- با بررسیِ نزدیک به نهصد وبلاگ دانستم که بیشترِ وبلاگهای سیاسی (هوادارِ جنبشِ سبز) که پس از انتخاباتِ خونینِ هشتاد و هشت با عنوانهای گوناگون راهاندازی شده بود، همگی بیشینه یکسال تا یکسال و نیم عمر کردهاند و تمام؛ یعنی نویسنده از خردادِ همان سال نوشتن را آغاز کرده و خیلی که ادامه داده باشد تا پایانِ سالِ بعد بوده است. این دریافت، حقیقتِ بسیار تلخی را بارِ دیگر پیشِ چشمانم آورد؛ شور و شوقِ بسیاری از ما برای نوشتن و کنشگریِ فردی گویی تابعِ مستقیمی ست از آنچه در دنیای واقعی و سپهرِ جمعی در جریان است. حال اگر هدفِ شما تنها و تنها سیاسینویسی باشد و پس از یکسال و اندی دیگر آنگونه سیاستِ مطلوبِتان به خاموشی و سردی گراییده باشد، طبیعی ست که خودبهخود متوقف خواهید شد و دیگر نخواهید نوشت. گویا همواره باید گرد و خاک/هیاهو/حرکتی در بیرون باشد تا درون به جنبش افتد. انگار فضای روزمرهی سیاسی باید همیشه همانگونه باشد که ما دوست داریم تا انگیزهی نوشتن و درنگ پیدا کنیم. این ویژگی بهراستی خانمانسوز است. آیا من حق دارم از فرآوردهی این بررسیِ گذرا نتیجه بگیرم که بیشترِ وبلاگهای جنبشِ سبز توسطِ کسانی با رویکردِ سطحی، ناپایدار و احساسی تاسیس شده بوده است؟ نمیدانم. اما این را نیک میدانم که شوربختانه این درست همان حالتی است که در همهی جنبشهای مردمی (ویژه آنهایی که در این خطه بوده) وجود دارد و در رخدادهای چهار سالِ پیش هم نشانههای آنرا میشد سراغ گرفت. از میانِ آنهمه وبلاگ و با گذشتِ نزدیک به چهار سال، تنها چند نفر هنوز با پایمردی دربارهی سیاستِ پس از کودتای هیاتِ حاکمه مینویسند که دستِبرقضا (تا جایی که میدانم) همگی پیش از آن رخدادِ سیاسی در وبلاگستانِ فارسی پیشینه داشتند و مینوشتند. اما وبلاگهایی که تنها با اثرپذیری از آن شرایطِ سیاسی متولد شده بودند همگی با تغییرِ وضعیتِ سیاسی، خودکشی کردند و از نوشتن یا بالیدن دست کشیدند. بهسیاقِ قاعدهی «سوزن و جوالدوز» باید بگویم که همین سرا در یکسال و نیمِ اخیر بیشتر به شخصینویسی (بهسبکِ خودش البته) روی آورد. انگار یا باید خیابانها سبز باشد تا من گزارش و تحلیل بنویسم یا باید سیاستگریزانه به روایتِ چند و چونِ درون و بیرونِ خودم بپردازم و راهِ سومی هم نیست.
- گمان میکنم بسیاری از ما ایرانیان هنوز که هنوز است تصورِ/ذهنیتِ درستی از امرِ سیاسی نداریم. بهتعبیری روانشناختی، در وادیِ سیاست یکسره دچارِ شیدایی-افسردگیِ ادواری (Manic) هستیم. غریوِ شادی و ضجهی غمِمان چندان از یکدیگر دوری نمیگیرد و همیشه میانِ بلندپروازی و لنگلنگیدنهایمان فاصلهی کمی وجود دارد. اما سیاست بیش از هر چیز یعنی صبر/شکیبایی، درنگ/تامل/دوراندیشی/تیزبینی، حزم/احتیاط/پرهیز/خودداربودن، مداومت/پیوستگی و کُندی/تدریج/آهستگی (1). شوربختانه این واژگان در قاموسِ سیاستِ ایرانی (چه نظری چه عملی) هرگز جایی نداشته است. مساله آن است که اقتدارگرایانِ حاکم در رژیمِ اسلامی گرچه به زبان وارونه بگویند و در رفتار هم کمتر بهچشمِ ما سیاستمدار بیایند، اما خیلی خوب با اینگونه سیاستورزی آشنا هستند. دو نمونهی آن پیشِ چشمانِ ماست؛ شیوهی خاموشسازیِ جنبشِ سبز و شگردِ زماناندوزی برای پیشبردِ پروژهی اتمی. در برابر، نه اصلاحطلبانِ ما بویی از دوراندیشی، عملگرایی و زمانشناسیِ محمدعلی فروغی یا خودسنجشگری و مصلحتاندیشیِ سید حسنِ تقیزاده بردهاند و نه براندازانِمان توانستهاند درکی از رادیکالیزمِ تیزبینانهی شاپورِ بختیار و محافظهکاریِ اصولگرایانهی داریوشِ همایون داشته باشند. شما میتوانید تندترین و سرسختانهترین برنامهی سیاسی را برای سرنگونی/جابهجاییِ نظامِ حاکم، هماغوش همهی آن واژگانی کنید که زیرِ عنوانِ «سیاستورزیِ خردمندانه» جای میگیرد. از دیدِ من، براندازی (درست مانندِ اصلاحگرایی) تضادی با روشِ محافظهکارانه در سیاست ندارد گرچه در هدف یکسره رویاروی نگاهداشتِ وضعِ کنونی در کلیتِ آن است.
- گمان کنم در موقعیتِ فعلی مهمترین پرسش برای من و همانندهایَم آن است که چه کنیم تا وضعِ سیاستِ عمومی (آنگونه کُنشِ سیاسی که از مردم آغاز و بدانها نیز فرجام مییابد) دستِکم در همین سکوت و سکون باقی بماند و از حالتِ ترکیبیِ براندازی-اصلاحی که ارمغانِ جنبشِ اعتراضیِ میرحسین بود، دوباره به موقعیتِ اصلاحطلبیِ سادهاندیشانه و همهنگام بیثمر (دستپختِ دولتِ خاتمی) فرو نیفتد. دولتمردِ بهاریِ ما صد البته مشایی نیست اما همچنانکه قرار نیست از بغضِ خامنهای به دامانِ نامزدِ جریانِ سوم پناه ببریم، بنا هم نبوده که از بغضِ جریانِ سوم به دامِ ناکارامدترین روایتِ اصلاحطلبی در افتیم. پُر واضح است که من هم میدانم ماندن در این زمستانِ سیاسی نامطلوب است اما باور دارم که باز هم وضعِ بهتری ست تا برای دستیابی به سرابی از یک بهارِ سیاسی دیگربار انرژی و توانِ خود را هدر دهیم. مساله آن نیست که رئیسجمهورِ آشفتهاندیش و سستارادهی اصلاحات دوباره نامزد میشود یا نه، رای میآورد یا نه و اگر پیروز شد بهعنوانِ بازنده معرفی میشود یا نه، بلکه سخن بر سرِ آن است که شکستِ یک جنبشِ دگرگونیخواه (با نیمنگاهی به هدفها، ابزارها و توانمندیهای آن) بهمراتب پذیرفتنیتر است تا ناکامیِ دوباره از انتخابات یا دولت که بیگمان برای دورانی دراز ما را به یک برهوتِ سیاسی پرتاب خواهد کرد. آزموده را آزمودن (بهویژه تا زمانی که شرایطِ آزمایش تغییری نکرده) خطاست؛ خواه صندوقِ رای باشد خواه محمدِ خاتمی.
پینوشت:
(1) ایثار، فداکاری، ازخودگذشتگی، هیجان، تهور و شهادت بیشتر از آنِ دنیای شعر است تا سیاست. درست همانگونه که منفعتطلبی، شهرتخواهی و سودجویی بیشتر به دنیای تجارت تعلق دارد تا سیاست.
بازتاب در بالاترین
بازتاب در بالاترین