«در سنتِ هیچ کدام از منظومههای معرفتی نمیتوان یک نظریه را بهصرف مخالفت با آن یا بنیادگذارش یا نتایجش یکسره از بافتار آن سنت و تاریخی که از سر گذرانده، جدا کرد. بههمین ترتیب، خمینی را هم نمیتوان بهسادگی «استثناء» بهشُمار آورد و او را از سنت فقه شیعی و الهیات امامیه بیرون دانست یا اخراج کرد. رویاروییهای سادهاندیشانهای که روحالله خمینی را در تاریخ شیعه بدعتگذار مینامد و میخواهد با نسبت دادن چنین وصفی حساب کل این مذهب را از شخص مذکور جدا کند، متوجه نیست که چنین رویکردی نه فقط خمینی که تمامی فقیهان و الهیدانان شیعه را از آغاز زایش این فرقه تا کنون بیجایگاه خواهد کرد.
برائت روحانیت شیعه از خمینی نمیتواند این پرسشِ روشمندانه را پاسخ دهد که چگونه اسلام سیاسی او میوهی این خاک نیست اما دیگر نظریهها برآمده از همین بستر است. خمینی را باید پذیرفت، به رسمیت شناخت و سپس به نقد آن سنتی دست یازید که خمینیپرور است. ولایت فقیه آخرین حلقه از زنجیرهی گرایشی نیرومند به قبضهی قدرت سیاسی در سنت شیعی بود و فقط گوشهنشینان، گلایهمندان، مشاوران و همدستان پیشین را با حکمران جایگزین کرد.
عالمان منتقد باید نخست تیغ سنجش خود را برای مقدمات بنیادینی چون حق حاکمیت الهی، ارادهی آغازین آیین به سلطهگری، تمنای قدرت در تشیع و در نهایت مشروعیتبخشی مذهب به سیاست به کار گیرند وگرنه همان مقدمات همچنان استعداد آنرا دارد که به فرجام دیگری مشابه تجربهی ویرانگر و شکستخوردهی جمهوری اسلامی بینجامد.»