چندی پیش مقالهای را ورق میزدم که نویسندهاش مدعی بود اسلامستیزی کنونی گونهای نوین از anti-Semitism است. اما تا جایی که من میدانم و میفهمم این واژه برای یهودستیزی سکه زده شده است. حتی ستیز با مسیحیان را هم که خودشان ادامهی تاریخی و فرهنگی سنت یهودی اند نمیتوان (از جهت روال رایج در اینگونه پژوهشها) آنتیسمیتیزم نامید، تا چه رسد به مسلمانان که از آن سنت (مگر در اقتباس احکام شریعت) فرسنگها فاصله دارند. البته معنای اول Semitism به ویژگیهای فرهنگ و زبان سامی بهطور کلی اشاره دارد و معنای دوم آن به یهودیان پیوند پیدا میکند. اما معنای نخست و اصلی واژهی مورد بحث به دشمنی با یهودیان و تبعیض ضد آنان بهعنوان اقلیتی دینی، قومی یا نژادی ارجاع دارد. برانگیختن احساسات بهسود مسلمانانی که در غرب بهناحق مورد تبعیض یا خشونت قرار میگیرند نیازی به اینگونه جعل معانی ندارد، آنهم برای واژهای که نهادینه شده و تبار تاریخی خاص خودش را داراست. خیلی ساده میتوان برای آن واژهای دیگر ساخت (چیزی شبیه به anti-Islamic sentiment) که از اسلامهراسی یک پله بالاتر باشد و همهنگام نخواهد از بیزاری نسبت به بالاترین پله (یهودستیزی) بهرهبرداری نامشروع کند.
۱۳۹۲ آذر ۷, پنجشنبه
۱۳۹۲ آذر ۶, چهارشنبه
ناآگاهان فکری و ناآزمودگان سیاسی
بهنظرم نشانههای تاریخی انکارناپذیری میتوان یافت که نشاندهندهی سادهلوحی و نادانی سیاسی احزاب و گروههای ملی است. حسین فاطمی تنها مشکل ایران را وجود شاه میدانست، صبحها در «باختر امروز» به سلطنت بد و بیراه میگفت و عصرها در هیأت دولت خود را وفادار به پادشاهی نشان میداد. امیرعباس هویدا با مهدی بازرگان مشورت کرد که در زندان ماند و سپس اعدام شد. همین جناب بازرگان به شاه پیشنهاد داده بود که تحت الحمایهی او به ایران برگردد و عادلانه محاکمه شود. ابراهیم یزدی صریحاً محمدعلی فروغی، سعید امامی و محمود احمدینژاد را در یک سلسله قرار میداد و همگی را جاسوسان یهودیتبار معرفی میکرد و توطئهی بزرگ فروغی را زمینهسازی برای انتقال قدرت به محمدرضا میدانست و در همان حال از سخنانش پیدا بود که همچنان به خمینی ارادت دارد. بیشترین میزان جهالت ملیون ما نسبت به روحانیت و دین بوده است. آنها تا توانستند از نیروهای مذهبی پشتیبانی کردند و در نهایت هم قائد عظیم الشان را به قدرت رساندند و ناباورانه کنار زده شدن خود را به تماشا نشستند. کریم سنجابی در آستانهی انقلاب در مصاحبه با رادیو بیبیسی گفت که میان نظرات خمینی و جبههی ملی تفاوت چندانی وجود ندارد و انسانی به بزرگی و عظمت او تا صدها سال دیگر در جامعهی ما ظهور نخواهد کرد. کراواتیهای درسخواندهی غرب که در آغاز دههی چهل سرگرم بیرون کشیدن قواعد علمی از قرآن بودند، در پایان دههی پنجاه لیبرالیزم دینی خود را با اسلامیزم انقلابی تاخت زدند و آخر کار که همه چیز بر باد رفته بود، با ژست مظلومیت و «ما از اول هشدار داده بودیم» به گوشهی صحنه خزیدند. اندیشه و عمل آنان هر دو سادهانگارانه بوده است. در واقع، وضعیت جبههی ملی و نهضت آزادی در آستانهی انقلاب بهمراتب ترحمانگیزتر از چریکهایی فدائی، حزب توده و سازمان مجاهدین بود. دستهی دوم که تام و تمام به هدف خود رسیدند و هر گونه انکار تنها ناشی از خودفریبی است و بس! اما دستهی اول از ادعای «مخالفت قانونی با پهلوی» به ورطهی «پادویی ملایان» در غلتیدند.
۱۳۹۲ آبان ۲۳, پنجشنبه
اجارهنشین
استادم (از دید بسیاری دوستان و از جمله خودم در آغاز آشناییمان) صراحت برخورنده و برخورد سردی داشت. اما شخصیتش اندک اندک که او را بیشتر شناختم برایم بسیار جذاب و دلپذیر شد. هرگز فراموش نمیکنم که روزی سر کلاس درس بحث ولتر و دوران روشنگری بود. او از هیجان من (مشارکت در مباحث از سوی دانشجویی که اغلب ساکت است) دانست که به این دوره علاقمندم. در حال بیان افاضاتی دربارهی اهمیت قرن هجدهم بودم و اینکه اگر اختیار میدادند زادهشدن در آن زمان را بر میگزیدم که پرسید «از آثار ولتر چه خواندهای؟». گفتم « تقریباً هیچ» و او بیدرنگ با لبخندی پاسخ داد «پس هنوز [در این دوران تاریخی] اجارهنشینی». آنگاه از ژرفنگری، باریکبینی و ارزشمندی آثاری گفت که اصحاب دائرةالمعارف فرانسه نگاشتهاند.
۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه
و رأس الحسين على الرمح يتلوا القرآن
شما فقط ببینید اهل حرم چی زده بودن که روی نیزه یه سر سخنگو میدیدن...
۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه
«در اندرون من خستهدل ندانم کیست»
یک چیزهایی هم هست که ریشه در ناخودآگاه و سنخ روانی آدمیزاد دارد. مثلاً دوستانم در مجالس علفکشیدن برای نخستینبار کشف کردند که من درونم یک «روضهخوان» دارم که در اثر جذبهی ناشی از گُل سر بر میآورد و ذکر مصیبت میخواند. حتی گاه در حالت عادی که وسط یک میهمانی خودمانی سرم به خودم گرم است، همگی موذیانه سکوت میکنند و به آوازهای سوگناک من گوش جان میسپارند و تا آن سکوت مشکوک مرا متفطن میسازد ناگهان قهقهه سر میدهند. البته تنها لحنم روضهخوانانه است وگرنه محتوایش شخصی یا برگرفته از شعرهای معمول است. تحلیل خودم آن است که این لحن سوزناک و تراژیک نه لزوماً به روضهخوانی که به غماندیشی و غمنشینی کسانی چون من باز میگردد. حالا مگر آن زن افسونگر یهودی (یاسمین لوی) روضه میخواند؟ ولی از این دفاعیات که بگذریم، پیشینهی من در نتیجهی کشفیات دوستان اثر انکارناپذیری داشته است. شاید اگر من سابقهدار نبودم یا رفقا از آن سابقه اطلاع نداشتند به یافتهی دیگری میرسیدند. در نهایت، گمان کنم که مدعیان فی الجمله چندان بیراه نگفتهاند گرچه بالجمله قائل به تفصیل ام. اما در هر صورت و با هر توجیهی، باز هم نمیتوان از این حقیقت گریخت که «سنت» در نهاد تک تک ما حضوری نیرومند و زنده دارد.
پسنوشت:
۱. بعضی هم در حال چتبودن بهجای «روضهخوان» یک «خطیب توانا» درون خود دارند. همین چندی پیش خودم «منبری درون» دوستی همپیشینه را کشف کردم.
۲. عنوان یادداشت را از واکنش دوستی تیزبین بر گرفتهام.
پسنوشت:
۱. بعضی هم در حال چتبودن بهجای «روضهخوان» یک «خطیب توانا» درون خود دارند. همین چندی پیش خودم «منبری درون» دوستی همپیشینه را کشف کردم.
۲. عنوان یادداشت را از واکنش دوستی تیزبین بر گرفتهام.
۱۳۹۲ آبان ۱۴, سهشنبه
تداعی و تذکر نشانهی اعتقاد است؟
این جمله را در خواب به خودم گفتم. بر سر چه؟ اینکه داشتم از دریچهی باریکی به جایی شبیه قبرستان یا باغ نگاه میکردم. سپس یادم آمد که وقتی خوابیده بودم صحنههایی از خوابم جنگ صفین و نهروان بود و بههرحال نام ناکثین و مارقین را در خوابم شنیده بودم. بعد با خودم میگفتم چقدر سنت در ذهن و ضمیر ما حضور دارد. اینکه همگی در جنبههایی خواه ناخواه طبق معیارهای سنتی فکر و عمل میکنیم. بعد افتادم به توجیه. یعنی حالی که در خواب داشتم حال موجهسازی این وضعیت بود. انصافاً هم توجیه بدی به ذهنم نیامد؛ تداعی معانی و یادآوری نشانهی باور نیست. بعد چه مثالی به خاطرم رسید؟ اینکه در جشنهای آمریکای لاتین مانند برزیل از پارچههایی با طرح بته جقه استفاده میشود. دیدن این طرح فضای سنتی را به یاد میآورد اما این نه دلیل بر آن است که من سنتیام و نه دلیل بر آنکه آن کارناوال سنتی است. حالا نمیدانم در واقعیت بیرون از خواب چنین طرحی در چنان جشنهایی بهکار میرود یا نه. بعد تا پایان خواب دنبال بخش نوت در گوشی خودم میگشتم که این نکته را یادداشت کنم. سیستم گوشی آپدیت شده بود و آنقدر عجیب و غریب که هر چه گشتم کمتر یافتم. بهمحض اینکه از خواب اصلی بیدار شدم نخستین جملهای که با خودم تکرار کردم همان توجیه مربوطه بود.
پسنوشت:
۱. حالا کسی نیاید بگوید صفین مال قاسطین بود و چه و چه. من در خواب آن دو نام را شنیدم و آن دو جنگ را خواب دیدم (خواب درجهی دو).
۲. پوزش میخواهم از کسانی که هنوز فید اینجا را میخوانند! چاپ صد بارهی متن بهخاطر خدمات عالی اینترنت در ایران اسلامی است! هر بار، پیغام خطا دریافت کردم ولی همه را چاپ کرده بود.
پسنوشت:
۱. حالا کسی نیاید بگوید صفین مال قاسطین بود و چه و چه. من در خواب آن دو نام را شنیدم و آن دو جنگ را خواب دیدم (خواب درجهی دو).
۲. پوزش میخواهم از کسانی که هنوز فید اینجا را میخوانند! چاپ صد بارهی متن بهخاطر خدمات عالی اینترنت در ایران اسلامی است! هر بار، پیغام خطا دریافت کردم ولی همه را چاپ کرده بود.
اشتراک در:
پستها (Atom)