۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

خُمره به دوش - منوچهر جمالی

منوچهرِ جمالی
هدیه به استاد شجاع‌الدینِ شفا
خـُمـره بـه دوش
هنوز خبر شوم تاختِ مغول، به گنبدِ قابوس نرسیده بود
که بسیاری،
سفال‌های زیبایِ خود را بیرون از شهر،
در خمره‌هائی به خاک سپردند،
و راهِ غربت در پیش گرفتند
تا هنگامِ بازگشت، زندگی را با آنها زیبا سازند
ولی آنها درغربت، مُردند
و سده‌ها بعد، عتیقه‌فروشان از فروشِ آنها توانگر شدند
و آن سفال‌ها، درغربت،
در موزه‌های فرنگ، چشم به راهِ غریبانی هستند
که روزی به امیدِ بازگشت به میهن،
آنها را درخاک نهفته بودند.
ولی پس از قادسیه‌ی دوم آنچه را به غلط، انقلاب هم خوانده‌اند
باغی را که مادرم با دستش پرورده و با خونش سرشته بود
خانواده « شریفم »، فروبلعید
و خانه‌ام را اسلام به غنیمت بُرد
و من خمره‌ام را به دوش گرفتم
و شهر به شهر با خود می‌برم
خمره‌ای که ازخاکِ « مهر به میهنم» ساخته شده است
و در این خمره می‌نشینم و می‌اندیشم و می‌سُرایم
و بر دیوارهای این خمره،
اندیشه‌های مستی‌زا یَم را می‌نگارم
و از آن نفرت دارم که
سایه‌ی آن خدا،
که با بانگِ بلند، دم از احسان می‌زند
تا بی‌شرمانه برباید و بچـاپـد،
و از رحم می‌سراید،
تا با سخت‌دلی بکـُشد و بیازارد
بر این خمره‌ی من بیفتد .
و هنگامی خواهد رسید که
افکاری که در این خمره، تخمیر شده‌اند
مردم را از آزادی و سربلندی، مست کنند
و به‌رفتارِ جوانمردانه‌ی سیامک و ایرج و سیاوش بیانگیزند.
من آن‌روز را اکنون درپیشِ چشمِ خود می‌بینم که:
شرابِ این خمره،
به جامِ آنانی ریخته خواهد شد
که خود را ناحق می‌شمارند
چون، از« همیشه حق داشتن و به‌حق بودن»،
شرم دارند،
و حقِ ناچیزی را هم که بی‌حقان دارند، می‌ستایند.
شرابِ این خمره،
درجامِ کسی ریخته خواهد شد
که به اوجِ صداقت رسیده است
و دریافته است که
حقیقتی را که روزگاری او در جهان با زور گسترده است
به رغمِ پیروزی و کامیابیِ جهانی‌اش،
دروغ است.
شرابِ این خمره به جامِ آنان ریخته نخواهد شد
جهانی را می‌دهند تا خود، دوست داشته بشوند
بلکه درجامِ آنانی که
دوست می‌دارند،
ولو هیچ‌کس، آنان را نیز دوست ندارد.
شرابِ این خمره به جامِ آنان ریخته می‌شود
که برای خریدنِ آوازه‌ای بزرگ،
خود را دور نمی‌ریزند.
شرابِ این خمره به جامِ آنان ریخته می‌شود
که با علمِ خود از خدا،
خدا را نمی‌کـُشند
و با فلسفه و جهان‌بینیِ خود،
تخمه‌های تفکر را در روان‌ها، نمی‌خشکانند
و با ایمانِ خود،
دین و ایدئولوژیِ خود را، نابود نمی‌سازند.
شرابِ این خمره در جامِ آنان ریخته خواهد شد که
در هر چه نامعقولست،
حکمت، نمی‌بینند
و در هر شـرّی، راهی به خیر نمی‌یابند
و با سست یافتنِ دلائلی که برای حقیقت آورده می‌شود
از حقیقت، دست نمی‌کشند
و برای جـُستنِ حقیقت،
رهبر به حقیقت نمی‌جویند
و مانندِ جوانمردان،
نیاز به شاهد برای بزرگواری‌های خود ندارند.
و بی‌تماشاچی نیز،
از پسِ کاری پهلوانی، بر می‌آیند
و دشمنِ کسانی نیستند،
که هم‌آرمانِ او نیستند
و با عشقی که به مردم می‌ورزند،
مردم را، برده‌ی خود نمی‌سازند.
شرابِ این خمره به جامِ آنان ریخته خواهد شد که
برای معرفت
حتی نزدِ اهریمنی که همسایه‌ی‌شان هست، می‌روند
ولی سخنانِ خدا را هم مانندِ سقراط
ناآزموده، نمی‌پذیرند
و از حقیقتی که برای پیروزی‌اش،
دروغ می‌خواهد،
رو برمی‌گردانند .
شرابِ این خمره به جامِ آنان ریخته خواهد شد که
اخلاقِ خود را نقد می‌کنند
تا به اخلاقی برتر، راه یابند.
فلسفه‌ی خود را رد می‌کنند،
تا آزادانه بیندیشند،
خدای خود را نفی می‌کنند
تا در خود،
تخمِ خدایی بهتر بکارند.
منبع: این‌جا

۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه

ارزش زمانمندی

گویا این درست است که ریشه‌شناسی و زبان‌شناسیِ تاریخی، صرف‌ِنظر از لزومِ روشمندبودنِ این‌گونه استنادها، راهی‌ ست به‌سوی شناختِ فرهنگِ قدیمِ هر ملت.
مقاله‌ی منوچهرِ جمالی با عنوانِ رابطه‌ی سکولاریته با مفهومِ زمان در فرهنگِ ایرانی، بدونِ آن‌که بخواهم در بابِ درستی یا نادرستیِ استناداتِ اتیمولوژیکِ آن داوری کنم، نمونه‌ی درکی عمیق از سکولاریزم و نیز ربط و نسبتِ آن با مفهومِ زمان است.
ذکرِ ارزشِ دنیا در تفکرِ سکولار در برابرِ ارزشِ آخرت در جهان‌بینیِ ابراهیمی، سخنی نو نیست. اما چه‌بسا نوآوریِ جمالی در طرحِ مفهومِ «زمانِ منفی» و «زمانِ مثبت» باشد. بداعتِ کارِ او در بازنمودنِ ارزشِ منفیِ زمانمندی در تفکرِ سامی در برابرِ ارزشِ مثبتِ آن در جهان‌بینیِ سکولار و شباهتِ آن به درکِ ایرانیانِ باستان از زمان و زمانمندی است. درستیِ برخی شواهدِ او از تاریخِ ادبِ پارسی واضح و پذیرفتنی ست.
من با تمامِ بی‌تعلقی‌‌ام به ایرانِ باستان، اما برای اندیشه‌ورزانی که تلاش می‌کنند فهمِ نوینی از تاریخِ یک ملت عرضه کنند و با جسارت از مفهومی چون «زمانِ ایرانی» دم می‌زنند، به نشانه‌ی احترام کلاه از سر بر می‌دارم.

