دو مقالهی کذاییام (1) را چندی پیش نزدِ یگانه استادم بُردم. او با وجودِ گرفتاریهای آکادمیک و از سرِ مهر هر دو را خیلی زودتر از آنچه گمان میبردم باریکبینانه خواند و مرا از دیدگاهِ خود دربارهی هر کدام بهرهمند ساخت. گفتم چهبسا دیگرانی هم دوست داشته باشند تا از دریچهی ذهنِ او به موضوعها و پرسشهای پیشنهاده شده در آن دو نوشتار بنگرند. بهطبع آنچه در اینجا آمده نقل بهمضمون و بهیاد ماندههای من از گفتارِ اوست.
من نمیدانم چرا ما همیشه میخواهیم با طرفِ مقابل اتحادِ ایدئولوژیک داشته باشیم. این بدترین کار است. من ممکن است به خدا باور نداشته باشم و دیگری داشته باشد. نه من قرار است خداباور شوم و نه او قرار است خداناباور. اما ما میتوانیم وحدت کنیم. بر سرِ چه؟ وحدت بر سرِ یک برنامهی مشخصِ سیاسی؛ وحدتِ عملی.
چرا ما همیشه میخواهیم بر نقاطِ مشترک وحدت کنیم؟ چرا نباید اتفاقاً بر مبنای اختلافات دورِ هم گرد آییم؟ مگر قدما نمیگفتند «توافق بر یکسانی»؟ خب حالا در دنیای پستمدرن اتفاقاً باید «توافق بر ناهمسانی» داشته باشیم. [از دیدگاهِ منطقی هم] تا «تفاوت» نباشد، «تشابه» هیچ معنایی ندارد و تا «اختلاف» نباشد نمیتوان از «اشتراک» سخن گفت. بهعنوانِ نمونه من بارها گفتهام که به چیزی بهنامِ «روشنفکریِ دینی» باور ندارم. چون تعریفِ من از روشنفکری چیزی ست که با دینداری نمیخواند. روشنفکر اگر خرد و مبانیِ نظریاش او را به هر جا بُرد باید برود. در برابر به چیزی بهنامِ اندیشمندِ دینی باور دارم؛ کسی که دیندار است و بر اساسِ مبانیِ خودش همهی کوششِ خود را میکند تا از باورهای دینی بهنحوِ متناسب و درخور پشتیبانی کند و آنها را تنقیح و روشن سازد؛ پژوهش میکند، درنگ میکند، عرق میریزد تا بتواند دنیای کنونی و دینِ خود را فهم کند. اما با اینهمه من میتوانم با یک روشنفکرِ دینی بر سرِ یک امرِ مشخص وحدت کنم.
پس اتحاد باید بر سرِ یک برنامهی سیاسیِ مشخص باشد. اتحاد باید بر سرِ یک امرِ انضمامی و عینی/واقعی باشد. ما نباید خود را همیشه و دائم با مشخصکردنِ مرزِ اندیشهی خودمان با اندیشهی دیگران سرگرم سازیم. این اولویت و مهمترین نیاز نیست. اشارهی شما به وحدتِ پراگماتیستیِ روشنفکرانِ دینی و لائیک بر سرِ دموکراسی و جامعهی کمابیش آزاد درست است. اما میخواهم بگویم که اگر از من بپرسی خواهم گفت که هیچ همانندیای میانِ عالمانِ سنتی و روشنفکرانِ لائیک وجود ندارد. البته چون دو سرِ طیف هستند خواه ناخواه شباهتهای ظاهری با هم دارند، بهویژه در قیاس با روشنفکریِ دینی که در میانهی طیف جای دارد.
