۱۳۹۵ آبان ۹, یکشنبه

پاسارگاد، پهلوی و دلالت‌های هفتم آبان

تنها هفت روز پس از مرگ بهت‌آور و اثرگذار علیرضا پهلوی و موج همدلی و همدردی ایرانیان و حتی پاره‌ای از اپوزیسیون پهلوی‌ستیز (رک: متن حمید دباشی)، میرحسین موسوی به‌نحوی بسیار معنادار در ۲۱ دی ماه ۱۳۸۹ تعبیر «خانواده‌ی مطرود پهلوی» را به‌کار بُرد. همان زمان نوشتم که این اظهارات نشان‌دهنده‌ی آن است که جنبش سبز باید بیش از پیش در اهلی کردن موسوی بکوشد. بدگویی از خانواده (و نه حتی خاندان) پهلوی درست پس از تکان عاطفی مردم از مرگ شاهزاده علیرضا تنها نشان‌دهنده‌ی نگرانی موسوی از روی‌آوردن ملت به آن خانواده بود و من سخن او را با اهمیت و دارای معنای سیاسی می‌دیدم تا کلیشه‌ای تکراری و پیشِ‌پاافتاده. این در حالی بود که به باور من واکنش مردم نسبت به آن خبر تلخ بیش از آنکه سیاسی باشد، خودشناسانه/اخلاقی بود (رک: متن مهرانگیز کار) در حالی که واکنش موسوی نه اخلاقی بود و نه سیاستمدارانه. تجمع پریروز در پاسارگاد چه‌بسا نخستین گردهمایی مردمی در پشتیبانی از همان خانواده‌ و رضا پهلوی بود. آنچه دیدیم کم‌ترین نشانه بر شکست چهار دهه نفرت‌پراکنی جمهوری اسلامی و اپوزیسیونِ چپ علیه پهلوی‌ها و به‌ویژه ناکامی توپخانه‌ی تخریب شخصیت شاهزاده به‌دستان پاک عزیزان ساکن ونیز و تورنتو و نیویورک پس از روی کار آمدن حسن روحانی است. من تمایل دارم که شعارهای «پهلوی پهلوی» و «تولدت مبارک شاهزاده!» را هم نشانی از وجود یک سلیقه‌ی مشخص سیاسی در جامعه‌ی ایران بدانم و هم اینکه به‌تبع آنرا گواهی بر حق انتخاب مردم در فردای فروپاشی رژیم اسلامی میان دو نظام سیاسی جمهوری و پادشاهی ارزیابی کنم (و توجه دارم که ممکن است کسانی به‌نفع رضا پهلوی شعار بدهند و همهنگام او را به‌عنوان یک سرمایه‌ی سیاسی برای دست‌یافتن به دموکراسی لیبرال فارغ از قالب حکومت یا حتی فقط برای نظام غیرپادشاهی ارزشمند بدانند).

پس‌نوشت اول:
کاش مصاحبه‌گر دست‌کم یک پرسش و اشاره‌ی کوتاهی هم در باب شعارهای پهلوی‌بنیان داشت!

پس‌نوشت دوم:
دوستان گرانقدر و خوش‌فکر چپ که این گردهمایی را هراسناک و فاشیستی یا نشانه‌ی عقب‌ماندگی و ناتوانی از سنجش خویشتن دانسته‌اند، چه‌بسا بد نباشد به این نکته هم بیندیشند که مردم در شرایط ویژه دارای کنش‌ها و واکنش‌های خاص همان وضعیت هستند و می‌توان میان این موقعیت‌ها تفاوت گذاشت و همه را با هم جمع نبست و سپس بی‌ارزش جلوه نداد. به‌عنوان نمونه، سکوت جامعه‌ی مدنی ما در قبال فاجعه‌ی سوریه هیچ اختصاصی به چپ و راست و مدافع رژیم و مخالف رژيم و باستان‌گرا و اسلام‌گرا ندارد. همه کمابیش بی‌تفاوت بودیم و رژیم به‌آسانی توانست کالای تقلبی خود را به ما بفروشد. به‌ویژه وقتی روشنفکران یا سکوت کردند یا ستایشگر قاسم سلیمانی شدند، از مردم کوچه و بازار چه توقعی است؟ سرزنش ناسنجیده ره پیمودن و نامنتقدانه نگریستن به امور را نخست باید متوجه نخبگان جامعه دانست نه توده‌ها. تجمع دیروز بیش از هر چیز پاسخ بخشی از جامعه و صدای پاره‌ای از مردم ایران ضد امت‌سازی و پهلوی‌ستیزی رژیم و بخشی از اپوزیسیون همان رژیم است و من ترجیح می‌دهم آن شعارهای ضد عرب را هم (البته صرفاً در اینجا) به دلزدگی از اسلام سیاسی برگردانم تا نفرت از یک نژاد خاص.