۱۳۸۵ بهمن ۳, سه‌شنبه

قربانی

جمهوریِ اسلامی حقیقتاً کارکردی دوگانه و متضاد یافته است.
از طرفی برایِ دفاع از اسلام به آن استناد می‌کنند و از طرفِ دیگر برایِ نقدِ اسلام و البته در هر دو سو "جمهوریِ اسلامی" مذمت شده و بیش‌تر به سرنوشتِ یک "از اینجا رانده و از آنجا مانده" شباهت یافته است.
آنچه به‌نحوی غلو آمیز در روشنفکریِ دینی طی این سه دهه پیگیری شد، اثباتِ مظلومیتِ اسلام بود با دستاویز قرار دادنِ نقص‌ها، کاستی‌ها و جنایت‌هایِ جمهوریِ اسلامی. در واقع بزرگ‌ترین اتهام و گناهِ جمهوریِ اسلامی از نظر اینان همانا مشوه ساختن چهره‌ی دلربایِ اسلام بوده است.
اما به‌واقع آیا اسلام قربانی جمهوریِ اسلامی شده یا این جمهوریِ اسلامی ست که قربانی اسلام گردیده است؟
این پرسش و نوع پاسخ‌هایی که به آن داده می‌شود سرنوشت‌ساز است. بخشی از تلاش نیکفر در ایمان و تکنیک نیز معطوف به‌همین پرسش بود و البته پاسخ او تا آنجا که من دریافته‌ام، اجمالاً قول به نوعی رابطه‌ی دیالکتیک میانِ جمهوریِ اسلامی و اسلام است. (به زبانِ نیکفر بخوانید: رابطه‌ی دوسویه میانِ نظام قهر و الهیاتِ سیاسی)
آنچه اما اهمیت دارد تعیین وزنِ هر یک از این دو در ارتباطِ متقابل آنها با یکدیگر است. ملاحظات و مصلحت‌سنجی‌هایِ ناروشنفکرانِ نادینی البته به‌همان میزان که مصلحت‌گرا ست از بنمایه‌هایِ اندیشه‌ورزانه و معرفتی تهی است.
عملکردِ نامطلوب/ناموفق جمهوریِ اسلامی طی این سه دهه در حوزه‌ی فرهنگ و اجتماع، معطوف به اسلام بوده و این حقیقتی غیر قابل انکار است. تنها راهِ نجاتِ این نظام سیاسی نیز عقب‌نشینی تدریجی از این دین با سایزهایِ گونه‌گون‌اش است.
مشکل وقتی آغاز می‌شود که دریابیم اسلام خود از قابلیت‌هایِ پرورش‌دهنده‌ی یک نظام سلطه/یک جامعه‌ی بسته در متن آموزه‌هایِ خویش چندان بی‌بهره نیست.
اما علی‌‎رغم تمام خطاهایِ "جمهوریِ اسلامی"، در برابر رویکردِ فرافکنی معضل اسلام به جمهوریِ اسلامی، روی‌هم‌رفته من به این نظام سیاسی نمره‌ی بالاتری می‌دهم تا به این دین.
این جمهوریِ اسلامی ست که در نهایت قربانی اسلام گردیده است.