من میگویم میشود یک برنامه تدوین کرد که ما میخواهیم ایران تا ده سالِ دیگر این پیشرفتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را کرده باشد. بر سرِ این برنامهی مشخص هر کس که موافق است بیاید و ما با او وحدت میکنیم؛ چه روشنفکرِ دینی باشد چه روشنفکرِ سنتی. ما اگر برنامهای تدوین کنیم با عنوانِ «آزادیهای اجتماعی» و در آن لغوِ حجابِ اجباری را بگنجانیم و یک گروه از عالمانِ دینی بخواهند با این برنامه هماواز شوند چرا ما نپذیریم؟ هر کس با این آزادیها موافق است ما با او وحدت خواهیم کرد. به این معنا مثلاً منِ کمونیست میتوانم با یک فردِ مذهبی هم وحدت کنم. مگر از اصولِ مبارزاتِ مارکسیستی این نیست که دهقانان جزءِ بورژوازی هستند و پرولتاریا باید با آنان هم بستیزد؟ اما در انقلابِ روسیه لنین و لنینیستها گفتند مصلحت آن است که ما با دهقانان وحدت کنیم علیهِ بورژوازی. یعنی به دهقانان گفتند شما هم پرولتار هستید و با آنان همپیمان شدند. یا در جریانِ برآمدنِ هیتلر و نازیسم شما میبینید هنگامی که حزبِ نازی برنامهی خود را اعلام میکند هم احزابِ لیبرال و هم احزابِ چپ با نازیها وحدت میکنند. در حالی که اگر بحثِ ایده و باور باشد کمونیستهای آلمان هرگز نباید با نازیسم همپیمان میشدند.
این ارزشمند است که آقای نیکفر بهدنبالِ یک راهِ حلِ بومی برای برونرفت از جدالِ خطهی ما با دنیای مدرن است و این راه را در پارسایی یافته است. اما بهگمانِ من هم این سنتِ پارسایی هیچ نشانهی سترگ و برجستهای در تاریخِ ما ندارد. آقای نیکفر این بحث را کمابیش تحتِ تاثیر پروتستانتیزمِ مسیحی و آرای وبر (اخلاقِ پروتستانی و روحِ سرمایهداری) طرح کرده است. اما ما در تاریخِ خود فرقهای شبیه به دومینیکنها نداشتهایم. بهعنوانِ نمونه راهبها و کشیشها بهراستی کار میکردند (نه در صومعه و منظورم آن سنتِ سختکوشیِ صومعهها و دیرهای مسیحی نیست). ما در تاریخِ خود مثلاً عیاران، صوفیان یا چیزهایی شبیه به آنان داشتهایم که آنقدر غنا و ظرفیت ندارد تا از آن یک سنتِ پارسایی بیرون بکشیم.
بهباورِ من راهِ حلِ ایران یک راهِ حلِ اخلاقی نیست (چنانکه آقای نیکفر این اخلاقباوری را در فربهسازیِ سنتِ پارسایی پی گرفتهاند). چون فرض هم بگیریم که این سنتِ پارسایی در خطهی ما پُرسابقه باشد، اما ضمانتِ اجرای آن چیست؟ چه کسی تضمین میکند که این «پارسایی» کارکردِ موردِ انتظارِ ما را داشته باشد؟ بنابراین من همیشه به راهِ حلهای اخلاقی برای برونرفت از مشکلِ خودمان بیباور بودم. چون وقتی ما از اخلاق سخن میگوییم باید بتوانیم به دو پرسش پاسخ دهیم که باور دارم هر دو در نهایت بیپاسخ میماند؛ اول آنکه کدام مرجعِ اخلاقی؟ و دوم آنکه به کدامین تضمین؟. در برابر، من باور دارم که راهِ حلِ کشورِ ما یک راهِ حلِ سیاسی است. بنیانِ دگرگونیهای دینی، دگرگونیهای سیاسی ست و بنیانِ دگرگونیهای سیاسی هم تغییرِ زیرساختهای اقتصادی ست. وحدت بر سرِ اصولِ اخلاقی خطرناکترین کار است؛ چرا که دریافتهای بیشمار متفاوت از اخلاق وجود دارد و هیچ ضمانتی هم برای تحققِ آن آرمانها نیست. اینکه من به شما بگویم به حقیقت باور داری؟ و بگویی آری. بگویم به اخلاق و عدالت باور داری؟ و بگویی آری و آنگاه بر سرِ حقیقت، عدالت و اخلاق وحدت کنیم، بدترین کار است. اما اینکه بر سرِ یک برنامهی مشخصِ سیاسی برای آیندهی ایران همپیمان شویم، این میتواند راهِ رهاییِ ما باشد.
پینوشت:
گفتم «کذایی» چرا که همهی یکسالِ اخیرِ عمرم را بههدر دادم و (در چند سالِ اخیر بهجز آن دو مقاله و البته پایاننامه) تا کنون هیچ نوشتارِ نو یا ارزشمندی ننگاشتهام و شاید برای همین هم ناگزیرم در اینجا دمادم به همان دو نوشتار بازگشت کنم.
بازتاب در تارنمای حزبِ مشروطهی ایران
بازتاب در تارنمای حزبِ مشروطهی ایران