برای به سرانجام رساندن یک هدف سیاسی (افزون بر نقشهی راه) هم باید پشتوانهی اجتماعی داشت و هم در زمان مناسب در مکان مناسب بود. اما از کامیابیهای نظام مقدس یکی هم این است که برای همهی ما جا انداخت که اگر کسی دم از مبارزه با این رژیم زد باید برای اثبات صداقت و درستی گفتارش یا برود زابل معلمی کند یا دیگر نهایتش در تهران کتابدار حسینیهی ارشاد بشود و آخرش هم سربازان گمنام و پاسداران خوشنام بیایند سراغش و خِرکشان ببرندش برای ادای پارهای توضیحاتِ مبتنی بر توفیق اجباری. حالا نه که آیتالله خمینی از قم انقلاب را به ثمر رساند، نه که در تمام پانزده سالی که در نجف سماق میمکید توانست کاری از پیش ببرد، اپوزیسیون او هم باید همانگونه باشد. انگار نه انگار که رهبر عظیم الشان زمانی حرفش خریدار پیدا کرد که نعلین را بر خاک «نجس» فرانسه در «دار الکفر» گذاشت. آن روشنفکری بیمار و خودآزار و معنویمشرب و ریاضتکش و سیاستنفهم و بهشدت سادهلوح هم به این رویکردهای منفی و بدبینیهای بیپایه به جنبشهای اعتراضی که سرش بیرون مرز پرگهر باشد، دامن زده است. همهی پیشفرضها و اصول اولیهای که در ذهن ما حک شده فرآوردهای جز بقای جمهوری اسلامی ندارد. کاش این را بفهمیم و با عینک دیگری به خودمان و دیگران بنگریم! آنگاه چهبسا بشود آیندهای را منهای این بختکِ تا کنون چهل ساله متصور شد.