۱۳۹۵ آبان ۹, یکشنبه

پاسارگاد، پهلوی و دلالت‌های هفتم آبان

تنها هفت روز پس از مرگ بهت‌آور و اثرگذار علیرضا پهلوی و موج همدلی و همدردی ایرانیان و حتی پاره‌ای از اپوزیسیون پهلوی‌ستیز (رک: متن حمید دباشی)، میرحسین موسوی به‌نحوی بسیار معنادار در ۲۱ دی ماه ۱۳۸۹ تعبیر «خانواده‌ی مطرود پهلوی» را به‌کار بُرد. همان زمان نوشتم که این اظهارات نشان‌دهنده‌ی آن است که جنبش سبز باید بیش از پیش در اهلی کردن موسوی بکوشد. بدگویی از خانواده (و نه حتی خاندان) پهلوی درست پس از تکان عاطفی مردم از مرگ شاهزاده علیرضا تنها نشان‌دهنده‌ی نگرانی موسوی از روی‌آوردن ملت به آن خانواده بود و من سخن او را با اهمیت و دارای معنای سیاسی می‌دیدم تا کلیشه‌ای تکراری و پیشِ‌پاافتاده. این در حالی بود که به باور من واکنش مردم نسبت به آن خبر تلخ بیش از آنکه سیاسی باشد، خودشناسانه/اخلاقی بود (رک: متن مهرانگیز کار) در حالی که واکنش موسوی نه اخلاقی بود و نه سیاستمدارانه. تجمع پریروز در پاسارگاد چه‌بسا نخستین گردهمایی مردمی در پشتیبانی از همان خانواده‌ و رضا پهلوی بود. آنچه دیدیم کم‌ترین نشانه بر شکست چهار دهه نفرت‌پراکنی جمهوری اسلامی و اپوزیسیونِ چپ علیه پهلوی‌ها و به‌ویژه ناکامی توپخانه‌ی تخریب شخصیت شاهزاده به‌دستان پاک عزیزان ساکن ونیز و تورنتو و نیویورک پس از روی کار آمدن حسن روحانی است. من تمایل دارم که شعارهای «پهلوی پهلوی» و «تولدت مبارک شاهزاده!» را هم نشانی از وجود یک سلیقه‌ی مشخص سیاسی در جامعه‌ی ایران بدانم و هم اینکه به‌تبع آنرا گواهی بر حق انتخاب مردم در فردای فروپاشی رژیم اسلامی میان دو نظام سیاسی جمهوری و پادشاهی ارزیابی کنم (و توجه دارم که ممکن است کسانی به‌نفع رضا پهلوی شعار بدهند و همهنگام او را به‌عنوان یک سرمایه‌ی سیاسی برای دست‌یافتن به دموکراسی لیبرال فارغ از قالب حکومت یا حتی فقط برای نظام غیرپادشاهی ارزشمند بدانند).

پس‌نوشت اول:
کاش مصاحبه‌گر دست‌کم یک پرسش و اشاره‌ی کوتاهی هم در باب شعارهای پهلوی‌بنیان داشت!

پس‌نوشت دوم:
دوستان گرانقدر و خوش‌فکر چپ که این گردهمایی را هراسناک و فاشیستی یا نشانه‌ی عقب‌ماندگی و ناتوانی از سنجش خویشتن دانسته‌اند، چه‌بسا بد نباشد به این نکته هم بیندیشند که مردم در شرایط ویژه دارای کنش‌ها و واکنش‌های خاص همان وضعیت هستند و می‌توان میان این موقعیت‌ها تفاوت گذاشت و همه را با هم جمع نبست و سپس بی‌ارزش جلوه نداد. به‌عنوان نمونه، سکوت جامعه‌ی مدنی ما در قبال فاجعه‌ی سوریه هیچ اختصاصی به چپ و راست و مدافع رژیم و مخالف رژيم و باستان‌گرا و اسلام‌گرا ندارد. همه کمابیش بی‌تفاوت بودیم و رژیم به‌آسانی توانست کالای تقلبی خود را به ما بفروشد. به‌ویژه وقتی روشنفکران یا سکوت کردند یا ستایشگر قاسم سلیمانی شدند، از مردم کوچه و بازار چه توقعی است؟ سرزنش ناسنجیده ره پیمودن و نامنتقدانه نگریستن به امور را نخست باید متوجه نخبگان جامعه دانست نه توده‌ها. تجمع دیروز بیش از هر چیز پاسخ بخشی از جامعه و صدای پاره‌ای از مردم ایران ضد امت‌سازی و پهلوی‌ستیزی رژیم و بخشی از اپوزیسیون همان رژیم است و من ترجیح می‌دهم آن شعارهای ضد عرب را هم (البته صرفاً در اینجا) به دلزدگی از اسلام سیاسی برگردانم تا نفرت از یک نژاد خاص.