۱۳۸۵ دی ۲۸, پنجشنبه

دزدی ناشیانه و معضل ناامنی در وبلاگستان فارسی

گزین‌گویه‌ها (نوشته‌هایِ کوتاه و عمیق) همیشه بهترین و بداقبال‌ترین طعمه برایِ سرقت هستند. دلیل‌اش هم قابلیتِ آنها برایِ جذبِ مخاطب و کسبِ وجهه است.
نمی‌دانم چند نفر از شما محمد (کلولو) را می‌شناسید. اما من او را می‌شناسم و با سبکِ نوشته‌هایش و عناوینی که برایِ آنها بر می‌گزیند آشنا هستم.
این قبیل نوشته‌هایِ کلولو (کوتاه‌نوشت‌ها)، مختصر، جذاب، شخصی و بی‌نظیر هستند.
متاسفانه این فرد، وبلاگی ساخته و آنرا پر کرده از نوشته‌هایی که خلاصه و بعضاً عین یادداشت‌هایِ کلولو است. یعنی به‌زبانِ ساده این تازه‌وارد به دنیایِ وبلاگستان، نوشته‌های کلولو را به‌سرقت برده و از قبل دزدیدنِ گزین‌گویه‌هایِ جذابِ کلولو توانسته در همین مدتِ کوتاه تعدادِ قابل توجهی لینک و خواننده برایِ خود دست و پا کند.
به‌عنوانِ نمونه شش یادداشتِ از کلولو را با شش یادداشتِ این دزدِ گرامی مقایسه کنید:

اول: کلولو / دزد

که دزدِ گرامی تنها یک جمله‌ی بی‌معنی به آخر یادداشتِ کلولو اضافه کرده است.


چهارم: کلولو/دزد

پنجم: کلولو/دزد
دزدِ محترم در انتها تنها برایِ اثباتِ نبوغ نداشته‌ی خویش، سه بار کلمه‌ی "ژرف" را به یادداشتِ کلولو افزوده است.

دزدِ نابغه البته در اینجا فراموش کرده که لااقل عنوانِ نوشته‌ی کلولو را تغییر دهد و یادداشت را با عنوان‌اش یکجا کپی کرده است.

چندین یادداشتِ دیگر نیز (از جمله این، این و این) کاملاً به‌چشم من آشنا هستند و می‌دانم که آنها را سابقاً در وبلاگِ کلولو خوانده‌ام.
نمی‌دانم این معضل بی‌قانونی در فضایِ مجازی را چگونه باید سر و سامان داد.
بارها شده که نوشته‌هایِ اشخاص از وبلاگ‌ها و سایت‌های‌شان به‌سرقت رفته و در جایی با نام دیگری بازچاپ شده است.
این مشکل البته در موردِ کسانی که با نام مستعار می‌نویسند، بدتر و پیچیده‌تر است. در واقع مستعارنویسانِ وبلاگستان، گزینه‌هایِ مناسب‌تری برایِ اهدافِ دزدانِ مجازی هستند.
در شرائطِ فعلی اما حداقل کاری که می‌توان کرد، بر ملا ساختن این قبیل تقلب‌ها و اجحاف‌هایی ست که در حق اطرافیانِ ما إعمال می‌شود و هیچ بعید نیست که روزی نیز قربانی بعدی خودِ ما باشیم.
در برابر این گونه بی‌أصالتی‌ها اگر سکوت کنیم، وبلاگستان به بازار مکاره‌ها بدل خواهد گردید.

۱۳۸۵ دی ۲۳, شنبه

دادخواهی

با عرض سلام و ادب!
اینجانب ماه‌بانو فرزندِ شمسی خانوم، که سی سالِ پیش بدونِ کوچک‌ترین گناهی به آیت‌الله خمینی تشبیه گردیدم سال‌هاست که به مراجع ذی‌صلاح در این مورد شکایت برده‌ام ولی متاسفانه پیگیری‌های‌ام هیچ نتیجه‌ای دربر نداشته و کسی از این تضییع حق و لکه‌دار شدنِ آبرو و شرفِ من إعاده‌ی حیثیت ننموده است.
علی‌رغم کم‌خوابی و لزوم استراحت در روز، بارها و بارها به عدالتخانه‌ی زمین مراجعه کرده و هر بار مأیوس‌تر از گذشته به آسمان بازگشته‌ام.
از شما تمنا دارم با توجه به محدودیت‌هایِ حقیر و شب‌کاریِ همیشگی‌ام، وکالتِ اینجانب را به‌عهده گرفته و به دادخواهی‌ام رسیدگی فرمایید!
دعاگویِ شما!
ماه‌بانو

