I
ستیز با بن و بنیاد نهادهای برساختهی بشر (با عصارهای چون «دولت») معنایی جز بازگشت به عهد غارنشینی ندارد. بهبود آنها، افزایش کاراییشان (متناسب با نیازهای امروزین) و مهار شرورشان البته سخن دیگری است و در جای خود بایسته و خردمندانه خواهد بود. انبوهی از ادبیات چپ از اینگونه نهادستیزی متورم است.
II
اگر بخواهم با خودم روراست باشم، نهاد دین هم پارهای از تجربهی انسانی است که باید بتواند خود را با هاضمهی آدم معاصر سازگار کند. عرصهی سخن در رفتار اجتماعی و سیاستگذاری دولتی و خصوصی جریان دارد. در وادی نظریهپردازی میتوان از بسیار سازگارسازیهای پرتکلف، برداشتهای غیرروشمند و توجیههای مصلحتگرایانه سخن گفت. آنجا البته من تمام قد از تفسیرهای راستکیشانه پشتیبانی میکنم (درست به این دلیل که هماورد را باید در صورت تاریخی، یکپارچه و زورمندانهاش بر زمین زد). اما وادی عمل قاعدهی قاطعی دارد: سکولاریزاسیون (با قید «[تا اطلاع ثانوی] از بالا» در خطهی خاورمیانه).
III
شگفتانگیز است که نگاه شاعرانه به جهان واقع چقدر در میان ما هواخواه دارد! جمهوری مقدس پارهای از اسباب بقای خود را مدیون همین نگاه ناپخته و رمانتیک است. فراموش نمیکنم که زهرا رهنورد در روزهای جنبش سبز در کمال نادانی گفته بود «آرزو دارم که روزی کشورمان بدون زندان باشد» (باید کسی از رهنورد میپرسید که در درازای تاریخ، نهاد جزایی عرفی زیانمندتر بوده است یا نهاد دین که خود بسا شعبات مجازات دینی دارد؟). همانند این جمله را بس فراوان از این و آن (فعال سیاسی، مدنی یا فیسبوکی) میشنویم. اما جامعهی بدون زندان چیست؟ جنگل. حتی اگر بپذیریم که بخشی از جنایات فردی ریشههای صرفاً ژنتیکی یا روانتنی (غیرارادی) دارد باز هم آسایشگاهها یا مراکز ویژهی نگهداری این قبیل بیماران کمابیش همان کارکرد را دارد و بههرحال جداسازی کسانی که از هنجارهای اجتماعی و امروزین تخطی کنند امری ناگزیر است. (همین داستان دربارهی مفهوم «صلح» نیز برقرار است که از اساس بهمعنای مدیریت [تا حد ممکن] کمهزینهی جنگی است که ضرورت داشته باشد. اما صلح در نگاه شاعرانه همانا مدینهی فاضله یا بهشت موعود خداوند است که هیچ رانهای جز خیرخواهی، احدی را به کاری بر نمیانگیزد).
ستیز با بن و بنیاد نهادهای برساختهی بشر (با عصارهای چون «دولت») معنایی جز بازگشت به عهد غارنشینی ندارد. بهبود آنها، افزایش کاراییشان (متناسب با نیازهای امروزین) و مهار شرورشان البته سخن دیگری است و در جای خود بایسته و خردمندانه خواهد بود. انبوهی از ادبیات چپ از اینگونه نهادستیزی متورم است.
II
اگر بخواهم با خودم روراست باشم، نهاد دین هم پارهای از تجربهی انسانی است که باید بتواند خود را با هاضمهی آدم معاصر سازگار کند. عرصهی سخن در رفتار اجتماعی و سیاستگذاری دولتی و خصوصی جریان دارد. در وادی نظریهپردازی میتوان از بسیار سازگارسازیهای پرتکلف، برداشتهای غیرروشمند و توجیههای مصلحتگرایانه سخن گفت. آنجا البته من تمام قد از تفسیرهای راستکیشانه پشتیبانی میکنم (درست به این دلیل که هماورد را باید در صورت تاریخی، یکپارچه و زورمندانهاش بر زمین زد). اما وادی عمل قاعدهی قاطعی دارد: سکولاریزاسیون (با قید «[تا اطلاع ثانوی] از بالا» در خطهی خاورمیانه).
III
شگفتانگیز است که نگاه شاعرانه به جهان واقع چقدر در میان ما هواخواه دارد! جمهوری مقدس پارهای از اسباب بقای خود را مدیون همین نگاه ناپخته و رمانتیک است. فراموش نمیکنم که زهرا رهنورد در روزهای جنبش سبز در کمال نادانی گفته بود «آرزو دارم که روزی کشورمان بدون زندان باشد» (باید کسی از رهنورد میپرسید که در درازای تاریخ، نهاد جزایی عرفی زیانمندتر بوده است یا نهاد دین که خود بسا شعبات مجازات دینی دارد؟). همانند این جمله را بس فراوان از این و آن (فعال سیاسی، مدنی یا فیسبوکی) میشنویم. اما جامعهی بدون زندان چیست؟ جنگل. حتی اگر بپذیریم که بخشی از جنایات فردی ریشههای صرفاً ژنتیکی یا روانتنی (غیرارادی) دارد باز هم آسایشگاهها یا مراکز ویژهی نگهداری این قبیل بیماران کمابیش همان کارکرد را دارد و بههرحال جداسازی کسانی که از هنجارهای اجتماعی و امروزین تخطی کنند امری ناگزیر است. (همین داستان دربارهی مفهوم «صلح» نیز برقرار است که از اساس بهمعنای مدیریت [تا حد ممکن] کمهزینهی جنگی است که ضرورت داشته باشد. اما صلح در نگاه شاعرانه همانا مدینهی فاضله یا بهشت موعود خداوند است که هیچ رانهای جز خیرخواهی، احدی را به کاری بر نمیانگیزد).
درباره لاس زدنهایت با راست گرایی باید عرض کنم که آواز دهل شنیدن از دور خوش است دوست قدیمی. بله کسی که در گوشه ای از دنیا زندگی خودش را میکند و سرش به کار خودش است قضیه میتواند (فعلا) در حد معماهای بامزه نیمچه فلسفی باشد و راست هم گزینه ای. باری من در شما ببخشید بی ادبی است آن خوارکسدگی را نمیبینم که وقتی معلوم شد آن بو، بوی کباب نبوده بلکه خر داغ میکرده اند علاقه چندانی به راستگرایی نشان بدهد. خیر. شما در نهایت یک لیبرال یاهمان چیزی که امروزه به آن چپ میانه میگویند خواهید بود.
پاسخحذف