۱۳۹۵ آبان ۸, شنبه

سوریه و اپوزیسیون رژيم اسلامی


این میان مقاله‌ی درخشان حامد هاشمی را با عنوان «سوریه؛ میراث شوم» نباید از دست داد. برای اینکه بدانید اوضاع چقدر وخیم است به سخنان آقای جواد خام در برنامه‌ی «این هفته» شبکه‌ی من و تو گوش بسپارید که ناباورانه از جنگ نیابتی جمهوری اسلامی در سوریه ذیل عنوان «تامین امنیت، حفاظت از ایران و تمامیت ارضی» پشتیبانی می‌کند (از دقیقه‌ی ۳۲:۱۳ به بعد). یعنی شما می‌توانید کنشگری سیاسی را از عضویت در کابینه‌ی شاپور بختیار بیاغازید و به تایید مدافعانِ حرم ختم کنید. تاسف کم‌ترین چیزی است که می‌توان درباره‌ی این سخنان آنهم از یک نیروی اپوزیسیون رژیم اسلامی داشت! بخوانید خطوط حامد را تا بدانید مرده‌ریگ انقلاب اسلامی و سکوت ما چه آبرویی از ملت ایران و کورُش بزرگ و کل تاریخ این سرزمین بُرده است.

۱۳۹۵ آبان ۳, دوشنبه

آیت‌الله خمینی و روحانیت؛ سنت در برابر سنت


از متن:
«در سنتِ هیچ کدام از منظومه‌های معرفتی نمی‌توان یک نظریه را به‌صرف مخالفت با آن یا بنیادگذارش یا نتایجش یکسره از بافتار آن سنت و تاریخی که از سر گذرانده، جدا کرد. به‌همین ترتیب، خمینی را هم نمی‌توان به‌سادگی «استثناء» به‌شُمار آورد و او را از سنت فقه شیعی و الهیات امامیه بیرون دانست یا اخراج کرد. رویارویی‌های ساده‌اندیشانه‌ای که روح‌الله خمینی را در تاریخ شیعه بدعت‌گذار می‌نامد و می‌خواهد با نسبت دادن چنین وصفی حساب کل این مذهب را از شخص مذکور جدا کند، متوجه نیست که چنین رویکردی نه فقط خمینی که تمامی فقیهان و الهیدانان شیعه را از آغاز زایش این فرقه تا کنون بی‌جایگاه خواهد کرد.
برائت روحانیت شیعه از خمینی نمی‌تواند این پرسشِ روش‌مندانه را پاسخ دهد که چگونه اسلام سیاسی او میوه‌ی این خاک نیست اما دیگر نظریه‌ها برآمده از همین بستر است. خمینی را باید پذیرفت، به رسمیت شناخت و سپس به نقد آن سنتی دست یازید که خمینی‌پرور است. ولایت فقیه آخرین حلقه از زنجیره‌ی گرایشی نیرومند به قبضه‌ی قدرت سیاسی در سنت شیعی بود و فقط گوشه‌نشینان، گلایه‌مندان، مشاوران و همدستان پیشین را با حکمران جایگزین کرد.
عالمان منتقد باید نخست تیغ سنجش خود را برای مقدمات بنیادینی چون حق حاکمیت الهی، اراده‌ی آغازین آیین به سلطه‌گری، تمنای قدرت در تشیع و در نهایت مشروعیت‌بخشی مذهب به سیاست به کار گیرند وگرنه همان مقدمات همچنان استعداد آنرا دارد که به فرجام دیگری مشابه تجربه‌ی ویرانگر و شکست‌خورده‌ی جمهوری اسلامی بینجامد.»

فیلون اسکندرانی

آری! در آغاز فیلون اسکندرانی بود و سپس بدل شد به ادموند برک. من می‌خواستم همچنان در دایره‌ی الهیات بمانم و از شدت علاقه به یهودیت تصمیم گرفته بودم که روی آراء این اعجوبه‌ی تاریخ اندیشه کار کنم. بعد البته با از سر گذراندن رخدادهای جنبش سبز به‌کل منصرف شدم و به‌سوی فلسفه‌ی سیاسی گرایش پیدا کردم. گفتم شاید این خلاصه از دیدار با مصطفی ملکیان برای دوستان خواندنی باشد. از جهت دِین شخصی‌ام به او (با وجود انتقادات عمومی‌ام که چاپ هم شده است) باید یادداشتی جداگانه نوشت.

