"به جهان چشم نگشودن فراتر از هر محاسبهای ست."
تئوگنیس_شاعر یونانی قرن ششم ق.م
یکی بود یکی نبود.
غیر از خدا، هر خری بود.
[" ... و در ابتدا کلمه بود و کلمه، خر بود."]
یک پسری بود که کودکی و نوجوانیش، تو جفتکپرانیهای پدر و بلاهتهای مادرش گذشت.
جوانیش رو هم خودش به گند کشید و همچنان به پروسهی گنداندن ِ زندگی ادامه میده.
پسر ِ قصهی ما چند تا اشتباه بزرگ تو زندگیش مرتکب شده که سالهاست مثل ِ سگ تو کثافت گیر افتاده و نمیدونه چه گهی باید بخوره که برای همیشه از شر ِ این اشتباهها و تبعاتش خلاص بشه و خودش رو از این منجلاب ِ طلسم شده بیرون بکشه.
این پسر ِ خوب، دوبار هم تا حالا عاشق شده که داستانش دست کمی از باقی ِ زندگی ِ تلخ، تهوعآور و گندیدهاش نداره.
پسر ِ قصهی ما گاهی که دچار ِ توهمهای "شبهِ دکارتی" میشه، فکر میکنه که شاید زندگیش نفرین شده باشه یا یک "شیطان فریبکار" ِ بیپدر و مادر، داره راه ِ زندگیش رو به فاضلاب و عدمستان ختم میکنه.
اما این شیطان ِ شفابخش، همونطور که برای "دکارت" لولوی سرخرمن بود تا خدای ابزاری ِ این "کچل ِ دخترباز" رو از اون بالا به ضمانتِ معرفت ِ بشری مجبور کنه، برای پسر ِ قصهی ما هم بهانهای بیش نیست برای کم کردن بار ِ تقصیراتش در خلق ِ تابلوی گهگرفتهی زندگیش.
"خریت"، – علاوه بر پائین تنه – نشانهای ست بر بشریت ِ ترحمانگیز ِ ما.
به قول ِ اون " ضدِخر"، خدا جهان را بر صورت خویش آفرید، یعنی تا حدِ ممکن خرانه.
از نظرگاه ِ ایمانی، خریتهای من هم جلوهای از همان خریتهای پروردگار است و نیایشهای مومنان در "جشن ِ خر"، شکرگزاری ِ خداوندی ست که دست بر قضا، انسان را نیز بر صورت خویش آفرید: بر صورتِ خر.
پسر ِ قصهی ما برای فراموشی ِ خریتهای خودش، تنها کاری که میتونه بکنه نوشتن ِ ترهاتِ شبهِ فلسفی و کشیدن ِ پیاپی ِ "کاپیتان بلک" هست در تنهائی ِ مطلق و نکبتبارش.
پسر ِ قصهی ما میخواد زار بزنه اما حتی دیگه عرضهی زار زدن هم نداره.
مردهشور ِ پسر ِ قصهی ما رو ببرن...
من ميميرم براي اين پسر قصه تو از مامان و بابشم خيلي
پاسخحذفخوشم مياد.
در ضمن اينقدر منجلاب دوست دارم که نگو!!
ولي کاپتان بلک نه من بيشتر ماربورو رو ترجيح ميدم.
مراقب خودت باش !!!
قبل از شام:
پاسخحذفاگر تمايلي هست ومايه ارضايي نيست اگر حسي هست و انچه در دسترس ماست مايه تسكينش نيست
پس حتمامسكن ومايه ارضايي هست.خب چه ربط منطقيي اينجا هست؟اولا در ساختار فكري من اين باور ميگنجد يعني به قولي با
باورهاي پايه من موافق است كه جاي شرحش نيست وديگر اينكه قدري شاعر باشيم خيالبافي كنيم: معشوق
اسماني, نيروانا, عشق مقدس, سكس اسماني,......... نهايتاحقيقت را چيزي از جنس عشق, وصال وخلاصتا
بر اين سياق ميدانم. راستش اين حرفهارا (درعين اعتقاد) بيشتر به اين خاطر گفتم كه مثلا روحيه بدهم ولي روزگار خودم
هم سگي است ولي جز خيال وفلسفيدن با خون چه ميتوان كرد. فرض كن يك خري يك ادم بالغي راميافريند
درانزواي مطلق. او كمبودي حس ميكند ولي هيچوقت مونثي نديده اگر ان ادم من باشم ونتيجه بگيرم اين ميل
دال است براينكه چيزي هست ايا به خطا رفته ام؟
بعد از شام:
رنجت كم وشاديت افزون ما كم غصه داريم غصه توراهم ميخوريم كاش حرفي داشتم . معنايي بيافرين
براي خودت. معني هستي هر چه باشد نزديكترين ومحتملترين عمل خير ومثبت قطعامرتبط است به شخصيت ادمي
شايد در اين حوزه بيشتر سلب موضوعيت دارد تا ايجاب .يعني الوده نشويم ........نميدونم....
يه ربع بعدش:
شايد هستي به قولي مازوخيسمي متعالي است خودمان كرديم كه لعنت بر خودمان باد
مازوخيسمي مقدس........نميدونم
---
نتونستم يكي را انتخاب كنم وپست كنم پس هرسه را فرستادم
manoochk2000[at]yahoo[.]com
تنهاییم...دلتنگیم...دپرسیم...گهیم دیگه...گذشته ای به گا داده شده...آینده ای که مارا میگاید...میمیریم و حتی به تاریخ هم نمیپیوندیم.
پاسخحذفاین هم ای میل (:
mr_mammad[at]yahoo[.]com
«اگر تمايلي هست ومايه ارضايي نيست اگر حسي هست و انچه در دسترس ماست مايه تسكينش نيست
پاسخحذفپس حتمامسكن ومايه ارضايي هست.»
البته من هم موافقام: خودکشی هست؛ زندگی کمبودِ مرگ است، و خودکشی همهیِ مشکلات را حل میکند.
امید جان!
پاسخحذفیادِ حرفِ اون "ضدِ خر" افتادم که می گفت فکر به خودکشی تسکین دهنده ای قوی هست و با آن شبهای بسیاری را می توان به صبح رسانید...
همین دیشب من بهش فکر می کردم و با لبخندی تمسخر آمیز به خواب رفتم...
"محکوم به زندگی" بودن، چیزیست بدتر از "حبس ابد"، چون از دومی میشه فرار کرد اما راه فرار از اولی فقط و فقط، خاتمه دادن به زندگی هست.
منوچهر ِ عزیز!
پاسخحذفاینکه امیالِ Subjective و درونی ِ ما دلالت کند بر چیزیObjective که در عالم ِ عینی وجود داشته باشد، برای من هنوز مبهم و حل نشده هست.
مثلا متکلمان فراوان چنین استدلال کرده اند که چون در شما میل به جاودانگی هست پس شما جاودانه خواهید بود!!!
اما این نحوه ی پل زدن از عالم ِ درونی به دنیای بیرونی و واقعی، برای ذهن ِ من گزنده و مشکوک هست.
در ضمن!
هر سه قسمتش حال داد... (:
از نظر يک م . ويس آبادي دنيا جاي سياهي است. دنيا شب است. دود است. وهم است. او يک شکاک اشعري جبري است که وقتي دنيا او را به تخم چپش نگرفت او دنيا را به تخم چپش گرفت. اينطوري چي شد ؟ باز دنيا به تخم چپش نگرفت... در اون گذشته نکبت بار و آينده گاينده قدر مشترکي داريم که نام هر دوش در فرهنگ ديني دوزخ است که سياه است دود است و شب است...
پاسخحذفخیلی خوب بود
پاسخحذفدوست بسیار عزیزم ، مخلوق جان !
پاسخحذفپسر قصه ات را به این زودی به دست مرده شور نده . دهان ِ مرده شور ، تنها دهانی ست که هیچ گاه بدون ِ لقمه نمی ماند ... پسر قصه ی تو می تواند ده ها بار دیگر عاشق بشود ، صدها خرخدای ِ دیگر بیافریند ، هزاران کتاب ِ فلسفی و غیر فلسفی بخواند و شاید هم چندتایی بنویسد . از این ها مهم تر پسر قصه ی ِ تو می تواند در تو زیست کند ، با تو کلنجار کند ، به تو فکر کند ، به او فکر کنی ، کلک بزند ، کلک بخورد ... حالا که با پای ِ خودش به دامگه آمده آسان از دستش نده . نابودش نکن ، مگر آن که روزی بخواهد با تو یکی بشود ... خواننده ی هر روزه ی ِ نوشته هایت هستم .
دوستدارت : سرانگشت
May 07, 2006 3:08 AM
و در ادامه ي اين خريت کپي هاي زيادي از اين پسر قصه به عرصه وجود تحويل داد.
پاسخحذفMay 07, 2006 3:09 AM
اقا حالا خودمونيم خدا هست يا نيست ما مخلوقيم يا خالقيم(بقول شاعري كه گفته:منبسط بوديم ويك گهر همه-يهو ...خل شديم ومتكثر همه) حالا هر چي... واقعاهيچ عمل ارزشمندي چيز ارزشمندي وجود نداره اگه كسي ميگه هست چيه؟ چه كاري يه ؟ چه چيزي يه ؟ كلي گويي وشعار نباشه ها. اگر چرايي باشد با هر چگونگيي خواهيم ساخت ولي اصلا هيچي نمييابيم يا نمييابم ....كمك........................................
پاسخحذفsecret[at]yahoo[.]com
May 07, 2006 3:10 AM
وبلاگ تخصصی عکس و گرافیک
پاسخحذفhttp://mariwangallery.blogfa.com
May 07, 2006 3:10 AM
من در خودکشی کوچکترین نشانه ای از آزادی و رهایی نمیبینم
پاسخحذففقط تسلیم است و بس
شجاعت هست. اما تا این حد که به بندگی ات اعتراف کنی و تسلیم شوی
نه بیشتر
البته اگر هنوز کسی به آن دنیایی باور داشته باشد، موضوع طور دیگری میشود
May 07, 2006 3:11 AM