه، نگاه خودبرحق بین و از بالا به پایینی که درواقع بی پشتوانه است، قابل تعمیم به همه ی عرصه های زندگی بشری ست و در مورد شاهرخی می دانی شاهد این برخورد تقریبن در همه ی عرصه هایی که فعالیت می کند هستیم. این یک نوع نگاه است که واجدین آن در همه ی عرصه های زندگی دچار آن هستند. حتمن خودت از این نمونه آدم ها کم ندیده ای. زندگی در خارج از کشور خیلی ها را شکسته است. شاید برای کسی که در ایران زندگی می کند، این جمله ی من عجیب به نظر بیاید. ولی باور کن تنهایی بختک سنگینی ست که قادر است هر انسانی را خفه کند. خشم کنترل نشده، ادعای همه چیز دانی و چشم بهانه جو از نشانه های این بیماری هستند. این نمونه از آدم ها اینجا کم نیستند. مخصوصن اینکه اینها معمولن از بازمانده های انقلاب 57 و چپ های سابق اند.

    شهلا

    پاسخحذف
  2. مخلوق عزیز
    کامل و جامع بود. من هم نوشته های سراسر بغض و عبیت این خانوم را دنبال می کنم و از میزان متلک انداختن او به مردم در حیرت و تعجب بودم. کاری کردید کارستان. او جز خود و یکی دو "مغز به تبعید رفته" دیگر از جمله شکوه میرزادگی( شاعر بدی که خود را دانای کل میراث فرهنگی و امور حفاظت و مرمت در ایران می داند و البته عجیب بی سواد است)کس دیگری را قبول ندارد. بنابراین چنین وقتی که برای نوشتن این یادداشت دقیق با ذکر تمام موراد گذاشته ای، هم جای تشکر دارد و هم این سئوال را پیش می آورد که آیا واقعا متلک های تخریب گرایانه ی "یک ذهن به تبعید رفته" آیا ارزش این همه صرف وقت و موشکافی داشت؟
    پیروز باشی

    پاسخحذف
  3. راستش را بخواهید قضاوت شخصی من این است که شما هم به اندازه ی خانم شاهرخی تند رفته اید، برخوردهایی با اقلیت های سیاسی در این جنبش صورت گرفته و می گیرد و تلاش می شود نظرات مخالف به بهانه ی حفظ همبستگی ، ساکت شوند، در حالی که اقلیتی هستند که نگرانند همبستگی دوباره به همبستگی با امام خمینی دیگری بینجامد و سالهای تاریک دهه ی شصت. خانم شاهرخی احساساتی است؟ شما چه احساسی به دهه ی شصت دارید؟ موسوی را از کشتارها مبرا می دانید و کاملن بی گناه؟ شما از زاویه ی سیاست عملگرا می نویسید، اما برخی واقعیت ها هست که انسان ها را تا پایان عمر آزار می دهد و احساسشان را تسخیر می کند... نفرت از جنایت و خشونت امر بدی نیست. شما هم سعی کن احساساتی ننویسی و همچون مشی سیاسی که پیگیری می کنی متنت را پی بگیری و به امثال شاهرخی دلایلت را دور از احساس بنویسی

    پاسخحذف
  4. حضور میلیونی در نماز جمعهباعث میشود کودتاچیان بفهمند هیچ چیز تمام نشده و مردم هنوز هستند. علاوه بر این موج امید را در جامعه زنده میکند .

    پاسخحذف
  5. به هر حال هر كسي از يك بيماري رنج مي برند و ايشان هم از اين بيماري..سخت نگيريد!!
    بخشي از اپوزيسون جمهوري اسلامي شبيه بلندگوهاي خود رژيم اش است!

    پاسخحذف
  6. آقا خسته نباشید. پرداختن به این حواشی هم گاهی لازم است. ممنون که یک جای کار را گرفتید.

    پاسخحذف
  7. چه اهمیتی داره خانوم شاهرخی چی فکر می کنه. خانم شاهرخی مدتهاست که همینطوری به هرکسی که یه کار مثبتی بکنه توی ایران می توپه و اون ها رو همسو با رژیم ایران نشون می ده (البته هرکسی هم که ازش انتقاد کنه رو به باد ناسزا می گیره) ولی واقعا چه اهمیتی داره؟ من مدتها وبلاگش رو می خوندم به خاطر لینک های ادبی که می ذاشت و نوشته های ادبی اش اما اونقدر تو بعضی نوشته هاش نفرت و یک طرفه به قاضی رفتن و توهین بود که دیگه سراغ نوشته هاش نرفته ام. آزادی بیان داره بذار حرفش رو بزنه. جای کسی رو مطمئن باش نمی تونه تنگ کنه. بهتره وقتمون رو بذاریم سر کارای مهم تر.

    پاسخحذف
  8. دست شما درد نکند که حوصله کردید و بدون خشم و شتاب وضع اسف بار این خانم را توصیف کردید. باز هم ممنون

    پاسخحذف
  9. shoma hanooz ham cheshm be dahan e in akhoond va an akhoond darid.shoma ra dar khiyaban ha avarde and va be saze khod miraghsanand.anha ke ta dirooz rang siah ra bakhshname mikardand va agar dasteshan miresid jabeye medad rangi ra ham towghif mikardand hala baraye mellat range sabz ra salah dide and.cheshmetan ra baz konid.

    پاسخحذف
  10. تبریک می‌گویم!
    از بسته بودنِ چشمانِ تو همین بس که در داوری نسبت به جنبشِ سبز با خامنه‌ای هماواز هستی!
    رهبرِ جنایتکارِ جمهوریِ اسلامی نیز همین را می‌گفت. نزدِ هر دویِ شما مردمِ معترض دنباله‌رویِ میرحسینِ موسوی هستند حال آنکه ماجرا درست وارونه است و ما موسوی را دنبالِ خود دواندیم؛ واقعیتی که خودِ او نیز بدان اعتراف داشت. گرچه پایداریِ موسوی (به‌ويژه تا پیش از تاییدِ شورایِ نگهبان) بر هیچکس پوشیده نیست.
    همه‌یِ جهان آگاهی و شجاعتِ ایرانیان را ستوده‌اند در حالی که تو همزبان با خلیفه‌یِ خونخوار، ملت را به ناآگاهی متهم می‌کنی. اما درست برعکسِ آنچه گفته‌ای، اکنون این آخوندها هستند که چشم به دهانِ ملتِ ایران دوخته‌اند و بر سرِ دو راهیِ پشتیبانی از آزادی‌خواهان یا کودتاچی قرار گرفته‌اند.
    سبز نمادِ دادخواهیِ ملتِ ایران برایِ احقاقِ حقوقِ خود است و این را تمامِ مردمِ جهان فهمیدند.
    متاسفم که تو و همانندهایت تا بدین حد از شناختِ جنبشِ ملتِ خود ناتوان هستید!

    پاسخحذف