ملاقات با ملکیان، ششم آبان ۸۷، نشر شور:

۱. فیلون اسکندرانی ریشه‌ی الهیات اسلامی، مسیحی و یهودی است. چرندیات فلسفه‌ی او تبدیل به اصول الهیات این سه دین شد و سخنان ارزشمندش مغفول ماند.

۲. به روحیه‌ی شما نزدیک است چون تلاقی علائقِ سامی، الهیاتی و فلسفی شماست.

۳. خوانش فیلون مهم‌ترین ثمره‌اش آن است که نگرشِ شما را به الهیات به‌کلی دگرگون می‌کند.

۴. تمام این سخنان در باب «نور محمدی» و اینکه «ما همه نور واحد هستیم» ریشه در فلسفه‌ی او دارد.

۵. برای آنکه موضوع محدودتر شود می‌توانید این مسائل را به‌عنوان محور کار در نظر داشته باشید:
الف) تلقی فیلون از وحی: خصوصاً این موضوع از جهت لوازم‌ش و ریشه‌یابی الهیاتِ سه دین مهم است.
ب) عقل و دین در فیلون

۶. فیلون در دوران هلنیستی/نوافلاطونی می‌زیست. اهل اسکندریه بود و خودش یهودی بسیار ارتدوکس و متعصبی بود و تعجب آنکه فیلسوفی با این اهمیت در میان ما مغفول واقع شده است و بیش‌تر به فلوطین ارج نهادیم.

۷. می‌توانید این موضوع را بردارید و همراه با نقد به‌سرانجام برسانید. چون در مقطع ارشد هستید توقعی بیش از این و در حدی گسترده‌تر نیز از شما نمی‌رود.

۸. من رسماً هیچ سمتی در پایان‌نامه قبول نمی‌کنم اما هر کمکی از دستم بربیاید از تدوین چهارچوب رساله گرفته تا بررسی محتویات آن به‌خاطر علاقه‌ام به شما دریغ نمی‌کنم.

۹. به‌نظر من بهترین شرح نوشته شده بر فلسفه‌ی فیلون از آنِ وُلفسن است.