۱۳۸۵ دی ۲۰, چهارشنبه

برای آنان که منطق خوانده‌اند: در نقد اسلام مدرن/مینیمال

مصلحت‌سنجی نهایتِ استدلالِ قائلانِ به دین حداقلی است.
آنها پذیرفته‌اند که باید به‌هر قیمت عقب‌نشینی کرد و این خود آشکارترین شاهد بر روش‌گریزی و به‌تبع عوام‌فریبی ایشان است.
مصلحتی اما اگر وجود داشته باشد در پیروی از حقیقت است و حقیقت در تاریخ زندگی می‌کند نه در تئوری‌هایِ خیال‌پردازانه‌ی این دلسوزانِ بشریّت.
من نیز اسلام را أقلی می‌خواهم اما در اینجا دو نکته همیشه موردِ غفلت واقع می‌شود:
اول: اسلام در اینجا یعنی مسلمانی و من میانِ اسلام أقلی و مسلمانی أقلی تفاوت قائل‌ام.
دوم: دقیقاً از همان رو که به تفکیکِ دین از دینداری باور دارم، به‌هیچ رو حاضر نیستم بهبودِ مسلمانی را با تفسیرهایِ متکلفانه و سست بنیاد از اسلام به‌سرانجام رسانم.
با این تفاصیل مشخص است که تشکیک در نیتِ صلح‌طلبانه‌ی منتقدانِ اسلام (و از آن نامعقول‌تر ادعایِ اینکه آنها درصددِ نابودیِ اندیشمندانِ دینی‌اند!) از جنس همان مغلطه و سفسطه‌هایی ست که ایشان به‌طرفِ مقابل نسبت می‌دهند.
طبعاً آشنایی ابتدایی با منطق و شیوه‌ی نقدِ اندیشه‌ها مانع می‌شود که کسی موضع "نقدِ اسلام حداقلی" را که صرفاً موضع‌ای نظری و تئوریک است با ویرانی فضایِ گفت‌وگو و بروز خشونت معادل بینگارد و به‌صراحت مدعی شود که مخالفان‌اش یا باید به موضع او (اسلام اقلی) باور داشته باشند یا به خشونت‌گرایی متهم خواهند شد.
در واقع همان مصلحت‌سنجی‌هایِ ظاهری در بابِ نگرش أقلی به دین در مقام تفسیر و فهم، در اینجا نیز به عنوانِ حربه‌ای برایِ مشوه جلوه دادنِ موضع رقیب و خطرناک خواندنِ آن موردِ استفاده قرار می‌گیرد.
تنها نکته‌ای که در این باب گفتن‌اش ضروری ست آنکه میانِ متدینانِ ناقدِ اسلام مدرن با ملحدانِ ناقدِ آن تفاوتی ست به‌سترگی تفاوتِ نفس اسلام و مدرنیزم. (و در اینجا البته نمی‌توانم از این اظهار تاسف خودداری کنم که میزانِ شناختِ نویسنده از امام محمد غزالی و انصافِ او در این مورد، طبعاً با روحیاتِ متعصبانه‌ی شیعی ایشان و سستی استدلالهایش در باقی موارد، سنخیتِ تام و تمام دارد.)
دسته‌ی دوم (لائیک‌هایِ منتقدِ اسلام مدرن) عمیقاً به رواداری و عدم خشونت قائل‌اند و واضح است که نقدِشان از اسلام مینیمال هرگز به‌هدفِ اعتبار بخشیدن به اسلام ماکزیمال نیست. در واقع تنها تفاوتِ ناقدانِ اسلام مدرن با قائلانِ به اسلام مدرن (تعبیر "اسلام مدرن" را بهتر و رساتر از "اسلام أقلی" می‌دانم) آن است که لائیک‌ها این ارزش‌هایِ انسانی را خودبنیاد و بی‌نیاز از شاهدسازیِ دینی می‌دانند اما مدرنیزه‌کنندگانِ دین برعکس تمام سعی‌شان آن است که متکلفانه ارزش‌هایی چون آزاداندیشی و رواداری را (لااقل با نشان دادنِ عدم تنافی شان با آموزه‌هایِ دینی) از دلِ دین بیرون بیاورند و تجربه‌ی تاریخی نشان داده که چنین لقاح ناروایی، جز جنین‌ای ناقص‌الخلقة و عقیم، مولودِ دیگری نمی‌زاید.
اعتبارسازی برای اسلام مینیمال نیز از طریق حدِ وسط انگاشتن آن و انتسابِ افراط و تفریط به مخالفانِ دو سر طیفِ این ایده، بیش از هر چیز نشان‌دهنده‌ی آن است که نویسنده علی‌رغم تمامی ادعاهای خویش، نه جنس اندیشه را می‌شناسد و نه آگاه است که اساساً ایده‌ی ارسطویی حدِ وسط اگر هم جایی داشته باشد در اخلاق است که بر همان ساحتِ اخلاقی‌اش هم دستِ بر قضا نقدهایِ دینی و غیردینی وارد است. ساده‌ترین و به‌همان میزان ساده‌اندیشانه‌ترین رویکرد در دفاع از یک ایده، همین است که کسی موضع خود را اعتدالی بنامد و موضع مخالف را افراطی.
هدف البته اسلام‌زدایی از مسلمانی ست و آفت‌زدایی از دینداری. اما فارغ از امکانِ چنین پروژه‌ای، بی‌شک مطلوبیتِ بنیادین آن تنها به بعدِ اجتماعی و فقهی اسلام بازگشت نمی‌کند.
در واقع اسلام‌گرایانِ مینیمال حتی اگر از احکام اجتماعی اسلام و بربریّتِ قوانین آن نیز عقب‌نشینی کنند (و بی‌توجه به تاریخ دین و حتی مواردِ ناقض مدعایِ خویش از متن مقدس، ولایت سیاسی را بیگانه با اسلام معرفی نمایند)، دستِ‌کم با دو معضل دیگر همچنان دست به گریبان‌اند:

ثمراتِ اخلاق‌ستیزانه‌ی اخلاق دینی: مهم‌ترین نکته در اینجا آن است که اخلاق اسلامی از اساس بر بنیانِ خداشناسی آن بنا گردیده و به‌هیچ‌رو نمی‌توان آنرا از نظام الهیاتی‌اش جدا ساخت. اخلاق اسلامی پیوندِ وثیقی با اوصاف و نگاره‌ی الله در قرآن دارد. پس اگر نظام خداشناسی این دین تبعیض‌آمیز و انسان‌ستیزانه باشد، این آفات عیناً در اخلاق دینی هم خودنمایی کرده و بروز و ظهور خواهد یافت.

آسیب‌هایِ روان‌شناختی ناشی از نظام خداشناسی دینی: مهم‌ترین موردِ این نوع آسیب‌ها، پیامدِ دوپارگی شخصیتی ست که تصویر خدایی با نام الله (در قرآن) بر ذهن و ضمیر انسان به‌جا می‌گذارد. اگر ازخودبیگانگی ادعا شده در موردِ خداباوری را روشن‌تر تقریر نماییم، بی‌شک مورد/موضوع/ مصداق آن اولاً و بالذات به خدایِ متشخص سامی راجع است. الیناسیون زمانی پدید می‌آید که خدا به‌عنوانِ یک موجود و ابژه‌ای جدای از انسان تصویر شود. با این حال استناد به اندک شواهدِ دالِ بر غیرمتشخص بودنِ خدا در قرآن در کنار انبوهی از آیاتِ مُثبتِ تشخص او، هم بی‌اعتبار و محکوم آن آیاتِ اکثری ست ("آیاتِ تشخص‌باور" حاکم بر این مواردِ قلیل است) و هم نشان از تشویش و ابهام تصویر خداوند در متن مقدس این دین دارد. (ناسازگاریِ درونی متن)

