انتشار آن کاریکاتورها و بازچاپش در سایر نشریات اروپائی - گرچه اين اقدام دوم صرفا برای نشان دادن اين باشد که جامعهی اروپائی از هياهوهای متدينان خواه مسلمان باشند خواه غيرمسلمان در اينگونه موارد هراسان نخواهد شد - تنها در صورتی مفيد خواهد بود که بتواند این مسئله را جا بیندازد که "تقدس" در هنر (همچون فلسفه) امری بیمعنی و پوچ است حتی اگر فرآوردهی آن به ويرانی يک باور دينی بينجامد.
اما من بعید میدانم که بشود این حقيقت را برای مسلمانها بهصورت یک قاعده و رویهی معمول در آورد، آنچنانکه الان کاریکاتور مسیح کشیده میشود و دیگر نه از دست کلیسا کاری بر میآيد و نه حتی نزد کثیری از مسیحيان غير ارتدوکس، این قبيل مسائل اهميت چندانی دارد.
علتش هم این است که خیلی رو راست باید بگوييم دیگر مسیحیتی به آن معنی باقی نمانده است.
مسیحیت را در تاریخ مدرن اروپا چنان به زير مشت و لگد نقدهای ویرانگر و بنیانافکن گرفتند که جز پیکری نحیف از آن نماند. پس از آن ضربههای کشندهی معرفتی، حال میشد برای هنر مجاز شمرد که کاریکاتور مسیح را هم بهتصوير کشد.
اما آيا در مورد اسلام نيز چنين است؟
هنوز که هنوز هست مسلمانان به عدم تحریف کتاب مقدسشان مینازند.
نقدهای "گلدزیهر" یا "ونسبرگ" و دیگران بر قرآن، هرگز به آستانهی آگاهی جامعهی مسلمین نرسید و تأثیر اجتماعی خود را برجای نگذاشت. در حالی که از هر نقدی بر دين در حوزهی نظر، بايد تأثيری را در وادی عمل و حوزهی اجتماع انتظار داشت و برای تحقق چنين تأثيری بايد تلاش مداوم کرد، چيزی که در جهان اسلام هرگز اتفاق نيفتاده است.
پايههای اسلام در نظر پيروانش بهمراتب استوارتر مینمايد تا ويرانهای که از مسيحيت برای جامعهی اروپائی بهجا گذاشتهاند. برای همين هم کاريکاتورهای مسيح ديگر اعتراضات گسترده در پی ندارد اما کاريکاتورهای محمد به بحرانهای اجتماعی و حتی بینالمللی میانجامد.
بهنظر من هيچ راه ميانبری وجود ندارد. وقتی که همچنان نقد مستدل و آکادميک اين دين در محافل علمی جهان اسلام مورد تهديد و تعطيل واقع میشود، کشيدن کاريکاتور محمد هيچ دردی را دوا نخواهد کرد جز آنکه برای مسلمانان سبب اين توهم شود که حتما گنجی گرانبها و حقيقتی انکارناپذير در آغوش دارند که از اين راه به آن حمله میگردد.
البته اگر کسی بگويد که کشيدن آن کاريکاتورها نه برای تأثيرگذاری بر مسلمانان که صرفا برای تحريک آنان بوده، بايد گفت که چنين تحريکاتی آنهم در ميان متدينانی اينچنين بیپروا و زخمخورده، عمل خردمندانهای نبوده و نيست.
نقد اسلام میتواند راه به تخريب آن ببرد (و اساسا در ورای هر نقدی انگيزهی تخريب خودنمائی میکند)، اما تخريبی که پشتوانه و زيرساختهای معرفتیاش هنوز استحکام نيافته و زمينههای اجتماعی لازم برای آن فراهم نگشته، جز به دوام و استقرار بيشتر اين دين در ذهن و ضمیر پيروانش و افزودن بر توهماتشان کمکی نخواهد کرد.
سلام ممنون از لطفت. در مورد آقای مصباح ظاهرا اختلافی نداریم. حرف من این نبود که اساسا تناقضی در افکار ایشان نیست. به نظر من هم هست اما همانند شما اعتقاد دارم که این تناقض را باید در دین شناسی او جستجو کرد نه فلسفه سیاسی. در مورد دکتر سروش جز این حرف رایج که دین در نهایت با مدرنیته و عقل مدرن سازگار نیست من تناقض دیگری را تا کنون مشاهده نکردهام. نمیدانم چطور میگویی که اندیشه وی پر از تناقض است.
پاسخحذف