۱۳۹۵ آبان ۱, شنبه

سویه‌های فرهنگی مهاجرت

این پرسش یا مشکل را می‌خواستم فقط برای آن دسته از فهرست مصاحبان بفرستم که بیرون ایران زندگی می‌کنند. بعد دیدم کار درستی نیست و مسئله را بی‌جهت محدود و یک‌سویه می‌کند. اینها به‌هرحال تجربه‌ی ما یا برخی از ماست که از فضای درون کشور دور شده‌ایم و چه‌بسا برای آنانکه هنوز ایرانند یا تا اطلاع ثانوی ایرانند یا تا آخر عمر ایرانند، بد نباشد که بدانند اگر روزی (بر فرض ممکن یا محال) کشور را ترک کنند آنگاه با چه تغییرها و تفاوت‌های اندک اندک پدیدآمده‌ای دست و پنجه نرم خواهند کرد. مشکل این است: من گاه احساس می‌کنم با زبان کسانی که از ایران برای‌م پیغام می‌فرستند بیگانه شده‌ام و واژگان‌شان و نحوه‌ی خطاب‌شان به طرف مقابل به‌نظرم بی‌ربط، برخورنده و گاه حتی به‌شدت توهین‌آمیز می‌آید. یادم است که با همپای زبانی‌ام نشسته بودیم در کافه‌تریای دانشگاه اوزنابروک و سرگرم بده‌بستان و تمرین بودیم که نوجوان سبکسر و بسیار اعصاب‌خُردکنی که یک‌بار اتفاقی در قطار از شوربختی دانست که ایرانی‌ام و کل مسیر وقت من و دوست‌م را گرفت، سر و کله‌اش پیدا شد. همپای اینجانب دو رگه‌ی کره‌ای-آلمانی است و فرآورده‌ی خیلی خوب و زیبایی هم (همچون بسیاری از دو رگه‌ها) از آب درآمده است. این جوانک افزون بر ادا و اطوارهای احمقانه‌اش پس از آنکه فهمید او آلمانی است، نه گذاشت نه برداشت و بی‌درنگ اصطلاح «چشم زنبوری» را آنهم به زبان آلمانی به‌کار برد. دوست من هم ناراحت شد و گفت «این واژه محترمانه نیست». بچه پررو قبول هم نمی‌کرد که سخن نادرستی بر زبان رانده است. خلاصه آن روز من به‌غایت شرمنده‌ی او شدم. بعد گفتم که در ایران در بسیاری جمع‌های دوستی اینجور شوخی‌ها عادی است. او پرسید «یعنی شما دارید دائم به همدیگر توهین می‌کنید؟». من به فکر فرو رفتم. حالا از آن زمان نزدیک یکسال می‌گذرد. پیامک‌ها و شوخی‌های برادر و دوست و آشنا را دیگر نمی‌فهمم. اصلاً شوکه می‌شوم وقتی برخی واژگان را در جملات‌شان خطاب به خودم می‌بینم. هیچ منطق و پیوندی میان گپ و گفت قبل و این جمله‌ی ناشایست نمی‌توانم برقرار کنم. احساس می‌کنم طرف ناگهان و بی‌هیچ دلیلی زبان به دشنام و طعن و آزار گشوده است. اگر بخواهم تمثیلی بیاورم مثل آن است که دارید یک اردک را نوازش می‌کنید و ناگهان او شما را گاز می‌گیرد، یا در خیابان با کسی معاشرت کوتاهی می‌کنید و او به‌ناگاه به شما پرخاش می‌کند در حالی که آب دهان‌ش هم به سر و صورت‌تان می‌خورد یا در میانه‌ی گفتگو با بت‌من یک‌هو می‌بینید جوکر در برابر شماست (این مثال آخر هم برای علاقمندان به اسطوره‌های سینمایی). خلاصه وضع ناخوشایندی است. تفاوت‌های فرهنگی فقط با جامعه‌ی میزبان نیست بلکه پس از مدتی تازه متوجه می‌شوید که دیگر با زبان و نحوه‌ی محاوره‌ی جامعه‌ای که در آن بیش از سی سال زندگی کرده‌اید هم بیگانه‌اید. من که از وقتی ایران را ترک کرده‌ام بازگشتی نداشته‌ام و شاید دیگر نتوانم هم که به سرزمین‌م سری بزنم. ولی از دوستانی که تجربه‌ی سفر به میهن پس از سالیانی دوری را داشته‌اند، بسیار شنیدم که با فضای جامعه احساس غربت و بیگانگی و ناآشنایی می‌کنند. نمی‌دانم چه مقدارش طبیعی است و چه مقدارش را باید از بین برد. این را هم نمی‌دانم که آیا سنجه‌ای بیرونی برای ناشایستی یک واژه داریم یا نه. دستِ کم این است که دوری جغرافیایی منجر به دوری فرهنگی می‌شود. یک‌بار دوست گرانقدری گفت که ما با ترک ایران جهان‌وطن نمی‌شویم بلکه بی‌وطن می‌شویم و دیگر به هیچ‌جا تعلق نداریم. این روزها سخن‌ش گاه و بی‌گاه در گوش‌م زنگ می‌زند.

۱۳۹۵ مهر ۲۹, پنجشنبه

از خرافه‌های مبارزاتی

برای به ‌سرانجام رساندن یک هدف سیاسی (افزون بر نقشه‌ی راه) هم باید پشتوانه‌ی اجتماعی داشت و هم در زمان مناسب در مکان مناسب بود. اما از کام‌یابی‌های نظام مقدس یکی هم این است که برای همه‌ی ما جا انداخت که اگر کسی دم از مبارزه با این رژیم زد باید برای اثبات صداقت و درستی گفتارش یا برود زابل معلمی کند یا دیگر نهایت‌ش در تهران کتابدار حسینیه‌ی ارشاد بشود و آخرش هم سربازان گمنام و پاسداران خوش‌نام بیایند سراغ‌ش و خِرکشان ببرندش برای ادای پاره‌ای توضیحاتِ مبتنی بر توفیق اجباری. حالا نه که آیت‌الله خمینی از قم انقلاب را به ثمر رساند، نه که در تمام پانزده سالی که در نجف سماق می‌مکید توانست کاری از پیش ببرد، اپوزیسیون او هم باید همانگونه باشد. انگار نه انگار که رهبر عظیم الشان زمانی حرف‌ش خریدار پیدا کرد که نعلین را بر خاک «نجس» فرانسه در «دار الکفر» گذاشت. آن روشنفکری بیمار و خودآزار و معنوی‌مشرب و ریاضت‌کش و سیاست‌نفهم و به‌شدت ساده‌لوح هم به این رویکردهای منفی و بدبینی‌های بی‌پایه به جنبش‌های اعتراضی که سرش بیرون مرز پرگهر باشد، دامن زده است. همه‌ی پیش‌فرض‌ها و اصول اولیه‌ای که در ذهن ما حک شده فرآورده‌ای جز بقای جمهوری اسلامی ندارد. کاش این را بفهمیم و با عینک دیگری به خودمان و دیگران بنگریم! آن‌گاه چه‌بسا بشود آینده‌ای را منهای این بختکِ تا کنون چهل ساله متصور شد.

