رمانی (1) بسیار تلخ و بس زیبا بود. فضای اثر با فرقهایی ظریف، کمابیش مرا بهیادِ «شازده احتجاب» انداخت. شخصیتِ اصلیِ هر دو داستان عشقِشان را ناخودآگاه میآزردند تا اینکه بمیرد و سپس طالبِ غنودن در کنارِ مردهاش و آرامشیافتن با نعشِ او بودند. آن وجدانِ معذب/سرزنشِ درونی نیز در هر دو هست؛ در شازده شبیه به نوعی ژنِ قبیلهای که آن نگونبخت واپسین وارثش شده بود و در دکتر نون گونهای احساسِ ویرانگر و ژرف از خیانت به مقتدا. گرچه سرزنشِ پدر و بهوِیژه عموی قاجاری هنوز روی شانههای دکتر نون سنگینی میکند اما از آن کینهی خاندانی (آمیزهای از کامجویی و آدمکُشی) که مردهریگش برای شازده چیزی جز افسردگی، تنهایی و درد-آزاربارگی نبوده رها شده است و نقابِ یک قاجاریِ هوادارِ پیشرفت و دموکراسی را به صورت زده است (گرچه بهفرجام، چیزی کمابیش همانندِ همان بلایی را بر سرِ خودش و ملکتاج میآورد که خسروخان به خودش و فخرالنساء روا داشت).
ولی رویهمرفته، فضای رمانِ گلشیری بسیار سادومازوخیستیتر است و نویسنده (شاید بهخاطرِ نفرتِ فراوان از قاجار)، شازده را به همخوابگی با کلفتِ خانه در بدترین/سرزنشگرانهترین موقعیت و قتلِ شبهِعمد (عدمِ رسیدگی به بیماریِ فخرالنساء) وادار میکند. در برابرِ شازده، دکتر نون یک قاجاری امروزیتر و خوشخیمتر است که از جامهی نخنما و بدبوی رعیتکُشی و حرمسراداریِ پدرانش بیرون آمده و به کسوتِ دولتمردِ شیفتهی میهن و مصدق در دورانِ پهلوی درآمده است و برای همین هم نویسنده او را از خیانت به ملکتاج بری/منزه نگه میدارد؛ شاید چون بنا بود که وزنِ خیانت به مصدق در مرکزِ داستان باقی بماند. با اینهمه، مصدق باز هم میتوانست در هیأتِ یک وسوسهگر پدیدار شود و بگوید: «تو مگه به من خیانت نکردی محسن؟ مگه قول ندادی وفادار بمونی و نموندی؟ خب حالا باید به زنِت هم خیانت کنی. برای اینکه ثابت کنی اون رو بیشتر از من دوست نداشتی یا لااقل الان دیگه دوست نداری، باید واقعاً یه بار یه زنِ دیگه رو بیاری توی این خونه و در اتاقِ خوابِ رویاییتون باهاش عشقبازی کنی».
در واقع، میشد پایانِ داستان را نیز چیزی تصویر کرد شبیه به یکیسازیِ فخری با فخرالنساء. اما در وضعِ کنونی در حالی که شازده کوشش میکند تا کلفت را بهمانندِ نعشِ معشوقهاش بیاراید، دکتر نون یکراست و بیواسطه سراغِ آرایشِ خودِ معشوق میرود تا او را به سالهای پُرشورِ جوانیاش برگرداند. بنابراین، شدنی بود که چنین فرجامی (خیانت به عشقِ شخصی بهتاوانِ خیانت به عشقِ سیاسی) را در داستان گنجاند اما به دو هزینهی گزاف:
1. مصدقِ خیالی نمیبایست چندان هم از مصدقِ واقعی دور بیفتد. پس مصدقِ خیالی نباید کسی را به خیانتِ آشکار وسوسه کند چرا که چنین کاری ممکن است روی ذهنیتِ خواننده از مصدقِ راستین اثر بگذارد یا خواننده این پیوندسازی را از چشمِ نویسنده ببیند.
2. آن حالتِ ریاضت، رهبانیت، دنیاگریزی و خودمحرومسازیِ آگاهانه و سختگیرانهی دکتر نون (بهمثابهی کفاره/پادافرهِ خیانتش به مصدق) با چنین کاری موردِ تردید قرار میگرفت و کمابیش فرو میپاشید. چرا که هماغوشی با دیگری (هر چقدر هم بیمارگونه باشد) باز هم رنگی از کامجویی، لذتپرستی و دنیادوستی دارد.
پسنوشت:
نازنیندوستی این کتاب را به من پیشنهاد داد و آنرا در اختیارم گذاشت تا بخوانم. بسیار سپاسگزارم از وجودِ پُرمهرش!
پسنوشت:
نازنیندوستی این کتاب را به من پیشنهاد داد و آنرا در اختیارم گذاشت تا بخوانم. بسیار سپاسگزارم از وجودِ پُرمهرش!
پانوشت:
شهرامِ رحیمیان، دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد، انتشاراتِ نیلوفر، چاپِ دوم، زمستانِ 1383
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر