«و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل» آل عمران، ۱۴۴
«و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم قل إن هدی الله هو الهدی...» بقره، ۲۰
I
داشتم در رختخواب گرانقدرم از میان کتب ابن تیمیه «مقدمه فی أصول التفسیر» را روی گوشی ورق میزدم (باور بفرمائید که تازه فهمیدهام مشکل تنبلی من در کتابخوانی با یک عدد کیندل حل خواهد شد و هر کس چنین هدیهای به اینجانب ارزانی دارد به خودم، خودش و بشریت خدمت بس بزرگی کرده است). سرگرم گشت و گذار بودم که در فصل «اختلاف تفسیر» و زیرفصل «اختلاف از جهت نقل» به مطلب بامزهای برخوردم. بحث آن است که میفرماید اختلاف نقل بر دو قسم است: یکی آنکه مستندش تنها همین نقل است و دیگری آنکه از راهی جز نقل هم میتوان صحت و سقمش را دریافت، چرا که علم یا نقل تصدیقشده است و یا استدلال تحقیقشده و امر منقول یا از معصوم است یا از غیر معصوم (چه شده؟ از تشقیق شقوق در شرف سرگیجهاید؟ لا بأس! چند سال که با این متون سر و کله بزنید خودبهخود عادت میکنید و انس و الفت مییابید!). حالا همین نقل معصوم هم یا میتوان صحیح و ضعیفاش را شناخت یا نمیتوان و این قسم اخیر (نقل معصوم که ما راهی نداریم که به درستی کلیت آن یقین حاصل کنیم) یا از زمرهی چیزهایی است که سود و فایدهای در بر ندارد که بحث از آن زائد است (عجب! مگر میشود معصوم چیزی بگوید که بیفایده باشد؟ یعنی درونمایهاش ناچیز و بیارزش باشد؟) و اما آن نقلی از معصوم که ما راهی برای احراز صدقش نداریم و در عین حال مسلمانان نیازمند شناختش هستند، پس همانا الله بر حقیقت چنان نقلی دلیل و راهنمایی برای شما قرار داده است. مثال آنچه سودی در معرفتش نیست و دلیلی هم بر صحت و سقمش نداریم: اختلاف مفسرین در رنگ سگ اصحاب کهف است یا عضوی از گاو معهود که موسی (نه خودسرانه که صد البته به امر خداوند) به آن ضربه زد (حال فخذ بود یا مادون فخذ چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که با آن تکان گاو زنده شد و گفت فلانی مرا کشته است و باز به حال سابق موت بازگشت!) یا بزرگی کشتی نوح و جنس چوب بهکار رفته در آن (راش؟ بلوط؟ نارون؟ افرا؟ گردو؟ چنار؟ کاج؟) یا نام جوانکی که خضر نبی [با تاییدات قدسی] او را به قتل رساند و نظایر اینها. پس برای تعیین تکلیف این قسم امور راهی جز نقل نیست. حال هر کدام از اینها که بهدرستی از جانب پیامبر بازگو شده باشد (با کدام روش تاریخی؟) برای ما معلوم و دانسته است، مانند اینکه روشندل همراه موسی بهیقین خضر نام داشت.