۱۳۹۵ مهر ۲۳, جمعه

شهبانو


امروز تولد شهبانو فرح پهلوی است. من هرگاه نگاره‌ای از این زن ستایش‌برانگیز می‌بینم، تنها و تنها افسوس می‌خورم. بزرگی ملکه یادآور گزینش حقارت در بهمن ۵۷ است. تصویر فرح آینه‌ی تمام‌نمای خُسران بی‌بازگشت ملت ماست. وگرنه جای او نه در غربت که در میهن خودش است. اما کدام وطن؟ کدام ایران؟ فقط هم او نیست. هزاران زن بزرگ و ارزشمند و ایران‌ساز در این چهل سال یا نابود شدند یا بودشان هم‌تراز نبودشان شد. چنان ایرانی ساختیم که هر ویرانگری‌ای در برابرش کم بیاورد. پس از اینهمه فلاکت، تازه با موج نویی از توجیه و بزک و به رخ جهانیان کشیدنِ «میانه‌روها» روبروئیم. اکنون کسانی به خود می‌بالند که با فروپاشی آن رژیم سرفرازانه پیوند دیانت و مدنیت را جشن گرفته‌اند، چرا که کام‌یابی‌های گذشته هیچ ربطی به زنان نداشت و تصنعی و زوری و اجنبی‌فرموده و از همه شوم‌تر پهلوی‌بنیان بود. جامعه‌ی ما چیزی را که نه چندان آسان به‌دست آورده بود، از خودش ندانست و یک‌شبه به ثمن بخس حراج‌ش کرد. ذهن‌های خُرد و کوژ و بدشالوده به چهار دهه زن‌ستیزی می‌گوید آشتی دین و تجدد. از پس اینهمه تیره‌روزی، هنوز هم گره‌ها و نفرت‌های دیرین درمان نشده است. همین چند روز پیش در مستند پهلوی‌ستیز بی‌بی‌سی با عنوان «مهمانی بزرگ شاه» (که دستِ بر قضا با هذیان‌های اروپامحور و همهنگام بومی‌گرای ندیمه‌ی ملکه پایان می‌یابد)، جناب عبدالکریم لاهیجی فرمودند که شاه با روحانیت بد کرد و شاید دست به کشتار هم زد و الا خمینی در آغاز خواسته‌های خودش را در قالب نامه نوشت. یعنی نه فقط در آستانه‌ی آن بهمن شوم که تا همین امروز هم گرامیان قدیمی خود را به کوچه‌ی علی‌چپ می‌زنند. انگار که حاج آقا روح‌الله یک مرد خدای بی‌آزار و صرفاً ناصح بوده است، تو گویی روح آیت‌الله بروجردی در او حلول کرده بود و اشتباه شاه سبب اختلال روحی و جایگزینی روح شیطان با نسخه‌ی پیشین شد. انگار نه انگار که این خمینی از همان آغاز دهه‌ی سی در «کشف الاسرار» حرف اول و آخر خود را زده بود. بعد هم کدام خواست‌ها؟ مطالبات خمینی چه بود؟ بله! از بدبختی ما همین بس که وقتی می‌خواهیم از فرح دیبا و شکوه و فرزانگی و زیبایی سخن بگوییم، ناچاریم ختم کنیم به روح‌الله خمینی و دنائت و تبهگنی و زشتی. به‌تعبیری که در هنگام مرگ او رایج شد، رحلت جانگذارِ تاریخ ما پس از انقلاب اسلامی هرگز نمی‌گذارد که از فرح چیزی بگوییم و گفتارمان تلخ و ناخوشایند نشود. نکته‌ی تاریخ ما همین‌جاست؛ استبداد فرهیختگان را با نام «آزادی» جایگزین کردیم با استبداد تبهکاران (بیابید دموکراسی‌خواهان و مبارزان ضد دیکتاتوری را). پادشاهی ما ایراد داشت اما جمهوری‌ِمان فقط نکبت‌بار است.

