بهنظرم نشانههای تاریخی انکارناپذیری میتوان یافت که نشاندهندهی سادهلوحی و نادانی سیاسی احزاب و گروههای ملی است. حسین فاطمی تنها مشکل ایران را وجود شاه میدانست، صبحها در «باختر امروز» به سلطنت بد و بیراه میگفت و عصرها در هیأت دولت خود را وفادار به پادشاهی نشان میداد. امیرعباس هویدا با مهدی بازرگان مشورت کرد که در زندان ماند و سپس اعدام شد. همین جناب بازرگان به شاه پیشنهاد داده بود که تحت الحمایهی او به ایران برگردد و عادلانه محاکمه شود. ابراهیم یزدی صریحاً محمدعلی فروغی، سعید امامی و محمود احمدینژاد را در یک سلسله قرار میداد و همگی را جاسوسان یهودیتبار معرفی میکرد و توطئهی بزرگ فروغی را زمینهسازی برای انتقال قدرت به محمدرضا میدانست و در همان حال از سخنانش پیدا بود که همچنان به خمینی ارادت دارد. بیشترین میزان جهالت ملیون ما نسبت به روحانیت و دین بوده است. آنها تا توانستند از نیروهای مذهبی پشتیبانی کردند و در نهایت هم قائد عظیم الشان را به قدرت رساندند و ناباورانه کنار زده شدن خود را به تماشا نشستند. کریم سنجابی در آستانهی انقلاب در مصاحبه با رادیو بیبیسی گفت که میان نظرات خمینی و جبههی ملی تفاوت چندانی وجود ندارد و انسانی به بزرگی و عظمت او تا صدها سال دیگر در جامعهی ما ظهور نخواهد کرد. کراواتیهای درسخواندهی غرب که در آغاز دههی چهل سرگرم بیرون کشیدن قواعد علمی از قرآن بودند، در پایان دههی پنجاه لیبرالیزم دینی خود را با اسلامیزم انقلابی تاخت زدند و آخر کار که همه چیز بر باد رفته بود، با ژست مظلومیت و «ما از اول هشدار داده بودیم» به گوشهی صحنه خزیدند. اندیشه و عمل آنان هر دو سادهانگارانه بوده است. در واقع، وضعیت جبههی ملی و نهضت آزادی در آستانهی انقلاب بهمراتب ترحمانگیزتر از چریکهایی فدائی، حزب توده و سازمان مجاهدین بود. دستهی دوم که تام و تمام به هدف خود رسیدند و هر گونه انکار تنها ناشی از خودفریبی است و بس! اما دستهی اول از ادعای «مخالفت قانونی با پهلوی» به ورطهی «پادویی ملایان» در غلتیدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر