در ادامهی
مطلبِ قبل، طلبهی قصهی ما
یادداشتی نگاشته است که آتشینمزاجی و ذوقزدگیاش را منکر گردد اما بیش از پیش آنرا بهمعرض نمایش گذاشته است:
- ماجرایِ انتشار: ایشان که در ویرایش چیرهدست هستند و "علیرضا" اضافه میکنند بهتر بود از حجم سه نقطهها کم نمایند و بهجایِ آن، فامیل دلربایِ خویش را ویرایش کنند. بحث در این مورد صرفاً حاشیهی مفرحی بر اصل ماجرایِ تاسفآور منتشر ساختن نامه و کامنتنویسی بهجای نامهنویسی است. دعوتِ "جیمیل" هم بهدستِ من نرسیده است.
- آنچه ایشان در بابِ شادیِ بهار گفته است تاییدِ دیدگاه من است نه ردِ آن. متعجبام او چگونه شادیِ بهار را سمت و سویِ فردی میدهد اما نوبت به شادیِ هفده ربیع که میرسد، ناگهان این شادی برکتِ فینفسه مییابد و بهخودیِ خود پرهیمنه میگردد! مازاریان بهتر است بهجایِ فرافکنی دست از ادعایِ طبیعی بودنِ شادیِ هفده ربیع بردارد و پرهمینه بودنِ آن را نیز بهحسابِ باورهایِ دینیاش واریز کند.
رفیق متدین ما توضیح دهد که جملهی "شادیِ هفده ربیع الاول طبیعی ست" آیا مبتلا بههمان معضل در خلاء حکم دادن و مطلقنگری نیست که ایشان به مخلوق نسبت میدهد؟ در این ادعایِ مازاریان اساساً نشانی از نسبینگری و توجه به فردیتِ شادیکننده وجود دارد؟ بههمین قیاس، "پرهیمنه بودنِ شادیِ زادروز محمدبنعبدالله" را علیالقاعده باید بهمعنایِ "پرهمینه بودنِ شادیِ زادروز محمدبنعبدالله" بگیریم و این حکم نیز نه نشانی از نسبینگری (همان نسبی اندر نسبی که ایشان مدعی شده) دارد و نه نشانی از توجه به شرائطِ شادیکننده.
حال میشود قضاوت کرد که مطلقنگریِ دینی حضرتِ مازاریان به حال و هوایِ آخوند جماعت (اخباری باشد یا اصولی) بیشتر شباهت دارد یا دیدگاهِ الحادیِ مخلوق.
راستی! مگر اصولیون در یکدندگی دستکمی از اخباریها دارند؟در عین حال که اخباریون از نظر من بهمراتب کمتر در تناقض گرفتار هستند تا اصولیون با آن عقلگرایی مسخشدهیشان و بههمین قیاس، نظام فکریِ اشعری بهمراتب سازگاریِ بیشتری دارد تا مجموعهی ناسازی که باورهای امامیة را شکل داده است.
- باز هم میپرسم که مازاریان با آن ادعایِ پرطمطراق علمینگری، چگونه مدعی "طبیعی بودنِ شادیِ هفده ربیع" میگردد؟ و تاکید میکنم که بازگشتِ ایشان از این ادعا به اینکه "از شادیِ فلانی در فلان محیط در زادروز محمد" سخن گفته، پناه بردن به جبههی مخلوق است که البته اگر با صراحتِ بیشتری همراه گردد (نه تولدِ محمد اهمیتِ فینفسه دارد و نه شادی برایِ تولِ محمد که شادیکننده و شرائطِ او اهمیت دارد یعنی همان چیزی که من در نامهی خویش به ایشان گوشزد نمودم.) آنرا به فالِ نیک میگیرم.
- طبیعتِ زبانبستهی بشری، دقیقاً بههمان دلیل زبانبسته است که هزار حرف و حدیث در دهاناش گذاشته شده است. اگر طلبهی خشمگین ما تمام سعی ناکام خویش را در طعنه و کنایه زدن به مخلوق صرف نمیکرد، شاید میتوانست معنایِ کنایی و طعنهآمیز "زبانبسته" را در عبارتِ "طبیعتِ زبانبستهی بشری" در یابد و بیجهت اظهار فضل ننماید.
- انگشت گزاردن بر رویکردِ دوگانه و یک بام و دو هوایِ اسلامگرای قصهی ما نسبت به علوم تجربی نه تنها پاسخی نیافته که این عصبانیت و طعنهی کودکانهی مازاریان نشان از اهمیتِ انتقادِ مخلوق دارد.
- از فهم و میزانِ درکِ این طلبهی نوباوه همین بس که پرسش من از دیدگاهِ دینی خودش را و اینکه هر متدینی نسبت به زادروز بنیانگذار دین خود همین مدعیات را دارد جز با مقادیری طعنهی ناشیانه پاسخ نداده است. بههرحال ایشان که اینقدر در قرآن غور کردهاند لابد ادعایِ انحصاری بودنِ نجات در پذیرش اسلام را میدانند و نکتهی موردِ نظر من (که این رفیق ما بر اساس واژگانِ آخوندیِ خویش آنرا "شبه تبشیر" نام نهاده) همین بود که این مدعیاتی که بُردش حداکثر تا نوکِ بینی هر متدین است، در زمینهی متکثر ادیان و مذاهب که دیده شود، بسی از همینهاش کاسته خواهد گردید. ایشان بهتر است بهجای این سفسطهها و بدفهمیها که "مگر طبیعی بودنِ شادی برایِ محمد بهمعنایِ طبیعی نبودنِ شادی برایِ زرتشت است" اگر قبول دارد که محمد و عیسی و کنفوسیوس و بودا همه بر یک سیاق هستند و هیمنه و حقیقتگوییشان به یک مقدار است، صراحتاً اینرا بگوید و اگر همینهی محمدبنعبدالله را بیش از دیگری میداند به چه سبب است و اگر یکسان میداند چه ترجیحی بود که این آخوندِ آدورنو خوانِ ما به اسلام گروید و نه مثلاً به آیین شینتو.
- اگر حضرتعالی بهجای این مزاج ترقهای، کمی با آرامش خاطر متن قبلی را میخواندی، متوجه میشدی که من البته مدعی نشدم آن نیچهخوان را خطاب به من گرفتهای (پسرخالهیتان هم بوده یا دخترخالهیتان اهمیتی برای من ندارد.) بلکه تنها چیزی که گفتم آن بود که اگر از تمسخر دین عوام دچار آزردگی میگردید، بدانید که طاقتِتان در حدِ همان "دین پیرزنهایِ لپ گلی کنار حوض مسجد" است که ازشان نام بردید.
حال اینکه چرا ذهن رفیق متدین ما از فهم این نکته درمانده و اینکه چگونه این جمله به یاریِ داریوش محمدپور آمده تا مازاریان بگوید این بندهی خدا راست میگفته و مخلوق دروغ، چیزی ست که طلبهی قصهی ما لابد بهتر به آن واقف است. دربارهی شیوهی کودکانهی داریوش ملکوت در واکنش نسبت به منتقدان، بهاندازهی کافی
بحث شده و این کمکِ بشردوستانهی مازاریان برایِ دوستِ ملکوتی ما ثمری در بر ندارد.
لابد نمیخواهید مدعی شوید که کل تکملهی شما و آن پند و اندرزهای فرجامین همگی در موردِ پسرخالهی علیرضا مازاریان است؟!
راستی! چرا نامهی من که در آن بهوضوح عامهی متدینان را متصف به "ازخودبیگانگی" کرده بودم و کامنتِ خود در پاسخ به آن را علاوه بر یادداشتِ اصلی در یادداشتِ دوم (تکمله) نیز منتشر نمودید؟ بهحسابِ ذوقزدگی بگذاریم یا ربطِ بخشهایی از تکمله به بحث با مخلوق؟
- مازاریان را در موردِ حدیثِ "علیکم بدین العجائز" به دو مورد توجه میدهم:
اول اینکه این طلبهی نورس که گویا همان مطالعاتِ کلاسیکِ دینی مخلوق را در حدِ اکابر هم نمیداند، اگر لعلکم تعقلون و تتفکرونِ قرآن را توصیه به "تعقل" بهمعنای امروزیِ آن میگیرد همان بهتر که در طریق طلبگی راهِ تشقیق شقوق در ابوابِ طهارت و نجاست را بپیماید و مطلقاً سراغ خوانش و فهم قرآن نرود. فضاحتِ چنین فهمی از قرآن بهمراتب بیشتر از سهو فلان شخص در نوشتن "یقاتلون" است.
دوم اینکه این مسلمانِ گرامی که علیالقاعده باید به قرآن و سخنانِ محمد توامان پایبند باشد بهتر است بهجای تمنایِ بیربطِ انصاف از مخلوق، بگوید اگر قرآن بهزعم ایشان توصیه به تفکر عقلانی کرده است چگونه چنین توصیهای با توصیهی پیامبر اسلام به دین عجائز سازگار در میآید؟ طبعاً شک و شبهه در وثاقتِ حدیث منوط به آوردنِ حجتِ متناسبِ آن است نه آنکه بهصرفِ تناقض حدیث با آیه، حکم به عدم وثاقتِ آن بدهید.
- مازاریان بهقولِ خودش مدعی پیچیدگی سنخ شادیهای دینی و همهیابی (غیرپیچیده بودنِ) سنخ شادیهای اروتیک گشته است و گمان نمیکردم فهم اشکالِ من در بندِ پنج چنین بر ذهن این رفیق متدین گران آمده باشد که نفهمد موردِ "سکس تانترا" مثالِ نقضی بود بر مدعای دوم این دوستِ عصبی ما و اینکه شادیهای اروتیک هم میتوانند همهیاب نباشند. امیدوارم با این توضیح توهم تاییدآمیز بودنِ واژهی "برخی از" برای مدعای رندِ قصهی ما نیز روشن شده باشد. از دقتِ این طلبهی هیجانی و عجول همین بس که بیدقتی و فرافکنی مکرر خود را بهطرفِ مقابل نسبت میدهد.
پینوشت:
از تیتر
یادداشتِ سابق مشخص است که بحث بر سر نچرال/طبیعی بودنِ شادیِ تولدِ محمد است (چیزی همسانِ طبیعی بودنِ شادیِ بهار) و نه بر سر نورمال/عادی بودنِ چنین امری در معنایِ روانشناختی آن. تفاوتِ این دو مورد و ناصواب بودنِ خلطِ این دو مدعا بهنظرم بهقدر کافی واضح باشد و کسی که در نقدِ مخلوق از عاطفهی مسلمین نسبت به محمد بر طبیعی بودنِ این شادی استدلال میکند در واقع تفاوتِ نچرالبودنِ یک امر و نورمالبودنِ آن را درنیافته و این دو را بهناحق به یکدیگر آمیخته است.