پس‌نوشت:
زادروز بانوی «پیشین» ایران فرخنده باد!

۱۳۹۵ مهر ۱۸, یکشنبه

حجاب‌م آرزوست! - دو

من جای جمهوری اسلامی بودم به آزاده معاونی می‌گفتم یک مقاله بنویسد با دو محور زیر:

۱. ادعای اینکه اکثریت زنان ایرانی حجاب را (فارغ از اجبارش در شرایط فعلی) آزادانه و با کمال میل انتخاب می‌کنند

۲. تاکید بر دوگانه‌ی گمراه‌کننده و بسیار اثرگذار خارج‌نشین/داخل‌نشین و ارزش‌زدایی از دسته‌ی نخست

البته خدای نکرده در آنچه ایشان نوشته هیچ‌کدام از این دو یاوه یافت‌شدنی نیست!

۱۳۹۵ مهر ۱۶, جمعه

«به‌نظر من»

باید جایی ایستاد و از آنجا جهان را سنجید. امکان تغییر منظر همیشه وجود دارد و همواره باید آنرا ممکن دانست و برای‌ش پذیرا بود. اما نخست و پیش از هر چیز باید یک جای‌گاه داشت برای سنجش خوب از بد و درست از نادرست. این جای‌گاه در عین اینکه بن‌مایه‌های عینی و بیرونی و همگانی دارد همهنگام بسیار ذهنی و درونی و شخصی است. از دست دادن این زمین یعنی خالی شدن زیر پا و سقوطِ بی‌بروبرگرد. بدون یک منظر و دیدگاهِ قوام‌یافته‌ی فردی هیچ چیزی جز جنون و بی‌موضعی در انتظارمان نیست. «نسبیت» بزرگ‌ترین دوست و همزمان بزرگ‌ترین دشمن ماست.

Syria II


Shame on the whole world to just watch the bloodshed in Syria and let the Assad regime to continue this horrible slaughter.

«نُرمالیزاسیون»

مقام معظم رهبری یک عُمر فرمودند و گلوی‌شان از شُمار تکرارِ این فرموده باد کرد که شجره‌ی طیبه‌ی انقلاب علی‌رغم مشکلات داخلی و خارجی که منجر به ریزش‌هایی می‌شود، در عوض رویش‌های‌ش در نسل جوان شگفت‌آور بوده است. پس از انتخاب حسن روحانی و سونامی هواداران اعتدالی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که بسیاری از هم‌پالکی‌ها و دوستان و آشنایان ما را هم با خودش بُرد به جایی که غم نباشد، هر روز و با هر مناسبتی بیش‌تر از پیش به این نتیجه می‌رسم که ایشان به‌یقین از زمره‌ی «أولی الابصار» است. بزرگ‌ترین مشکل ما این است که گمان می‌کنیم در مواجهه با این رژیم یک جامعه‌ی مدنی پویا و باهوش و زیرک داریم. تردید در این پیش‌فرض می‌تواند نخستین گام برای بهبود اوضاع باشد. تنها بسنده است که دستاوردهای خودمان را در این بیست سال با دستاوردهای حکومت بسنجیم.

۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه

On Political Theology - Mark Lila


The interesting conversation related to the Mark Lila's idea of the political theology. Regardless of their multiculturalist view that we should bring the idea of laicity or democracy out of the local traditions, you could find some useful inspirations by this dialogue. For example, we really need to work on the meaning of the political Islamic theology, its history and its mutation in the contemporary era. All we knew about the political theology is mostly on the Christianity. Let's think about the Islamic will to the power. Lila gives audiences one clue about the importance of "Sharia" for understanding the political theology in the Islamic context.

P.S.
The speech of José Casanova between 42:40 and 43:21 is really funny and important. He says about the complexities of the American constitution and the result of imitation in other countries. :)))

۱۳۹۵ مهر ۱۱, یکشنبه

Regressive Left


Mandatory Islamic veil is not part of the Iranian culture and if it is, we should fight against this cultural suppression in any country. Discrimination and misogyny is not respectful. #RegressiveLeft