دوستِ فرزانهای که در میانِ ما لااقل چهار سالی ست با نام آریابرزنِ زاگرسی مینویسد، برای خیلیها نام آشنایی ست. من او را در سالِ هشتاد و دو و با حضورش در وبلاگِ "سوفیست" شناختم. آنزمان آریا "جهانخانه" را مینوشت و خوب به یاد دارم که هیچگاه به گردِ خواندنِ آنچه مینگاشت نمیرسیدم، درست همانندِ امروز. حال که به این آشنایی دو سالهی خود با او نظر میافکنم بدونِ تردید او را هر روز آرامتر و متینتر و بههمان میزان عمیقتر از گذشته مییابم. او اکنون مدتهاست که برخلافِ دورهی آغازین جهانخانه، در کیهانگشت یک پروژهی فلسفی را پی گرفته و همرأی با منوچهر جمالی تمام سرمایهی فکری و سعی و تلاش خود را در ایجادِ یک فلسفهی زیستن در معنایِ ایرانی آن بهکار گرفته است. دربارهی آریا و اندیشهی او آنچه را که مهم مییابم و تا به امروز از نوشتههای او دریافتهام، بهترتیبِ اولویت بیان میکنم:
1. آریا در یک سنتِ (Tradition) فلسفی میاندیشد. کسانی که اندیشهی خود را در یک سنت و مکتبِ فلسفی مشخص بارور میسازند، همیشه کامیابیها و اندوختههای ارزشمندِ فلسفی آن سنت را نیز بههمراه دارند. علاوه بر آنکه چنین کسانی میتوانند با حک و اصلاحاتی در آن سنت، ضعفهای آن را نیز از اندیشهی خود بزدایند.
کسی که با یک سنتِ فلسفی نسبت برقرار میکند، سیستمانه و نظاممندتر از دیگران میاندیشد.
تا آنجا که من از نوشتههای آریا دریافتهام رویکردِ او به جهان بهمثابهی تجلی امر بینهایت، قرابتِ معناداری با سنتِ ایدهباوریِ پسا کانتی دارد. نوع توصیفاتِ او از طبیعت بهمثابهی وجودی زنده و پویا و تاکید بر آزادی و خویشاندیشی شخصیتِ فردِ انسانی، نیز تا حدودی یادآور جنبش رومانتیزم هست. اما فراموش نباید کرد که آریا بیش از آنکه رمانتیک باشد، یک فیلسوف است و بیش از آنکه احساس/خیال را بها دهد به اندیشه/فکر میپردازد. البته انکار نمیکنم که هیچ بعید نیست این نوع رویکرد به طبیعت/انسان سرچشمههای دیگری جز رومانتیزم داشته باشد و بهعنوانِ نمونه و چنانکه از تلاشهای نظریِ آریا بر میآید، از نگرش ایرانیانِ باستان به طبیعت/انسان ریشه بگیرد.
در هر حال آریا سعی در برپا ساختن یک نظام فلسفی/یزدانشناختی دارد. او دغدغهی وجودِ بیکران و ربط و نسبتِ آن با وجودِ کرانمندِ بشری را دارد چیزی که در ایدهباورانِ شاخص نیز میتوان سراغ گرفت.
آریا نیز از "حقیقتِ دوپاره"ی کانتی که گسستِ جبرانناپذیری میانِ جهانِ بود/حقیقت (نومن) و نمود/پدیدار (فنومن) بهوجود آورد، آگاه بوده و تاکیدِ او بر امکانِ شناختِ خدا توسطِ انسان بهمعنی آن است که ذهن گرچه محدود است اما میتواند به ساحتی نامحدود و مطلق نیز فرا رود؛ ساحتی که در آن آگاهی بشری از مطلق (خدا) با آگاهی مطلق از خویش همسان میگردد (باز هم تشابه با انگارهی "خودآگاهی مطلق [از خویش]" در ایدهباوران). البته انکار نمیکنم که آریا "ذهن" را لزوماً بهمعنایِ تنگِ قوهی مفهومپرداز نمیگیرد و چه بسا بتوان ادعایِ امکانِ شناختِ خدا توسطِ او را به امکانِ درکِ خدا تفسیر نمود.
از نشانههای فیلسوفمشربی آریا یکی هم اینکه در عین تاکید بر رازآلود بودنِ جهان همیشه سعی داشته مرزی را میانِ اندیشهی خود و رویکردهای عرفانی حفظ کند. آریا برای پروژهی فلسفی خویش سعی در مفهومپردازی دارد و نه حکمتآموزی، حال اینکه تا چه میزان در این راه توفیق داشته بحثِ دیگری ست.
خدایِ آریا آنچنانکه من شناختم یک خدایِ شخصوار نیست بلکه خدا در نظر او روح/کلّیتِ دربرگیرندهی همه چیز است. آریا نیز همانندِ سنتِ فلسفی که در آن و بهپشتوانهی آن میاندیشد، ایدهی خدا را در قالبِ ایدهی مطلق صورتبخشی میکند.
آریا بارها تاکید کرده که "دین" را در معنایِ مثبت و بهمعنایِ نسبت برقرار کردن با بیکران میداند و این نیز تشابهِ دیگر او با سنتِ ایدهآلیزم آلمانی ست که میانِ دین مطلق و فلسفهی مطلق نه تنها تضادی نمیدیدند بلکه هر دو را هماغوش یکدیگر میدانستند. نوعی رویکردِ اصلاحگرایانه نیز در نگرش آریا نسبت به حتی ادیانِ سامی مشهود است و بارها تاکید کرده که قصدِ او نه ستیز با اسلام و دو نظیرش بل جداساختن دغدغههایِ بدوی و در عین حال ارزشمندِ سامی از زمینه و بافتِ انسان/زندگیستیزانهی آن است تا این دغدغهها و ایدههای بسیط را در قالبی فرا مذهبی و آنتولوژیک بازآفرینی کند. این رویکردِ اصلاحگرایانه به ادیان و مذاهب نیز کمابیش در ایدهباورانِ سرآغاز سدهی نوزدهم حضور چشمگیری دارد. (صراحت و صداقتِ موجود در این سخنان را – صرفنظر از امکانِ موفقیتِ این پروژه - قیاس کنید با تزویر و دورویی روشنفکرانِ دینی که نهایتِ تلاششان جایگزینی یک تئولوژیِ بزک شده بهجایِ نظام الهیاتی راستکیشانه است.)
آریا بارها تاکید کرده که "دین" را در معنایِ مثبت و بهمعنایِ نسبت برقرار کردن با بیکران میداند و این نیز تشابهِ دیگر او با سنتِ ایدهآلیزم آلمانی ست که میانِ دین مطلق و فلسفهی مطلق نه تنها تضادی نمیدیدند بلکه هر دو را هماغوش یکدیگر میدانستند. نوعی رویکردِ اصلاحگرایانه نیز در نگرش آریا نسبت به حتی ادیانِ سامی مشهود است و بارها تاکید کرده که قصدِ او نه ستیز با اسلام و دو نظیرش بل جداساختن دغدغههایِ بدوی و در عین حال ارزشمندِ سامی از زمینه و بافتِ انسان/زندگیستیزانهی آن است تا این دغدغهها و ایدههای بسیط را در قالبی فرا مذهبی و آنتولوژیک بازآفرینی کند. این رویکردِ اصلاحگرایانه به ادیان و مذاهب نیز کمابیش در ایدهباورانِ سرآغاز سدهی نوزدهم حضور چشمگیری دارد. (صراحت و صداقتِ موجود در این سخنان را – صرفنظر از امکانِ موفقیتِ این پروژه - قیاس کنید با تزویر و دورویی روشنفکرانِ دینی که نهایتِ تلاششان جایگزینی یک تئولوژیِ بزک شده بهجایِ نظام الهیاتی راستکیشانه است.)
آریا قائل به أصالتِ فرهنگ است. یعنی ریشهی تحولاتِ جامعه را در تحولِ فرهنگی آن جامعه میداند. از نظر او فلسفههایِ جدید، با رسوخ در آگاهی عمومی منجر به زیستِ جدیدی خواهند شد. قول به زیربنا و شالوده بودنِ فرهنگ و اندیشه برایِ تحولاتِ بشری، بیش از هر چیز ما را به یادِ بزرگترین ایدهباور آلمانی (هگل) میاندازد.
در نهایت باز هم تاکید میکنم که این اندیشهها میتواند سرچشمههای دیگری جز ایدهباوری داشته باشد اما آنچکه قابل انکار نیست، تشابهِ عناصر موجود در اندیشهی آریا با اندیشهی ایدهباوریِ متافیزیکی میباشد.