مسلماً جامعه‌ی بشری تنها با این دو گزینه روبرو نیست که یا دینداری‌اش صبغه‌ی ابراهیمی داشته باشد یا در پوچ‌گرایی و بی‌معنایی درغلطتد. می‌توان و می‌بایست زمینه‌ی گسترش نوعی معنویتِ بی‌رنگ، لاإقتضاء و خالی از آفت‌هایِ اسلامی/سامی را در جامعه فراهم نمود. تکثر گزینه‌هایِ دینی در یک جامعه تا حدِ زیادی از این نگرانی خواهد کاست. من تنوع و فراوانی گونه‌هایِ دینداری و رشدِ ادیانِ جدید در غرب را نه تنها نشانه‌ی تشویش و سردرگمی جامعه‌ی غربی نمی‌دانم بلکه به‌عکس آنرا نشانه‌ای از به‌رسمیت شناختن تیپولوژی‌هایِ بی‌نهایت متفاوتِ انسانی و احترام به علائق معنویِ متکثر افرادِ جامعه می‌یابم.
نگرانی‌هایِ دال بر از دست رفتن آرامش جامعه‌ی دینی با نقدِ دین (اسلام)، بیش از هر چیز ناشی از رویکردِ وحدت‌گرا و یکسان‌انگارانه‌ی قائلانِ به "حفظِ اسلام با هر قیمت" نسبت به جامعه‌ی خویش است تا آنجا که بنا به تشبیهِ معهود در این باب، در راستای حفظِ این کلیت/وحدت/یکسانی حاضرند جراحی این بیمار را تا تعویض تمامی ارگانیزم آن و پلاستیکِ پیکره‌اش نیز پیش ببرند.
آلترناتیو‌ها فراوان‌اند اما بر سر ترویج آنها در جامعه ، همین مسلمان‌هایِ به‌ظاهر مینیمال هم‌سنگر با ماکزیمال‌ها به‌مثابه‌ی سرسخت‌ترین مانع ظاهر خواهند شد.

لینکِ مستقیم کامنت (جهتِ کاهش مشکلاتِ فیلترینگ و سهولتِ نظردهی)

۱۳۸۵ دی ۱۹, سه‌شنبه

فیلتر کرده می‌شوم، پس هستم

خب به‌سلامتی رأفت و رحمتِ اسلامی شامل حالِ من گردید و مشکل پسوردی نوشتن هم حل شد. خودشان لطف کرده‌اند یک پسورد رویِ وبلاگ گذاشته‌اند که البته تنها مشکل‌اش این است که امنیت‌اش بیش از حد بالاست و خودم هم به‌سختی می‌توانم وبلاگ را بخوانم چه رسد به دیگران.
در ضمن عبرت بگیرید و با "اسلام مینیمال" (آخر سایزهایِ مختلف دارد) در نیافتید که موردِ غضب واقع خواهید شد!
پ.ن:
طبق شیوه‌ی معمول، برای دسترسی به وبلاگ می‌توانید از سایتِ اینبلاگز استفاده کنید.

۱۳۸۵ دی ۱۸, دوشنبه

خلبان مهاجر

محمد، این یهوه‌ی خانه به دوش، برایِ چهارمین بار اسباب‌کشی کرده و این بار به‌جایی که امیدوارم به منزلِ آخرت‌اش بدل گردد.
چون جزیره‌ای یافته که به‌اندازه‌ی کافی امکاناتِ شگفت‌انگیز برایِ یک زندگی ابدی را در خود دارد.
نوشته‌ی او با عنوانِ سالوس‌بازیِ دینی که در ادامه‌ی این یادداشت نگاشته شده، بسی ارزشمند و عبرت‌آموز است.