II
اکنون پس از همهی این مقدمات و راههای پیچ در پیچی که آمدیم، تازه به آن مطلب جالب نزدیک میشویم. اما آن قسم که صحت صدورش از معصوم (معادل با قطعیت وقوعش در عالم خارج؟) برای ما ناشناخته و احرازناپذیر است، همانند آنچه کعب و وهب و ابن اسحاق و دیگران از اهل کتاب اخذ کردهاند «فهذا لا یجوز تصدیقه و لا تکذیبه إلا بحجه کما ثبت فی الصحیح عن النبی صلی الله علیه و سلم أنه قال: إذا حدثکم أهل الکتاب فلا تصدقوهم و لا تکذبوهم، فإما أن یحدثوکم بحق فتکذبوه، و إما أن یحدثوکم بباطل فتصدقوه». فهمیدید چه شد؟ شیوهی ظریف و موشکافانهی رقابت را در فروش کالای آسمانی دیدید؟ خردهپیامبری که خود را خاتم الانبیاء نامید و کل آیینش اقتباس ناقص و مسخشدهای از یهودیت بود (رک مائده - ۸۲: لعن یهود و چاپلوسی از نصاری) با زیرکی هر چه تمامتر میگوید که هر چه را پیروان دیگر ادیان ابراهیمی از من بازگو میکنند نه بپذیرید و نه رد کنید، مبادا که سخنشان راست باشد و شما دروغش بینگارید و دروغ باشد و شما راستش بپندارید! جلوهی نابی از «اعتدال نبوی». حال این حکم به تعلیق دقیقاً یعنی چه؟ یعنی در مورد رقیبان نه اصل بر برائت است و نه اصل بر اتهام. پس اصل بر چیست؟ هیچ! نشنیده بگیرید. این تازه حکم حدیثی بود که مرجعش اهل کتاب باشند (یعنی مثلاً یکی از اهالی بختبرگشتهی بنیقریظه بگوید که فرزند عبدالله چنین گفت). اگر تکلیف حدیث اهل کتاب این باشد، هر آینه سرنوشت کتب آن اهالی که بهطریق اولی روشن است! محمد با باریکبینی هر چه تمامتر همهی میراث تاریخی بهجامانده از جهان سامی را با همین یک جمله از حیز انتفاع ساقط میکند. با آمدن اسلام که آیین یهود و مسیح نسخ شد. پس چه میماند؟ کتب مقدس. تورات و انجیل چه؟ شریعت را میتوان منسوخ دانست اما الهیات چه؟ نمیشود که خداوند یکجا تشبیه محض باشد و جای دیگر تنزیه مطلق؟! آنها هم تحریف شدهاند و مجرای نقل هم که از اساس مسدود است. چرا؟ چون عالمان این دو دین (در نهایت حسن ظن) گفته و نوشتهیشان با نگفته و ننوشتهیشان یکی است. باید قول آنان را همچون اموری بدانید که در برزخ میان وقوع و استحاله سرگردان است. گفتههای اهل کتاب جزء ممکنات محض اند. یعنی رقبا هر چه بگویند از جهت عیار حقیقت و میزان واقعنمایی یکسره خنثی است. بود و نبود این سخنان برابر است. من به چنین کاری میگویم «سیاستورزی» در پیامبری. برای بالا بردن اقبال به متاع او و بازاریابی برای رسالتش چه شگردی از این بهتر؟ او در خوشبینانهترین فرض درست بهمانند نوهی ناخلفی است که کل ارثیهی اجدادی را به نام خود زده و همهی دیگر ارثبران را چنان چیردهدستانه اخته نموده که حتی نمیتوان به اسائهی ادب و توهین به پیشینیان متهمش کرد. محمد با مهارتی که تنها از یک مدعی کامیاب نبوت برآمدنی است، از نیرومندترین هماوردان خود سلب اعتبار و ارزشزدائی میکند.
«و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم قل إن هدی الله هو الهدی...» بقره، ۲۰
I
داشتم در رختخواب گرانقدرم از میان کتب ابن تیمیه «مقدمه فی أصول التفسیر» را روی گوشی ورق میزدم (باور بفرمائید که تازه فهمیدهام مشکل تنبلی من در کتابخوانی با یک عدد کیندل حل خواهد شد و هر کس چنین هدیهای به اینجانب ارزانی دارد به خودم، خودش و بشریت خدمت بس بزرگی کرده است). سرگرم گشت و گذار بودم که در فصل «اختلاف تفسیر» و زیرفصل «اختلاف از جهت نقل» به مطلب بامزهای برخوردم. بحث آن است که میفرماید اختلاف نقل بر دو قسم است: یکی آنکه مستندش تنها همین نقل است و دیگری آنکه از راهی جز نقل هم میتوان صحت و سقمش را دریافت، چرا که علم یا نقل تصدیقشده است و یا استدلال تحقیقشده و امر منقول یا از معصوم است یا از غیر معصوم (چه شده؟ از تشقیق شقوق در شرف سرگیجهاید؟ لا بأس! چند سال که با این متون سر و کله بزنید خودبهخود عادت میکنید و انس و الفت مییابید!). حالا همین نقل معصوم هم یا میتوان صحیح و ضعیفاش را شناخت یا نمیتوان و این قسم اخیر (نقل معصوم که ما راهی نداریم که به درستی کلیت آن یقین حاصل کنیم) یا از زمرهی چیزهایی است که سود و فایدهای در بر ندارد که بحث از آن زائد است (عجب! مگر میشود معصوم چیزی بگوید که بیفایده باشد؟ یعنی درونمایهاش ناچیز و بیارزش باشد؟) و اما آن نقلی از معصوم که ما راهی برای احراز صدقش نداریم و در عین حال مسلمانان نیازمند شناختش هستند، پس همانا الله بر حقیقت چنان نقلی دلیل و راهنمایی برای شما قرار داده است. مثال آنچه سودی در معرفتش نیست و دلیلی هم بر صحت و سقمش نداریم: اختلاف مفسرین در رنگ سگ اصحاب کهف است یا عضوی از گاو معهود که موسی (نه خودسرانه که صد البته به امر خداوند) به آن ضربه زد (حال فخذ بود یا مادون فخذ چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که با آن تکان گاو زنده شد و گفت فلانی مرا کشته است و باز به حال سابق موت بازگشت!) یا بزرگی کشتی نوح و جنس چوب بهکار رفته در آن (راش؟ بلوط؟ نارون؟ افرا؟ گردو؟ چنار؟ کاج؟) یا نام جوانکی که خضر نبی [با تاییدات قدسی] او را به قتل رساند و نظایر اینها. پس برای تعیین تکلیف این قسم امور راهی جز نقل نیست. حال هر کدام از اینها که بهدرستی از جانب پیامبر بازگو شده باشد (با کدام روش تاریخی؟) برای ما معلوم و دانسته است، مانند اینکه روشندل همراه موسی بهیقین خضر نام داشت.
II
اکنون پس از همهی این مقدمات و راههای پیچ در پیچی که آمدیم، تازه به آن مطلب جالب نزدیک میشویم. اما آن قسم که صحت صدورش از معصوم (معادل با قطعیت وقوعش در عالم خارج؟) برای ما ناشناخته و احرازناپذیر است، همانند آنچه کعب و وهب و ابن اسحاق و دیگران از اهل کتاب اخذ کردهاند «فهذا لا یجوز تصدیقه و لا تکذیبه إلا بحجه کما ثبت فی الصحیح عن النبی صلی الله علیه و سلم أنه قال: إذا حدثکم أهل الکتاب فلا تصدقوهم و لا تکذبوهم، فإما أن یحدثوکم بحق فتکذبوه، و إما أن یحدثوکم بباطل فتصدقوه». فهمیدید چه شد؟ شیوهی ظریف و موشکافانهی رقابت را در فروش کالای آسمانی دیدید؟ خردهپیامبری که خود را خاتم الانبیاء نامید و کل آیینش اقتباس ناقص و مسخشدهای از یهودیت بود (رک مائده - ۸۲: لعن یهود و چاپلوسی از نصاری) با زیرکی هر چه تمامتر میگوید که هر چه را پیروان دیگر ادیان ابراهیمی از من بازگو میکنند نه بپذیرید و نه رد کنید، مبادا که سخنشان راست باشد و شما دروغش بینگارید و دروغ باشد و شما راستش بپندارید! جلوهی نابی از «اعتدال نبوی». حال این حکم به تعلیق دقیقاً یعنی چه؟ یعنی در مورد رقیبان نه اصل بر برائت است و نه اصل بر اتهام. پس اصل بر چیست؟ هیچ! نشنیده بگیرید. این تازه حکم حدیثی بود که مرجعش اهل کتاب باشند (یعنی مثلاً یکی از اهالی بختبرگشتهی بنیقریظه بگوید که فرزند عبدالله چنین گفت). اگر تکلیف حدیث اهل کتاب این باشد، هر آینه سرنوشت کتب آن اهالی که بهطریق اولی روشن است! محمد با باریکبینی هر چه تمامتر همهی میراث تاریخی بهجامانده از جهان سامی را با همین یک جمله از حیز انتفاع ساقط میکند. با آمدن اسلام که آیین یهود و مسیح نسخ شد. پس چه میماند؟ کتب مقدس. تورات و انجیل چه؟ شریعت را میتوان منسوخ دانست اما الهیات چه؟ نمیشود که خداوند یکجا تشبیه محض باشد و جای دیگر تنزیه مطلق؟! آنها هم تحریف شدهاند و مجرای نقل هم که از اساس مسدود است. چرا؟ چون عالمان این دو دین (در نهایت حسن ظن) گفته و نوشتهیشان با نگفته و ننوشتهیشان یکی است. باید قول آنان را همچون اموری بدانید که در برزخ میان وقوع و استحاله سرگردان است. گفتههای اهل کتاب جزء ممکنات محض اند. یعنی رقبا هر چه بگویند از جهت عیار حقیقت و میزان واقعنمایی یکسره خنثی است. بود و نبود این سخنان برابر است. من به چنین کاری میگویم «سیاستورزی» در پیامبری. برای بالا بردن اقبال به متاع او و بازاریابی برای رسالتش چه شگردی از این بهتر؟ او در خوشبینانهترین فرض درست بهمانند نوهی ناخلفی است که کل ارثیهی اجدادی را به نام خود زده و همهی دیگر ارثبران را چنان چیردهدستانه اخته نموده که حتی نمیتوان به اسائهی ادب و توهین به پیشینیان متهمش کرد. محمد با مهارتی که تنها از یک مدعی کامیاب نبوت برآمدنی است، از نیرومندترین هماوردان خود سلب اعتبار و ارزشزدائی میکند.
سلام
پاسخحذفتلاش برای تحقیر تنها ابرمرد تاریخی با نامیدن او به "خرده پیامبر" تنها می تواند حاصل مغز کوچک و متعصبی باشد که توحید ناب و قدرتمند اسلام را "اقتباس ناقص و مسخ شده ای" از خدای قومی و حسود یهودیت به شمار آورد
مهم نیست...سختگیری و تعصب خامی است. ولی برایم غریب است که طرف خود از "تنزیه مطلق" آگاه است و احتمالا خبر دارد که این تنها امکان (اگر نگویم مفر) در برابر وزن هر روز افزون ماتریالیسم (که با دانش تجربی هر روز سرزمین دیگری از جهان ماده را به تصرف توضیح در می آورد) است و هنوز خیال می کند اسلام برای تعطیل دیگر ادیان ابراهیمی نیاز به کار دیگری دارد.
بدون تردید تنها دینی که از نظر مبانی فکری قدرت هماوردی با اسلام را دارد بودیسم است آن هم به این دلیل که بنیانگزار نابغه اش اصلا منکر روان و حتی شخصیت واحد برای آدمیزاد بود. مابقی ادیان همه در چنگ روح و روان مستقل از جسم اسیرند (میراث افلاطون؟) و این تنها اسلام است که با تنزیه مطلق ذات خدا و -بنابر برخی احادیث- ماده(= مرکب) دانستن ماسوی الله می تواند بی هیچ هراسی پیشرفت هر روزه ی ماتریالیسم را در تمامی عرصه ها بنگرد و خم به ابرو نیاورد