"Bitter Moon" اثر Roman Polanski، واقعا فيلم تلخی بود، با اين حال يقينا ارزش ديدن رو داره.
يه مرد چهل ساله و بهتمام معنی زنباز، حالا عاشق يه دختر زيبا و معصوم شده ... بعد از يک مدت که تمام ابعاد رابطه با يک زن رو که بتونيد تصورش رو بکنيد با اون دختر تجربه کرد، ديگه دلش رو زد در حالی که عشق اون دختر هر روز آتشينتر از قبل میشد. "میمی" میخواست برای هميشه در کنار او بمونه، باهاش ازدواج کنه و ازش بچهدار بشه ... "اسکار" اول بيرونش کرد ولی با التماس و اينکه بدون اون نمیتونه زندگی کنه برگشت. بنابراين تصميم گرفت تا اونجا که میتونه زجرش بده تا با پای خودش فرار کنه... وسط ارتباط جنسی عمدا اسم يه دختر ديگه رو صدا میزد و بعد وانمود میکرد که اشتباه کرده... تحقير اون دختر در قبال محبتهائی که نثارش میکرد... تلفنی جلوی روی اون با رفقا قرار سکس گذاشتن... تمسخر اون در حالی که تو بغل دوستدخترهاش لم داده بود و... در اين حين اون دختر داشت بچهدار می شد. "اسکار" پول داد تا بچه رو سقط کنن و برای اينکه تا ابد از شرش خلاص بشه يک بليط دونفره گرفت تا با هم برن يه جای دور ولی خودش قبل از حرکت هواپيما به بهانهای پياده شد.... حالا احساس آزادی میکرد و قصد داشت بخاطر اين مدت که فقط با يک نفر بوده از زمان انتقام بگيره...
«با گذشت زمان میمی فصلی بود که به پايان رسيده بود. حس آزادی من با انتقام همراه بود. من میمی رو بخاطر يک زن خاص دور ننداخته بودم. من اون رو با تمام زنها عوض کرده بودم و عزم کردم که زمان از دسترفتهام را جبران گفتم. ديگه خودم رو درگير احساسات نمیکردم. مثل خوکی که در گل فرو میره در گوشت زنها فرو میرفتم. از اين تخت به اون تخت... هر روزی که میرسيد اين وعده رو هم با خودش میآورد که تجارب جديد و سريع جنسی پيش رو خواهم داشت. هر چه کوتاهتر بهتر. هر بار که به چشمان زنی نگاه میکردم، میتونستم برق چشم زن بعدی رو توش ببينم..."
اون دو سال هوسبازی با يک تصادف متوقف شد. در عين ناباوری "میمی" که بهخاطر عفونت عمل سقط جنين، برای هميشه از بچه داشتن محروم شده بود مياد به ملاقاتش و البته اون رو در حالی که به پاهاش وزنه بسته بودن از تخت میاندازه پايين و اون از کمر به پايين فلج میشه... حالا هر دو به هم احتياج داشتن، "میمی" حالا میتونست انتقام بگيره و "اسکار" هم به يک پرستار نياز داشت. بعد از فلج شدن "اسکار"، اون دوتا رسما با هم ازدواج میکنن.
حالا نوبت "میمی" بود که اون رو تحقير کنه و زجرش بده... مدتها اون رو تو خونه تنها میگذاشت جوری که مجبور میشد خودش رو روی ويلچر خيس کنه و طبعا وقتی "میمی" برمیگشت تحقيرش میکرد... با دوستش توی خونه قرار میگذاشت تا با هم برقصند و بعد در حالی که "اسکار معلول" روی ويلچر نشسته بود، صدای عشقبازی اونها رو از اتاق روبروئی میشنيد... "میمی" برای تولدش يک هديه بهش داد: يک کلت تا هر وقت بخواد بتونه خودش رو از اين وضع خلاص کنه...
دختری که سرشار از عشق بود، حالا تبديل شده بود به زنی که حس انتقام و نفرت از وجودش فوران میکرد و اين بنظر من بزرگترين جنايتی بود که "اسکار" در حق او مرتکب شده بود. ولی صحنههايی در اين فيلم هست که نشون میده "میمی" هنوز به اين مرد علاقه داره و شايد بههمين دليل بود که سالها در کنار زجر دادنش، کاملا مسؤولانه ازش پرستاری میکرد بخاطر اينکه همچنان در کنارش بمونه!!!
البته اشکهائی که من توی صورت "میمی" هنگام تبريک سال نو به "اسکار" ديدم، بيشتر از اونکه برای من نشانهی علاقه به طرف مقابل باشه، نشانهی "حسرت" بود. اون دوتا میتونستن همون سال نو رو بهنحو کاملا متفاوتی در کنار هم باشن.
از همه تلختر و حرصآورتر اينکه "اسکار" آخرش میمی رو توی خواب میکشه و بعد هم خودش رو. همه چيز به نفع او تمام میشه. با کشتن "میمی"، احتمالا آخرين طريقهی ارضاء توسط اون رو تجربه میکنه. خودکشی هم راحت کردن خودش بود از وضعی که داشت. بعد از "میمی"، هيچکس حاضر نبود از يک "چلاق نفرتانگيز" پرستاری کنه...
این فیلم رو دیدم.یک صحنه ئ قشنگ درش هست اونم لحظه ی سال نو که می می اسکار رو میبوسه و اشک توی چشمهاش جمع میشه.تو تمام فیلم تا اون لحظه دنبال همچین صحنه ای بودم چون باور نمیکنم که عشق در دل همچین زنی تمام بشه
پاسخحذفیه مثل اینگلیسی هست که میگه فاصله عشق و نفرت فقط یک لحظه هست
پاسخحذفمن فیلم فارست گامپ یادم میاد که در اون فیلم فارست عاشق جنی دوست دوران بچگیش بود ولی جنی دنبال خوشگذرونی رفت تا اینکه ایدز گرفت و فقط
اون موقع بود که فهمید هبچ پناهگاهی غیر از فارست نداره و برگشت تا با فارست گامپ زندگی کنه
جنی در نهایت هم با فارست زندگی نکرد فقط ازش بچه دار شد و با یکی دیگه ازدواج کرد.البته کتابش اینو میگه
پاسخحذفجنی از یکی دیگه بچه دار شد ولی وقتی از همه ناامید شد برگشت به فارست و تا قبل از مرگ با
پاسخحذفاو بود و بچه جنی رو فارست بزرگ کرد