۱۳۸۵ دی ۱۴, پنجشنبه

به‌بهانه‌ی مکاتبات: در باب امکان مفاهمه

عنکبوت یادداشتی نگاشته و در این آدرس به‌عنوانِ اولین پُست، نامه‌نگاری‌هایِ اخیر میانِ خودش و مخلوق را منتشر ساخته که اگر حوصله‌اش را داشتید، تمام داستان را در همانجا می‌توانید پیگیری کنید.
به‌طور خلاصه ماجرا باز می‌گردد به یادداشتِ وبلاگستان به‌مثابه‌ی هالوین که در موردِ جملاتِ آغازین کامنتِ امین برای داریوش محمدپور نوشته شد.
ماهیتِ مباحثه/گفت‌وگو یا هر اسمی که شما برایش انتخاب کنید، دغدغه‌ی ذهنی بسیاری از ما است. نمی‌دانم در تاریخ اندیشه یا مباحثاتِ روز چند مورد بحث می‌توان برشمرد که یکی از طرفین در انتها کل منظومه‌ی فکریِ خود را پس گرفته و مردود بودن‌اش را پذیرفته باشد. در مباحثاتی که تابه‌حال دیده‌ام چه در سطح به‌اصطلاح متفکرانِ وطنی و چه در سطح بحث‌هایِ دیگران، کمابیش چهره‌ی غالبِ بحث، تکرار سخنان و مدعیاتِ دو طرف بوده است. مفاهمه نیز بیش‌تر در فهم مفردات و مرکبات و در کل در ساحتِ تصور مطابق با مقصودِ سخنانِ طرفِ مقابل باقی می‌ماند و گاه حتی به این مرحله نیز نمی‌رسد و در آخر بحث دو طرف متوجه می‌شوند که بر سر یک امر واحد سخن نمی‌گفته‌اند.
در واقع شما در غالبِ بحث‌ها با دو دیدگاهِ متفاوت آشنا می‌شوید که همیشه دو دیدگاه باقی می‌مانند. بنابراین، تنها ثمره‌ای که این بحث‌ها می‌توانند داشته باشند، یادآوریِ خطاهای جزیی و حک و اصلاح‌هایی ست که هر یک از طرفین در نظرگاهِ فردِ مقابل خود انجام می‌دهد و در بهترین حالت نوعی "ترمیم دیالکتیکی" میانِ دو دیدگاه صورت می‌گیرد.
این ترمیم دوسویه از نظر من، غایت و هدفِ ایده‌آل از هر بحثی ست (در واقع هم حدِاقل و هم حدِاکثر توقعی ست که از هر بحثی می‌رود) و بحثی که در این حد هم نباشد انجام‌اش (چه از ابتدا و چه در ادامه) بسی نامعقول خواهد بود.

با این تفاصیل نظر من در موردِ یادداشتِ آسیب‌شناسی مفاهمه آن است که:
اول: من بر اساس تعریفِ امین از پلورالیزم بدبینانه و خوش‌بینانه در ذیل اولی که قرار نمی‌گیرم. زیرا از آنجا که به تفاهم جزیی باور دارم بدبین نیستم. به‌نظرم پلورالیزم خوش‌بین از جهتِ عدم قبولِ "تفاهم کلی"، خود به یک معنا بدبین نیز می‌باشد. ولی تمایل هم ندارم خود را جزءِ دسته‌ی دوم قرار دهم تنها به‌سببِ ابهاماتی که درتعریفِ این هر دو نوع از پلورالیزم وجود دارد.

دوم: پلورالیزم بدبینانه به‌معنایِ انکار انسانیتِ طرفِ مقابل نیست چون نویسنده استلزام انحصاری میانِ فهم یک فرد و انسان بودنِ او را اثبات نکرده است. این نگرش به انسان البته کمابیش صبغه‌ی ارسطویی دارد (تعریفِ انسان به حیوانِ ناطق) حال آنکه "فهم" (قوه‌ی ناطقه‌ی ارسطویی) تنها جزیی از انسان است و این انسان منحصر در فهم و اندیشه‌اش نیست. انسان اساساً هرگز چیزی نمی‌شود بلکه در حالِ شدن است و این پروسه‌ی شدن اولاً پروسه است نه پروژه و قابل پیش‌بینی و تعیین نیست و ثانیاً هیچ‌گاه به‌پایان نمی‌رسد (مگر با مرگِ فرد). چنین نگرشی حتی بر فرض قول به امتناع تفاهم نیز میسر است. در واقع مرزهای انسانیت محدود به مرزهایِ فهم بشری نیست.

