دکتر سروش میگوید که مصباح از تاریخ اسلام و ایران، ادبیات، هنر، علم جدید، سیاست مدن و مدرن چیزی نمیداند و بنابراین مطرح شدن او در عرصهی سیاست و ورودش به این میدان، مایهی نگرانی و شرمندگی است.
خوب! مگر باقی روحانیون و سیاستمداران جمهوری اسلامی از این امور چیزی سر در میآورند؟!
اگر اطلاع از چنین حوزههائی ملاک صلاحیت در سیاستورزی باشد که پس باید دچار نگرانی و شرمندگی دائمی باشیم.
بهنظر من فردیدیها (صرفنظر از اختلافی که در تعیین مصادیقشان وجود دارد) سیاستزده، اندیشهستیز و اخلاقگریز هستند اما سروش در این مصاحبه بیش از حد بر رد پای آنها در عرصهی سیاست و خطرساز بودنشان تأکید و اصرار میورزد و تأثیر و نقش آنها را در روند فعلی سیاست امور بهنحو اغراقآمیزی بزرگنمائی میکند.
خصومت دیرینه میان سروش و این طیف سبب نوعی "فردیدهراسی" در ترسیم وضعیت فعلی از جانب او شده است.
خوب! مگر باقی روحانیون و سیاستمداران جمهوری اسلامی از این امور چیزی سر در میآورند؟!
اگر اطلاع از چنین حوزههائی ملاک صلاحیت در سیاستورزی باشد که پس باید دچار نگرانی و شرمندگی دائمی باشیم.
بهنظر من فردیدیها (صرفنظر از اختلافی که در تعیین مصادیقشان وجود دارد) سیاستزده، اندیشهستیز و اخلاقگریز هستند اما سروش در این مصاحبه بیش از حد بر رد پای آنها در عرصهی سیاست و خطرساز بودنشان تأکید و اصرار میورزد و تأثیر و نقش آنها را در روند فعلی سیاست امور بهنحو اغراقآمیزی بزرگنمائی میکند.
خصومت دیرینه میان سروش و این طیف سبب نوعی "فردیدهراسی" در ترسیم وضعیت فعلی از جانب او شده است.
در مورد مصاحبهی اخیر دکتر سروش، من هم با این نکته موافقام که نباید در مورد تأثیرگذاری فردیدیها در سیاستهای کشور بزرگنمائی کرد و یک توهّم دیگر به توهّمات موجود، نزد عوام افزود. اشتباه بزرگی است، این که همهی مشکلات را به اندیشههای این گروه ارجاعدهیم.
پاسخحذفاما اگر به خاطر چیزهای دیگر هم نباشد، فقط و فقط به خاطر آن چیزهایی که در "مهندسی نرمافزار" به گوشام خواندهاند، نمیتوانم به راحتی از کنار این مسئله عبور کنم. به ما یاد دادهاند که بیشترین، عمدهترین و پایهایترین اشکالات و عوامل بروز خطا، از اندیشههای پایهای ناشی میشوند که اصل و اساس و شالودهی اصلی یک نظام فکری را تشکیل میدهند.
در مورد نظام سیاسی ما هم اساس مشکلات را باید در شالودههایی که آن را پیریزی کردهاند جست. رفع دیگر مشکلات هم گرچه مهم و تعیینکننده است، اما نمیتواند این اشکالات پایهای را مرتفع سازد. بهعکس رفع بقیهی مشکلات منوط به حل اساسی اینهاست.
به نظر من همانگونه که سروش میگوید، بنیهی اصلی تفکر غالبی که سالهاست بر کشور ما حرف اصلی را میزند، همان اندیشههای فردید و اصحاب اوست.
از بین این مفاهیم پایهای آنها که مد نظر من است، مهمترینهاشان را میتوان "غربزدگی"، "بازگشت"، "انتظار"، "امامت" و "حلیت قتل نفس" شمرد. و در بین اینها برای من از همه بااهمیتتر اندیشهی "بازگشت" است. اندیشهای که به دنبال خود مفهوم "علم اسلامی/علم طاغوتی" و به تبع آن "تفکر اسلامی/ تفکر طاغوتی" و "متفکر اسلامی/متفکر طاغوتی" را پدیدمیآورد. عامل اصلی تخریب شکلگیری اندیشه و نظام فکری عقلانی.
محسن عزيز
پاسخحذفمن هم موافقم که بنيان تفکر حاکم بر کشور در اين سالها انديشه هائی است که فرديد نيز بر آنها تاکيد داشت اما تمام بحث در اينجاست که اين انديشه ها هيچ اختصاصی به "فرديد" و اصحاب او ندارد.
انديشه ی "بازگشت" در تاريخ اسلام قرنها قبل از فرديد يا شريعتی وجود داشته است.
جوهره ی جنبشهای سلفی در جهان اسلام چيزی جز انديشه ی "بازگشت" نبوده است.
انتظار، امامت و حليت قتل نفس هم که قدمتش بر بافته های فرديد أظهر من الشمس است.
اين فکر که ما خود همه چيز داريم و نبايد شيفته و دلباخته ی غرب بود از دهه ها قبل از فرديد در جهان اسلام عموما و در ايران خصوصا وجود داشته است.
اين "غرب ستيزی" متأخرين، فرزند و ادامه ی همان سنت "يونانی ستيزی" متقدمين ما است
مگر اصطلاحش اهميتی دارد؟
غرب زدگي، غرب گرائی، غرب منشی يا... مهم آنست که جوهره ی انديشه ی قاطبه ی روحانيت خصوصا پس از مشروطه جز اين نبوده است که فرآورده ی فرنگ جز کفر و گمراهی نيست و ما در اسلام و سنت دينی خود آنقدر معارف و رهنمودهای ناب داريم که از هر انديشه ی وارداتی بی نياز هستيم!!!
انديشه ی "استغناء" سده های متمادی بر ذهن و ضمير عالمان دينی ما و امت دنباله روی آنان سيطره داشته است و جوهره ی انقلاب مذهبی ۵۷ به رهبری خمينی و تئوری "ولايت فقيه" هم چيزی جز همين غرب ستيزي، انديشه ی امامت (که تئوری "امت و امامت" شريعتی هم به مدد آن آمد) يا انديشه ی بازگشت و استغناء نبود.
پس با اين حساب حتما بايد بگوييم که از خليفه ی دوم تا امام هادی و احمد بن حنبل و غزالی طوسی و ابن حزم و ابن تيميه و محمد باقر مجلسی و شيخ فضل الله نوری و آيت الله خمينی همگی فرديدی بوده اند؟!!
گرچه "فرديد" مفهوم غرب زدگی را رنگ و لعاب فلسفی بخشيد اما آنچکه زير بنای تفکر حاکم بر کشور ماست ريشه ای بمراتب سترگ تر و قديمی تر نسبت به دست پخت فرديد دارد.
بنظر من ماجرا کاملا بر عکس است.
يعنی اتفاقا اين فرديد بود که از پتانسيل "سنت يونانی ستيز" در جهان اسلام به نفع خود استفاده کرد.
اينکه بگوييم انديشه ی غرب ستيزي، بازگشت، امامت يا حليت قتل نفس، ريشه اش به "احمد فرديد" باز می گردد، بنظر من سر و ته ديدن ماجرا است.
تمام سخن در اينجاست که سروش بخاطر خصومتش با فرديدی ها، آدرس غلط می دهد.
پرداختن به "فرديد" پرداختن به ريشه ها نيست بلکه سرگرم شدن به تقريری شبه فلسفی با چاشنی عرفانی و مبهم گوئی های ماليخوليائی از سنتی است که قرنها ميان مسلمانان رواج داشته و دارد و امثال فرديد محصول کاريکاتوری و آگرانديسمان شده ی چنين سنتی هستند نه زاينده ی آن .
مخلوق عزیز
پاسخحذفبا بیشتر آنچه فرمودهاید کاملاً موافقام.
به هر حال همین چیزی که میگویید وجودداشته و دارد. امتناع تفکری که در فرهنگ دینی ما بسیار سابقهدارتر از فردیدیهاست.
آنچه برای من مهم است این است که در حوزهی علوم دانشگاهی ما پیش از حضور این گروه و تئوری غربزدگی آنها و بعد تلاش برای اسلامی کردن دانشگاه و ... آنچنان تلاشی نداشتهایم. همین رنگ و لعاب فلسفی و علمیای که به این طرز تفکر دادهمیشود است که تفکر دانشگاهی که مبنا و اساساش از جای دیگری بوده را مختل نمودهاست.
نمیدانم توانستم سخن مد نظرم را بگویم یا نه. ولی در کل آنچه فرمودهاید را کاملاً قبولدارم و اینکه اصلا نمیتوانیم ریشهی این اندیشهها را فردید و اصحاب او به شمار آوریم کاملاً درست است.
با تشکر
May 07, 2006 7:01 PM
سلام . بخشي از مطالبت را خواندم . مفيد بود .... موفق باشي .
پاسخحذفMay 07, 2006 7:03 PM