2. پاشنهی آشیل کسانی چون آریا که بسیار اندیشیده و اندوختهاند، یافتن زبانِ مناسب برای بیان و تقریر اندیشههایِ خویش است. واقعیت آن است که گرچه ادبیاتِ آریا نسبت به دورهی قبل بسی روشنتر و همهفهمتر گردیده، اما هنوز هم ابهامهایی در صورتِ بیانی اندیشههای او میتوان سراغ گرفت. در این میان از همه چیز مهمتر پرهیز از بهکار بردنِ جملات و الفاظِ دستمالی شده و تا حدودی شعاری ست. الفاظی که بسا کسانِ دیگر هم بهکار میبرند ولی مقصودِ آنان کجا و انگیزهی آریا کجا. در بابِ این معضل زمانی محمد بهزیبایی چنین گفته بود: "آریا همانندِ گنجینهی عظیمی از دانش فلسفی ست که با محدودیتِ الفاظ و تنگنایِ زبانی دست و پنجه نرم میکند." اما بههرحال امثالِ آریا برایِ توفیق در پروژهی فلسفی خود، باید بتوانند اندیشهها و یافتههای خویش را در قالبِ زبانای روشن، دقیق و بهدور از ابهام بیان کنند. بدونِ چنین دقت و وضوحی، امکانِ نقد و اصلاح اندیشه نیز از میان خواهد رفت.
3. از محسنات و فضایل ستایشبرانگیز آریا آن است که علیرغم مطالعاتِ وسیع و اندوختههای بسیاری که از اندیشهی فلسفی مغربزمین و برخلافِ بسیاری از سرچشمهی اصلی آن (تسلط به زبانِ آلمانی) برگرفته، کمترین استفاده را از اصطلاحاتِ تخصصی فلسفه میکند. در نوشتههای او تا حدِ امکان نه اسم فلان فیلسوفِ مشهور را میتوان دید و نه تعمد در بهکار بردنِ واژگانِ فلسفی. از این حیث لااقل تا آنجا که من میشناسم، آریا نمونهی منحصر بهفردی ست. این ویژگی درست بر خلافِ عموم فلسفهخواندههایِ پیرامونِ ماست که دائم بهدنبالِ بهانهای برایِ ذکر نام فلان فیلسوف یا بیانِ فلان اصطلاح بدیع فلسفیاند تا در حفاظِ رعبآور این اسامی و واژگان، ضعفهای شخصیت و سخن خود را از نقد و خردهگیری رهایی بخشند.
4. برای امثالِ آریا حضور در فضای مجازی و نوشتن همچون دیگران، هم حوصله میخواهد و هم تواضع. او همیشه با مهربانی همراه با تیزبینیاش به بسیاری وبلاگها سر میزد و نظر میداد و فرد را نسبت به اندیشههای خام ولی ارزشمندِ خود، توجه داده و تشویق مینمود.
آرامش و متانتِ خردمندانهی او در برابر توهینها و غرضورزیهایِ آشکار و پنهان نیز همیشه برای من تحسینبرانگیز بوده است.
و آخر اینکه آریا را میتوان نقد کرد اما نمیتوان نادیدهاش انگاشت.
پ.ن:
سرچشمههای تاکید بر "خویشاندیشی" و "آزادیِ فردِ انسانی" را البته علاوه بر جنبش رومانتیزم میتوان همزمان در بن و بنیادِ نهضتِ روشنگری نیز سراغ گرفت.
اما من این دوست بزرگوار را نمی شناسم! لینک خاصی هم که برای معرفی نگذاشتید
پاسخحذفعجله کردم. یک لینک کیهانگشت الان دیدم. بروم ببینم چیست
پاسخحذفبسيار عالي. اما به نظر من آريا ديد رمانتيک ندارد اگرچه گاهي چنين به نظر مي رسد.
پاسخحذفمخلوق عزیز
پاسخحذفهر چند اکنون در شرایط جسمی مناسبی برای تمرکز روی این متن نیستم ولی شاید هیچگاه نتوانم کلمه ای درباره آریا بیشتر از آنچه گفته اید بنویسم چون در طول این دو سه سالی که او را شناخته ام هیچگاه نتوانسته ام بر مشکل کندی خودم در مقابل سرعت نوشتن او فائق آیم و همیشه بسیار عقب تر از او حرکت کرده ام…شاد باشید و مانا