۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

خدای خوب و مهربان، داده به ما گوش و زبان

پس از پایان درس آمد و با حالی پریشان از من پرسید «استاد!‌ وقتی روزگار بی‌عدالتی‌هایی سر آدم می‌یاره که می‌دونی حق‌ت نبوده در بود خدا شک می‌کنی. اینجور وقت‌ها باید چی‌کار کرد؟» گفتم «مثلاً چی؟» گفت «بین خودمون باشه. من دو ماه بیش‌تر نیست که ازدواج کردم و خانمم ام.اس گرفته و چشماش کاملاً کور شده. الان کلی خرج داروهاش می‌کنم تا با زور این دوا درمونا بلکه بینایی‌ش یه کم برگرده. ماهیچه‌هاش داره آب می‌شه». همینجور مانده بودم. زبان‌م بند آمده بود. از وضعیت‌ش شوکه شده بودم. نمی‌دانستم چه بگویم. خودش دوباره ادامه داد «خانواده‌م خیلی به‌م فشار می‌یارن که ازش جدا بشم». گفتم «خودت می‌خوای چیکار کنی؟» سرش را پایین انداخت و با صدای ضعیفی گفت «دوس‌ش دارم. نمی‌دونم». گفتم «اسم‌ت چیه؟». گفت «ایمان». چه تصادف تلخی! اسم‌ش ایمان بود و همان ایمان داشت از دست می‌رفت. تلخی ماجرا البته برای او از این جنس بود. برای من؟ اسمی که روی او بود و مسمایی که هرگز قدرت نداشت تا به زندگی‌ا‌ش معنا بدهد و انگار او تازه این حقیقت را درک می‌کرد. آمدم برایش از «مساله‌ی شر» بگویم که در میانه‌ی حرفهایش فهمیدم به خدا اعتقادی تام و تمام دارد. «خدا البته حکمت خودشو داره. من به خدا ایمان دارم». با شنیدن این جمله‌ها حرفهایم را قطع کردم. طرح «مساله‌ی شر» در این شرایط روحی می‌توانست برای او خطرناک باشد. ولی دل‌م به حال‌ش خیلی سوخت، به‌ویژه که می‌دیدم خودش را فریب می‌دهد. چیزهایی مبهم و سربسته برایش گفتم و یک جوری دست به سرش کردم. همانطور که دور می‌شدم حال و روزش بسیار مرا به فکر فرو برد. دوست داشتم برگردم و به‌ش بگویم «به خدا باور داری؟ به روح چی؟ واقعاً فکر می‌کنی خدا هست؟ حکمت‌ش این بوده که عشق تو رو فقط دو ماه پس از پیوندتون ذره ذره جلوی چشمات آب کنه؟ اینکه پس‌فردا یه اسکلت بذاره رو دستت؟ یه مرده‌ی متحرک؟ نمی‌فهمی که همچین موجودی نیست؟ نمی‌بینی که تنهایی؟ که رها شدی به حال خودت؟ هنوزم سردی و پوچی زندگی رو لمس نمی‌کنی؟ هنوزم؟ اون حروم‌زاده فقط در ذهن و روان تو وجود داره و قاه قاه هم داره به‌ت می‌خنده. صداش رو نمی‌شنوی؟ گوش کن! قهقهه‌ی خدا از هر سلول وجودت داره می‌زنه بیرون. نمی‌شنوی؟».

۱۳۹۲ شهریور ۲۲, جمعه

تکرارناپذیر؟

هر رابطه‌ی باز باید هنوز و همچنان سویه‌ای انحصاری داشته باشد وگرنه اساس پیوند دو نفر بی‌معنا خواهد شد. آدم‌ها تنها و تنها در تماس دیگری با ویژگی‌های منحصر به‌فردشان است که احساس می‌کنند مخاطب/طرف رابطه واقع شده‌اند. گرچه کسانی یافت می‌شوند که حس مالکیت ندارند اما حتی همان‌ها هم می‌خواهند در چشم هم‌پیوند خاص باشند، یعنی خصوصیات فردی‌شان با قید «فقط تو اینگونه هستی» در رابطه لحاظ شده باشد. به هر میزان که این ویژگی‌های فردی به «همانندی با دیگران» بازگشت داده شود، احساس وابستگی فرد به رابطه کم‌تر و کم‌تر خواهد شد. برای داشتن هر رابطه‌ای (یعنی ایجاد و حفظ تعلق خاطر دوسویه به آن)‌ باید این حقیقت را که «ما آدمیان به‌گونه‌ای شگفت‌انگیز به یکدیگر مانندیم» فراموش کنیم.

۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

هر جا که باشی، آسمان تو همین رنگ است

عطاء‌الله مهاجرانی آدم خوبی است،‌ خوش‌خنده است و هنگام سخن گفتن چشمان‌ش کشیده و گونه‌های‌ش برآمده و لبان‌ش پهن می‌شود. مهربان و فرهیخته و بی‌آزار است. در دوران وزارت‌ش ما توانستیم یگانه دوران آزادی مطبوعات را در تاریخ این سرزمین تجربه کنیم. ما هر چه داریم از همانندهای او داریم که با اعتقادی راسخ به «شریعت سمحه‌ی سهله» پای‌بند ماندند و طعم شیرین فرامین آزادمنشانه‌ی دین مبین را به ما چشاندند. او پریشب در برنامه‌ی پرگار (درباره‌ی مرگ‌اندیشی) با استدلال‌های محکم و بیان متین خود به محمدرضا نیکفر ثابت کرد که بحث نظری را به مسائل مناقشه‌برانگیز و حاد سیاسی نباید کشاند چرا که در اینصورت «در دشواری می‌افتیم». اما این دشواری به‌راستی چیست؟ گویا ادیب‌سیاستمدار ما در ابتدای بحث صلاح دید که فهم این دقیقه را به بصیرت و بینش مخاطب واگذار کند. چرا که اگر در خانه کس است او را یک اشارت بس است. اما دلبستگی مهاجرانی به جمهوری مقدس نگذاشت تا او از بیان حقیقت ناب چشم بپوشد و ما را در گم‌راهی و بیچارگی رها کند. پریشب دانستم که کشتار زندانیان زبان‌بسته در آن تابستان پرافتخار به‌خاطر ترورهای آغاز دهه‌ی شصت بوده است. آیت‌الله دستغیب شیرازی را (که نیکفر کتاب ارزشمند «معاد»ش را نشانه‌ی ابتذال گونه‌ای از اندیشه‌ی دینی معرفی می‌کند) همین‌ها با بمب تکه تکه کردند و به شهادت رساندند. وقتی در آغاز یک دهه صدای گلوله بلند شود نه تنها همان زمان پاسخ قاطع داده می‌شود بلکه در پایان آن دهه از هواداران دست‌بسته‌ای که حتی دوره‌ی محکومیت‌شان به سر آمده،‌ تقاص اصلی گرفته می‌شود. وقتی یک طرف بی‌منطقی پیشه کند آنگاه طرف مقابل هم حق دارد بی‌منطق باشد. بی‌منطقی را هم که نمی‌توان دارای مراتب دانست. بی‌منطقی بی‌منطقی است (درست همانگونه که فاطمه فاطمه است) و نمی‌توان گفت یک طرف کم‌تر بی‌منطق بوده است و طرف مقابل اندکی بیش‌تر. بی‌منطقی حد و مرز ندارد و خوشبختانه کرانه‌های‌ش ناپیداست. بی‌کرانگی هم همیشه توجیه‌ساز است. وقتی یک طرف دست به اسلحه ببرد آنگاه طرف مقابل هم حق دارد شلیک کند و به‌هیچ وجه از این حق خود (که حق جامعه و حق ملت مظلوم ایران است)‌ کوتاه نخواهد آمد. من در برابر اینهمه وفاداری به نظام اسلامی آنهم از فرسنگ‌ها دورتر در انگلستان به‌نشانه‌ی احترام کلاه از سر بر می‌دارم و بی‌اختیار یاد نظر برخی دوستان‌م می‌افتم که اختلاف با حاکمان کنونی را «دعوای خانگی» و بی‌ارتباط با بیگانگان می‌دانند. اما پریشب که دریچه‌های حقیقت یکایک به روی من گشوده شدند و تجلی معنای سرسپردگی را در یکی از لیبرال‌ترین سیاست‌ورزان برآمده از یوم الله پانزده خرداد با چشمان خودم دیدم،‌ دانستم که دعوای ما چقدر نارواست و این خانه با اینچنین مستاجرهایی (که از فردای انقلاب صاحب‌خانه شدند) نه تنها از تحریم و جنگ در امان خواهد ماند بلکه با دست‌های پاک و ید بیضای همین قدیسان دیر یا زود توصیفات قرآن از بهشت را در خود تجسم خواهد بخشید. باشد تا گور پوسیده‌ی بی‌منطق‌ها برای همیشه گم شود و خون کثیف آنانکه امامان جمعه‌ی ما را کشتند هر از گاهی تا پایان تاریخ ریخته شود. هر چقدر اصولگراها وقیح و بی‌ادب اند، در عوض اصلاح‌طلبان و دست‌پروردگان هاشمی متین و سرشار از نجابت اند. ما با همکاری و همیاری همین دو گروه به دعوای خانگی پایان خواهیم داد و ایران را دوباره خواهیم ساخت. یکی به عراق می‌رود تا کشتارهای تازه را جشن بگیرد و یکی در لندن می‌ماند تا کشتارهای گذشته را بر حق جلوه دهد. درود بر هجرت مهاجرانی و سلام بر ظرافت ظریف!

۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

بازآفرینی پندار یهودی در ویران‌دمشق

- گزارش و تحلیلی خواندنی از مراسم عید یهودی فصح/پسح/پسخا در دمشق (در بزرگداشت مهاجرت بنی‌اسرائیل از مصر)
- مفهوم نمادین خوراکی‌های ویژه‌ی این روز (یادآور مائده‌ی آسمانی نازل‌شده در بیابان/سرزمین نامسکون)
- معنای نمادین تشریفات مذهبی این روز در دیدگاه یهودیان (ترکیب گذشته با حال برای پیوند دادن رهایی قوم به تک‌تک افراد، معنای سمبلیک سفر در زمان، توان درونی برای استخراج خاطره‌ی جمعی و ادغام وضع آشنا با وضع ناآشنا)
- اهمیت خواندن کتاب «هگادا» در این روز که بر اساس درونمایه‌اش عید را به دو پاره‌ی شکنجه و نجات تقسیم می‌کند (از دید هگادا، این رخداد چیزی بیش از قربانی‌شناسی یا تاریخ رهایی است چرا که وجهی تعلیمی و دیالکتیکی دارد.)
- تاریخ یهودی‌ستیزی در خطه‌ی سوریه و پرونده‌سازی برای یهودیان به‌هدف نسبت‌دادن اتهام خشونت آیینی از آغاز قرن نوزدهم تا دوران خاندان اسد (در 1947 و در آستانه‌ی کشتار حلب، سی هزار یهودی در این کشور زندگی می‌کردند. این تعداد در 1992 به پنج هزار و در سال 2004 به تنها شصت نفر کاهش یافته است که همگی در دمشق سکونت دارند.)
- بحث زیبایی درباره‌ی مفهوم زمان نزد یهودیان با تکیه بر آثار دو مردم‌شناس فرانسوی (آرنولد ون گنپ) و انگلیسی (ویکتور ترنر)؛ نسبت زمان دینی/مقدس و زمان غیردینی/سکولار؛ فرا رفتن از زمان روزمره/عادی و غنی‌سازی/تعالی‌بخشیدن آن در فرآیند آیینی عید فصح که قلمروی قدسی/افسانه‌ای است و سپس بازگشت به زمان دنیوی که سیر و سلوک از آنجا آغاز شده بود («اسفار اربعه»‌ی صدرای شیرازی اندکی به این رفت و آمد زمانی میان عالم قدسی و جهان دنیوی مانند است).
- یهودیان در روند این تشریفات دینی گویی پیروزی گذشتگان خود در گسستن بندهای بردگی و خروج از مصر را دوباره زندگی می‌کنند. این زمانی است برای تقویت قدرت یهودی از طریق ارجاع و تمثل در فرآیند تقلیدی/عبادی. به‌جا آوردن آداب شریعت به یهودیان امکان می‌دهد تا خودشان را از ابتذال و محدودیت‌های زندگی روزمره در سوریه جدا کنند. آنان موقعیت مطیع/انقیادآور خود را در جامعه به چالش می‌کشند و خودشان را بر اساس چهارچوب‌های یهودی تعریف می‌کنند؛ یعنی بر اساس پیروز میدان و نه شکست‌خورده. می‌توان بر فلاکت، آنگونه که در هگادا تبیین می‌شود، چیره شد.
- آنچه را استعاره (اسطوره؟) افاده می‌کند نمی‌توان یکراست و بی‌واسطه بیان کرد: آیین‌ها ترفندهای استعاره‌اند. از این رو، حتی اگر خروج از مصر تنها یک‌بار در تاریخ رخ داده باشد، از راه آیینی‌گری عید فصح، گذشته‌ی دور در زمان حال دوباره پدیدار می‌شود. به‌بیان دیگر، عید فصح بر عهد ویژه‌ی یهوه/خداوند تصریح دوباره می‌کند و اجازه می‌دهد که هر فرد یهودی خودش را چنان لحاظ کند که گویی او بوده است که سربرآورده و به‌تازگی از مصر رهایی یافته است.

۱۳۹۲ شهریور ۱۴, پنجشنبه

چون به خلوت می‌روند...

چندی است که گمان می‌کنم (شبیه به اینکه توهم دارم؟) درباره‌ی رفتار ما مردان در شبکه‌های مجازی یک چیزی را فهمیده‌ام؛ عکس‌های دختران/زنان در آنجاهایی که جمع موجود همگی از جنس مخالف باشند، پروا/پرهیز/خودسانسوری را در ثبت لایک/پسند در پی دارد. آیا اشتباه می‌کنم؟ در همان مجموعه عکس‌ها وقتی همان زنان با مردان‌شان دسته‌جمعی حضور دارند، به‌نحو معناداری جرات مردان تماشاچی در لایک‌زدن بالا می‌رود و آن خودداری به‌یکباره جای خود را به ابراز وجود می‌دهد. باور متعارف آن است که در گونه‌های دوم، ثبت پسند به‌معنای نوعی احترام/ستایش نسبت به پیوندهای آن زنان با هم‌جنسان ماست و اینکه ما با چنین کاری (به‌دروغ یا با صداقت) حریم رابطه‌ی دیگران را به‌رسمیت می‌شناسیم و تایید می‌کنیم. اگر چنین باشد، آیا ابراز پسندیدن عکس‌های گونه‌ی نخست (دختران گرد هم آمده) «معنای مخالف» را در ذهن بینندگان لایک تداعی نمی‌کند؟ آیا جز این است که پرهیزکاران (البته پرهیزکاری فقط به‌این معنا و در همین حد) باور دارند صرف دسترسی تماشاچی به آن عکس به‌معنای بی‌اشکالی تظاهر به پسندیدن جلوی چشم همگان نیست؟ و اینکه در بیش‌تر موارد این مسئله از دو سو تقویت می‌شود (یعنی کسانی با دیدن لایک مورد بحث چنان برچسب‌هایی به لایک‌زننده نسبت می‌دهند و کسانی هم با علم به چنین پیش‌داوری‌هایی از ثبت لایک خود اکراه دارند).  پیام دوطرفه چنین است: «می‌توانید ببینید اما اعلام نکنید که دیده‌اید» و «[صحنه را] دیدم اما به‌روی خودم نیاوردم». اگر چنین نیست سبب آن پرواگری چیست؟  چرا از سی لایک نگاره‌ی چند دختر با همدیگر تنها یکی/دو لایک برای مردان است؟ و برعکس، از سی لایک نگاره‌ی همان دختران با طرف‌های‌شان (یا کسانی که گمان می‌رود طرف رابطه‌ی‌شان هستند)، لایک‌های مردان پنج برابر افزایش می‌یابد (ده از سی)؟ آیا جز این است که کسانی که دسترسی به تماشای عکس دارند، می‌ترسند دیگری گمان کند آنان بی‌پروا، چشم‌چران، هیز و یا فاقد نجابت کافی هستند (که در خطه‌ی ما معنایی جز نفاق/دورویی یا تزویر/زیرکی ندارد)؟ آیا فرهنگ پنهان‌کاری در جامعه‌ی ایرانی سبب نمی‌شود که مردی هم‌هنگام که از ابراز علنی پسند خود نسبت به یکی از نگاره‌های نوع نخست دوری می‌گزیند، در پیغام‌های خصوصی به یکی از گل‌رخان همان تصویر (که در نگاره‌ی نوع دوم در کنار هم‌پیوند خود نشسته است و همین مرد فرضی هم آنرا لایک زده است) ابراز عشق کند/تمایل خود را به برقراری رابطه بیان کند/نخ (و این روزها دیگر ریسمان و تسمه) بدهد؟ نمی‌دانم آیا شبیه این قاعده در میان زنان نازنین ما هم وجود دارد یا نه. ولی گمان کنم شدت ماجرا در قبیله‌ی مردان (به‌علل مختلف و کهن) بیش‌تر است، تا نظر متخصصان امر چه باشد!

۱۳۹۲ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

بی‌تاریخی/ بی‌پیشینگی

من هرگز علت تغییر نشانی وب‌سایت زمانه را نفهمیدم. همین الان برخی پیوندها در بایگانی بالاترین به عبارت «صفحه‌ی مورد نظر یافت نشد» در آدرس [اکنون] آرشیوی زمانه ختم می‌شود. به‌نظر من (که در امر رسانه هیچ کارشناس نیستم) این برگرداندن نشانی به جای دیگر از بدترین تصمیم‌های مدیران یک رادیو - تارنما می‌تواند باشد. «نشانی» همانا راه و مسیر دستیابی به کوشش‌های بسیاری از همکاران و نویسندگان و دیگر افرادی است که در طی سالیان بنایی در خور ستایش برای یک رسانه خلق کرده‌اند. تعویض این نشانی چیزی نیست مگر سردرگم‌کردن بینندگان و دسترس‌ناپذیرکردن بسیاری از آدرس‌هایی که به پاره‌ای از این بنای جمعی ارجاع می‌داده است. تا جایی که من می‌فهمم اینجور گم و گور کردن گذشته‌ی یک رسانه در حکم خودزنی است. من در چنین رفتاری هیچ نشانی از خردمندی و آینده‌نگری نمی‌بینم.

۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

کاغذپاره

مشکل بسیاری از ما با «ایدئولوژی پیش‌رفت [مقطع] تحصیلی» آن است که هم دل‌زده‌ی‌مان می‌کند و هم دل‌مان را می‌برد.