سوم: قائلانِ به امتناع تفاهم در پلورالیزم بدبینانه از اصل این مفهوم سخن می‌گویند و نه فهم یک طرفِ خاص از گفت‌وگو. به‌تعبیری قول به امتناع تفاهم نگرشی درجه‌ی دوم به مقوله‌ی گفت‌وگو دارد و نمی‌توان قائل به این قول را در حدِ یکی از طرفین بحث تنزل داد و با آن اشتباه گرفت. موردِ قبل اعتبار نتایج استنباط شده توسطِ عنکبوت را مردود دانست و این مورد بیان می‌کند که اساساً فارغ از درستی چنین نتیجه‌گیری‌ای، قائل به این نوع پلورالیزم در مقامی نایستاده که بتوان از آن جایگاه چنین نقدی را بر او وارد ساخت.

چهارم: استقراءِ امین از آسیب‌هایِ مفاهمه در وبلاگستان البته ارزشمند است اما تنها نکته‌ای که به‌نظرم باید گوشزد کرد و او نیز چه بسا به آن ملتفت باشد، آنکه در این میان "وبلاگستان" هیچ موضوعیت‌ای در این آسیب‌شناسی ندارد. اگر نگاهی به فهرستِ هفتگانه‌ی امین از این آسیب‌ها بیندازید می‌بینید که این آسیب‌ها در فضایِ بیرون از شبکه‌‎ی مجازی هم حضور دارد و وبلاگستان تنها یک طریق و راه است برایِ کشفِ این آسیب‌ها. گرچه من منکر نیستم که وبلاگستان خصوصیاتِ گوهرینی دارد که به آن هویت و جوهره‌ی مشخص و متمایز از سایر فضاها می‌دهد اما این مورد را از زمره‌ی آن ویژگی‌‎ها نمی‌دانم.

پنجم: توصیه‌ی امین با عنوانِ "راهنمای ساده برای پیشگیری و مداوایِ زخم‌خوردگی زبانی" چندان کارساز و عملاً ثمربخش نبوده است به این دلیل ساده که خودِ توصیه‌کننده از نسبتِ "دو زیست" چنان آزرده شد که ناگزیر از مکاتباتِ فرسایشی گردید و در نهایت هم با یک یادداشت، تمام مکاتبات را منتشر کرد. (اگر این عنوانِ "فرسایشی" در بحث‌هایِ میانِ مخلوق و عنکبوت تنها یک مصداق حقیقی داشته باشد به‌نظرم همین نامه‌نگاری‌هایِ اخیر خواهد بود و البته واضح است که من برای اولین‌بار است که با اصطلاح "فرسایش تعصب" به‌معنای مثبت در یادداشتِ امین - مکاتبات - برخورد می‌کنم و میانِ این اصطلاح مجعول - به‌معنای تازه خلق شده - و صفتِ فرسایشی تفاوتِ بسیار می‌بینم. )
این توصیه‌ها صرفاً خلاقیتِ نویسنده‌اش را می‌رساند اما هیچ کارایی در آن نیست. چون نه مخلوق می‌توانست با کاربستِ آنها از نسبت‌هایِ موجود در کامنتِ امین صرف‌نظر کند و نه خودِ امین به‌عنوانِ توصیه‌کننده توانست به‌وسیله‌ی آنها از نسبت‌هایِ مخلوق در یادداشت‌اش، چشم‌پوشی نماید.