۱۳۹۴ آذر ۲۸, شنبه

ای ایران


در ضمن دیدن فیلم‌های قدیمی ایرانی خیلی چیزها تداعی، یادآوری، بازآفرینی و حتی خلق می‌شود، نکته‌های نادیده و یا حقایق هرگز ندانسته. یکی از این حقیقت‌ها سرنوشت تلخ حسین سرشار بازیگر فیلم‌هایی چون «هامون» و «اجاره‌نشین‌ها» (از داریوش مهرجویی) یا «ای ایران» (از ناصر تقوایی)‌ است. نخست آنکه هرگز باور نمی‌کردم بازیگری چون او چند سال پیش‌تر یکی از آوازخوانان تراز اول اپرای این سرزمین بوده است، آنهم با تحصیلات آکادمیک اروپایی و کارنامه‌ای درخشان از اجراهای تالار رودکی. سپس به مخیله‌ام هم خطور نمی‌کرد که عاقبت او تا بدین حد فاجعه‌بار بوده باشد. حسین سرشار به روایتی دچار آلزایمر شد و مدتی ناپدید. سپس او را در جنوب ایران یافتند و مدتی در بیمارستان روانی بستری شد و در آخر هم با ماشین تصادف کرد و جان داد. روایت دیگر (از علیرضا نوری‌زاده) می‌گوید او را به‌خاطر دوستی با علی‌اکبر سعیدی‌سیرجانی و به جرم آزادی‌خواهی‌اش به آبادان می‌برند، شکنجه می‌کنند و برای‌ش مرگ ساختگی ترتیب می‌دهند. چون روایت اخیر هیچ مستندی جز کتاب «سونای زعفرانیه» ندارد و با اینکه رژیم عزیزمان در بدنامی صدرنشین است، اما من بنا را بر همان روایت نخست می‌گذارم. دوست نادیده‌ی ارجمند فروزان جمشیدنژاد در گزارش خودش از زندگی حسین سرشار (چاپ‌شده در بی‌بی‌سی فارسی) از قول محمدعلی کشاورز می‌نویسد که او اواخر عمر هر روز صبح ساعت نُه می‌رفت دم تالار رودکی و اشک می‌ریخت. چند خط بالاتر می‌خوانیم که سرشار برخلاف بسیاری دوستان‌ش ایران انقلاب‌زده را ترک نکرد و کوشش کرد خودش را با شرایط جدید سازگار کند. اما فرجام این روند خودسازگاری چه بود؟ فراموشی زودرَس (در سن شصت سالگی) و خودتخریبی تا دم مرگ. از دیروز تا الان به حسین سرشار فکر می‌کنم، به اینکه چرا ایران را ترک نکرد؟ چرا هنرمند بزرگِ آواز و موسیقی باید مجبور شود که از روی ناچاری و بی‌چارگی به بازی در سینما روی آورد (نه به‌عنوان یک کار جنبی در کنار حرفه و هنر اصلی‌اش)؟ حسین سرشار هم یکی از قربانیان انقلاب پر برکت اسلامی ما بود، مثل خیلی‌های دیگر که در اوج زندگی حرفه‌ای ناگهان خود را در برهوتِ تاریکِ تاریخ یافتند. کاش حسین سرشار در وطن به عزا نشسته‌ی خلقی-اسلامی نمی‌ماند! کسی که در دهه‌ی سی شمسی و پیش از بازگشت به ایران توانسته بود جایگاه هنری خود را در ایتالیا تثبیت کند، چرا پس از انقلاب شکوهمند به همانجا بازنگشت؟ دست‌کم می‌توانست هنری را که به‌راستی دلبسته‌اش بود ادامه دهد. و در پایان: تلخ‌ترین قسمت ماجرا بازی حسین سرشار در «ای ایران» ناصر تقوایی است که داستانی کمدی از ماه‌های آخر سلطنت پهلوی و طبق معمول پُر از دروغ و جعل و تحریف است. اما بازیگر نقش «آقا معلم» در آن فیلم، پیش از همین انقلابِ زیبای دوست‌داشتنیِ دادخواهانه (چنانکه در فیلم تصویر شده است) می‌توانست اپرا بخواند (یعنی کاری را که با توانایی انجام می‌داد و هنری را که بی‌نهایت عاشق‌ش بود) و پس از فروپاشی همان نظام زشت و استبدادی و خون‌ریز (باز هم بنا بر روایت فیلم) ناگزیر شد تا بیش از پرداختن به موسیقی پناهنده‌ی سینما شود؛ سینمایی که در نهایت هم دوای درد او نشد و بی‌پناه و تنها سر به بیابان‌های ایران گذاشت و خودش را نابود کرد.

پس‌نوشت اول:
واقعاً قصد استاد گرانقدر ناصر تقوایی از ساختن «ای ایران» چه بوده است؟ در شرایطی که تولید فیلم سیاسی برابر است با پشت کردن به [دست‌کم پاره‌هایی از] حقیقت و همنوایی با رژیم تمامیت‌خواه کنونی، بهتر نیست به درونمایه‌های اجتماعی یا غیرسیاسی پرداخته شود؟ مگر آنکه بپذیریم خود کارگردان هم با پیام‌های وارونه‌ی فیلم هماواز است یا اینکه مصلحت ایجاب کرده تا فیلم دارای چنین محتوایی باشد.

پس‌نوشت دوم:
تصویر از حسین سرشار در فیلم «ای ایران» است.