۱۳۸۶ بهمن ۲۸, یکشنبه

یهود و یهودیت – بخش اول: قیاس قوم با پیامبرش

در داوری میانِ موسی و قومِ یهود بی‌هیچ تردیدی عقل و دلِ من با یهود است. واقعیت آن است که رویکردِ قومِ یهود نسبت به اوامرِ موسی (که مدعی بود آن‌ها را از جانبِ یهوه‌ی زبان‌بسته آورده) بسیار زیرکانه و رندانه بوده؛ زیرکی و رندی که غالباً با تمسخرِ موسی نیز همراه بوده است.
اول: در ماجرای قربانی‌ساختنِ گاو، یهود در سه مرحله از ویژگی‌های گاو پرسش می‌کند که پرسشِ سوم عیناً همان پرسشِ اول است و موسی (به ادعایِ خودش «یهوه») مجبور می‌شود در سه مرحله با پاسخ‌های خود مشخصاتِ گاو را هر چه دقیق‌تر بیان کند. قومِ یهود پس از لَختی مچل‌کردنِ موسی و در نهایت، با ذکرِ این‌که اکنون دانستند چه نوع قربانی برگزینند، تن به این کار می‌دهند. البته قرآن مدعی است که چیزی نمانده بود قومِ یهود به‌کل از امرِ موسی (یهوه؟) سرپیچی کنند.
دوم: در داستانِ اعتراضِ یهود به موسی نسبت به عدمِ تنوعِ خوراکی و محدودیتِ سرزمین در بار دادنِ تنها یک نوع طعام، خدای موسی (یهوه؟) باز به دردسر افتاده و آنان را به مصر دعوت می‌کند.
سوم: در قصه‌ی گوساله‌پرستی، یهود در زمانِ غیبتِ موسی از دینِ او روی‌گردانده و با پرستشِ گوساله‌ای نمادین، به‌روشنی جان‌کندن‌های این پیرمردِ عبوسِ همیشه ناراضی در ترویجِ خدایِ خودش را به هیچ می‌گیرند.
چهارم: «دستِ خدا بسته است.» گفتنِ چنین جمله‌ی نابی، درخشان‌ترین شاهد بر روحیه‌ی رندانه‌ی یهود در تمسخرِ پیامبرانِ ابراهیم است. یهودی که در زمانِ پیامبرِ خودش نیز از دست‌انداختنِ او نمی‌گذشت، روشن بود که در برابرِ خدای محمد از هیچ ریشخندی فروگذار نخواهد کرد. این جمله (بنابر معقول‌ترین احتمال) در هجوِ آیاتی از قرآن است که خداوند از مؤمنین قرض طلب می‌کند و شروع به ستایش از این نوع قرض‌دادن می‌نماید. و به زبانِ ساده یعنی این چگونه خدایی ست که برای ترویجِ دینِ خود آن‌قدر قدرتِ مالی ندارد که نیازِ خود را برآورده سازد و ناگزیر دستِ نیاز و استقراض به‌سوی بندگانِ خود دراز می‌کند؟!
این جمله چه در تمسخرِ نسخ‌های قرآن و بَدا (دگرگونیِ رای) ِ خداوندِ محمد باشد، چه در تمسخرِ فقرِ مسلمین و بیانِ عجزِ خداوند در از میان‌بردنِ تنگدستیِ بندگان‌اش باشد، چه در تمسخرِ خدای موسی (=موسی) باشد که آنان را (از منظرِ دینی) گرفتارِ قحطی و خشکسالی ساخته بود، و چه در ریشخندِ درخواستِ یاریِ خدای محمد از بندگانِ خودش باشد، در نهایت بیانگرِ ناتوانیِ خدا از دخالتِ در امورِ جهان بوده و این معنی از عمیق‌ترین و زیباترین گزین‌گویه‌هایی ست که می‌توان در بابِ خدا بیان داشت. بهترین انگاره‌ای که در ریشخندِ خداوندِ ابراهیم می‌توانست به ذهنِ بشر خطور کند، در این جمله تصویر شده است.
در پایان خوب است یادآور شوم که چه‌بسا ریشه‌های یهودستیزی را در هیچ‌کجا بهتر از کتابِ محمد نتوان سراغ گرفت. قومِ یهود در این کتاب دنیاطلب، حق‌ستیز، نفرین‌شده، بهانه‌جو و کینه‌ورز است. گذشته از ارزش‌بودنِ برخی از این صفات (چنانکه در این یادداشت، اندکی به ارزش‌ِ برخی از آن‌ها اشاره کرده‌ام) و صرفِ‌نظر از رنگِ واقعیت‌داشتنِ برخی دیگر (چه خدایی در کار باشد چه نباشد، چه این خدا یهوه باشد یا یک ذات با سه جلوه یا الله، چه این خدا یهود را نفرین کرده باشد و چه نکرده باشد، قابلِ انکار نیست که قومِ یهود، تاریخِ سخت و هولناکی را تا کنون از سر گذرانده است)، به‌هرروی گمانِ من بر آن است که این یهودستیزی چیزی جز واکنشِ تلافی‌جویانه‌ی خدای محمد(=محمد) نسبت به زیرکی و رندیِ این قوم در مواجهه با اسلام نبوده است.
شاید در بخش‌های دیگرِ این رشته یادداشت‌ها، به تفاوتِ یهوه با الله و نیز به بررسیِ بیش‌ترِ ریشه‌هایِ یهودستیزی در قرآن پرداختم.

پس‌نوشت:
1. این یادداشت بر اساسِ روایتِ قرآن از تاریخِ یهود نوشته شده است. مزیتِ این بررسی در آن است که روایتِ کتابِ محمد از قومِ یهود، نمی‌تواند موردِ انکارِ مسلمانان قرار گیرد. البته در عهدَین هم صفاتی به یهود نسبت داده شده که بررسیِ آن نیز (برای علاقمندِ به این نوع مباحث) بی‌شک سودمند خواهد بود.
2. چه‌بسا تذکرِ این نکته ضروری باشد که من در صددِ شناختِ قومِ یهود به‌مثابه‌ی یک نژاد و نسل هستم نه یک دسته از متدینان. در واقع من یهود را از منظرِ ویژگی‌های قومیِ آن بررسی می‌کنم و در این واکاوی، با تعصباتِ یهودیانِ ارتدوکس و رهبانانِ یهودی نسبت به حقانیتِ یهودیت و عدمِ حقانیتِ سایرِ ادیان کاری ندارم، سهل است که در نزدِ من هر نوع دعوی بر حقانیتِ یک دین (به‌معنای مصطلحِ آن) پوچ و کودکانه است. به‌تعبیرِ دیگر، گذشته از توجه به خصوصیاتِ نژادِ یهود، بررسیِ من بیش‌تر معطوف به جنبه‌های ملحدانه و روحیاتِ منکرانه‌ی این قوم است.

۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

تناسخ تاریک

گاهی ممکن است که یک اتفاق در وهله‌ی اول تاییدی بر انگاره‌ی تناسخ به‌نظر برسد اما در جزئیاتِ زندگیِ سابق با تصوراتِ شخص، انطباقِ کامل وجود نداشته باشد. اگر سابقاً یک زندگی را زیسته باشی باید بتوانی جزئیاتِ آن را به یاد بیاوری یا دستِ‌کم وقتی به یادت می‌آورند، بتوانی حس کنی که واقعاً آن جزءِ فراموش شده بخشی از زندگیِ گذشته‌ی تو بوده است.
پ.ن:
یادداشت‌ها در اینترنت اکسپلورر به‌هم‌ریخته بود که همگی اصلاح شد. این‌طور که من تجربه کردم چه در بلاگر چه در وکس، از مرورگرِ فایرفاکس برای پابلیشِ یادداشت‌ها نباید استفاده کرد.

دیوانه‌ی زندگی


آنجولینا جولی در قامتِ اولین ستاره‌ی مُد و مشکلاتِ زندگی‌اش ظاهر می‌شود.
دختری زیبا که کودکی‌هایش بیش از هر چیزِ دیگر به او جذابیت بخشیده بود.
قسمتی از فیلم که صورتِ مصاحبه با کاراکترها درباره‌ی جیا را دارد، به‌نوعی به فیلم هیأتِ مستند می‌بخشد.
یک مسوولِ مُد: «او همیشه اولین کسی بود که یک حرکت را انجام می‌داد. الان همه دارند کارهاشو تقلید می‌کنن و شما هم بهشون گرایش پیدا می‌کنید. ولی جیا این‌ها را اختراع کرد.»
دوست‌پسر: «اون همیشه از غریزه‌هایش پیروی می‌کرد و برایش هم فرقی نداشت که سرانجامِ آن کار چیه. این شاید بهترین و بدترین ویژگی‌اش بود.»
عکاسِ اصلی: «جیا همه چیزش سکسی بود. هر نگاهش، هر حرکتش، هر دقیقه‌اش، هر روز، سکس.»
مادر: «آنها بهش حسودی می‌کردند هنوز هم می‌کنند. به‌خاطرِ همین هم اون حرف‌ها را می‌زنند»
شریکِ همجنس: «بدنش را به همه نشون می‌داد ولی واقعاً بی‌گناه بود. منظورم اینه که واقعاً به هیچ‌کس آزاری نمی‌رسوند.»
رئیسِ زنِ او و حامی‌اش: «من فکر نمی‌کنم که اصلاً اون به سکس توجهی داشت. حتی وقتی که در یک بستر خوابیده بود هدفش سکس نبود.»
شریکِ همجنس: «واقعاً سکس کاری نبود که اون دنبالش باشه.»
پدر: «آره می دونم موادِ مخدر مصرف می‌کرد.»
شریکِ همجنس: «من از موادِ مخدر می‌ترسیدم. این‌که چطوری مردم آن‌ها را مصرف می‌کنند.»
رئیسِ زنِ او و حامی‌اش : «ولی همه‌ی این‌ها خیلی زود اتفاق افتاد. می‌دونی، یک‌دفعه پوسترهایش را در همه‌ جا می‌تونستی ببینی.»
رئیسِ دومِ او: «هر مانکنی یک دورانی داره… منظورم آنهایی ست که لااقل یک دوره توانسته باشند موفق بشوند.»
عکاسِ دیگر: «و برای یک مانکن نفرِ اول بودن در کارِ مُد یعنی همه چیز.»
رئیسِ زنِ او و حامی‌اش: «مُد دادن، هنر نیست. حتی کارِ فرهنگی هم نیست. مدل دادن یک تبلیغه و تبلیغ پول درمیاره و هر چند دلار که بیارزی خریدار پیدا می‌کنی»
مادر: «آه من نمی‌تونم درباره‌ی سکس حرف بزنم. منظورم اینه که از کجا باید بدونم؟ اگر از من بپرسید او با هیچکس رابطه‌ی جنسیِ واقعی نداشت. ولی خیلی دوست داشت ازش عکس بگیرند. و مردم هم دوست داشتند ازش عکس بگیرند و کمی هم کمکش کنند.»
عکاسِ دیگر: «اون از عکس گرفتن متنفر بود. مجبور می‌شدی دنبالش بدوی و زوری نگهش داری. بعدش مجبور بودی خرت و پرت‌های روی لباس‌ها و موهاش را برداری و جلوی لباسش را باز کنی. ولی اون استثنایی بود.»
عکاسِ اصلی: «هر عکسی یک هدفی داره و نمی‌شه جلوی آن هدف را گرفت. اون چیزیه که باعث می‌شه یک عکس فوق‌العاده بشه. و اگر هدف سکس باشه، آن‌وقت واقعاً آدمِ درستی را انتخاب کردید.»
مهم‌ترین سخنی که آنها درباره‌ی جیا می‌گویند این بود که او دوست داشت ازش عکس بگیرند و دیده شود اما حقیقتاً به‌دنبالِ سکس نبود.
نوعِ عشقِ جیا به لیندا (دوستِ همجنس‌اش) بسیار دل‌پذیر و خاطره‌انگیز است: «من بدونِ تو نمی‌توانم زندگی کنم.»
شادی و شورِ زیستن از سراسرِ زندگیِ او به مخاطب چشمک می‌زند و البته جیا به‌خوبی می‌داند که دوستدارانِ او تنها به‌عنوانِ یک مُد او را دوست دارند، ولی حقیقتاً خودش در این هیاهوی شهرت و پول فراموش شده است.
تمثیلِ شریکِ همجنس‌اش از او بسیار شنیدنی ست: «مثل توله سگ بود دائم می‌گفت "منو دوستم داشته باش! منو دوستم داشته باش! منو دوستم داشته باش! منو دوستم داشته باش!" دوستش داشتم. بعد از اون ماجرا – اولین همخوابگی – دوستش داشتم.»
تنهاییِ پایانِ زندگی‌اش به‌خاطرِ HIV – اولین زنی که این ویروس را گرفت و از راهِ تزریق سرنگِ آلوده – دردآور بود تا جایی که حتی مادرش هم از روی ترس حاضر نشد او را به خانه‌اش ببرد.
«جیا بیش از آن زیبا بود که بمیرد و بیش از آن گریزپا که زندگی کند.»

۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

ملاقات بانوی سالخورده: هجو اسطوره‌ی عدالت


آلفرد ایل با غلبه بر ترسِ مرگ، حقانیتِ انسانِ خطاکار اما اصیل را به‌نمایش گذاشت . او از زبونی به دلیری گذر کرد و از خودفریبی به خودآگاهی رسید.
برتریِ تراژیکِ ایل اما غم‌انگیزتر از حقارتِ کمیکِ اهالیِ گولن نبود. شهروندانِ گولن در هر سرزنش و دشنامی که به او نثار می‌کردند، خیانت و درماندگیِ خود را عاجزانه فریاد می‌زدند.
آلفرد ایل متعلق به اهالیِ گولن نبود. او و کلارا زاخانسیان هیچ‌یک به مردمانِ آن شهر شباهت نداشتند. این دو دشمن اما خوب یکدیگر را می‌شناختند. گونه‌ای اصالت در هر دو پدیدار بود که نشانی از آن در اهالیِ گولن نبود.
ملاقاتِ بانوی سالخورده‌، نمایشِ شگفت‌انگیزِ زهرخندی ژرف بر صحنه بود!
در همین زمینه:
1. کارنامه‌یِ کاریِ حمیدِ سمندریان (از دوزخِ سارتر تا دیدارِ بانوی دورنمات)
2. دعوت به مراسمِ گردن‌زنی (تناسبِ اجرای نمایش با درونمایه‌ی متنِ دورنمات)
3. مفهومِ قربانی در جامعه‌ی مدرن (بنیان‌های آیینی و اسطوره‌ایِ نمایشنامه)

۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

جادوی میانه‌روی

اندیشه‌هایی که در یک مسئله‌ی نظری در دو سرِ طیف قرار می‌گیرند، غالباً از دو منظرِ کاملاً متفاوت به نتیجه‌ی یکسان می‌رسند. این دو منظرِ متقابل غالباً صریح‌ترین و جدی‌ترین رایی است که درباره‌ی آن معضلِ معرفتی می‌توان سراغ گرفت. نظریه‌هایی که در میانه‌ی طیف قرار می‌گیرند، درست به‌سببِ تمایلِ خوشه‌چینی از هر دو نظریه‌ی متقابل و در عینِ حال ردِ هر دو با اتهامِ مبهم‌سرشتِ «افراط»، نه چندان جدی هستند و نه چندان صادقانه. «اعتدال» فریبکارانه‌ترین شعبده‌ای ست که توسطِ این نظریاتِ میانجی در تاریخِ اندیشه همچون ننگِ افتخارآمیزی به ارث گذاشته شده است.