این روزها بسیار خودم را خودکاوی میکنم. دانستهام که تحملِ آدمها را ندارم، خصوصاً آدمهایی که با من تفاوتِ ویرانگر (نه سازنده) دارند، آدمهایی که از جنسِ من نیستند. دانستهام که سخت میبخشم و گاه هرگز نمیبخشم.
دانستم که بهیقین تبارم به بربرها میرسد. شاهدش انبوهِ اجسادی ست که از دشمنان و دوستانی که سپستر دیگر دوست نبودند، در خاطرم تلنبار شده است.
فهمیدهام که یک جور تنهایی دارم که حاضر نیستم با هیچ آدمیزادهای آن را شریک شوم. فهمیدم که مدتهاست دیگر چندان برای کسی دردِ دل نمیکنم و حساسیتِ شدید دارم نسبت به کسی که با من بخواهد دردِ دل کند. دیگر نه چندان اهلِ تعریفِ داستانِ زندگیام برای دیگران هستم و نه چندان توانِ شنیدنِ داستانِ زندگیِ دیگران را دارم.
فهمیدهام که با پدیدهی تلفن چندان سازگار نیستم. کم با دیگران تماس میگیرم و دوست دارم دیگران خیلی کم با من تماس بگیرند.
دانستهام که دورانِ تنهایی و پارساییِ نوجوانیام نوعی آدمگریزی در من پدید آورده است. گرچه در معاشرت و گپ با دیگران (بنا به گفتهی خودشان) خوشمحضر هستم!
هیچ انگیزهای برای دیدنِ آدمهایی که بیشترین سنخیت را با من دارند هم ندارم. هیچ کس نیست که بخواهم ببینمش.
گویی دیواری به بلندای بینهایت میانِ من و دیگری کشیده باشند.
پسنوشت:
«بسیار خوشمحضر» زیادهنمایی و خودستایی داشت. پس به «خوشمحضر» تغییر یافت.
دانستم که بهیقین تبارم به بربرها میرسد. شاهدش انبوهِ اجسادی ست که از دشمنان و دوستانی که سپستر دیگر دوست نبودند، در خاطرم تلنبار شده است.
فهمیدهام که یک جور تنهایی دارم که حاضر نیستم با هیچ آدمیزادهای آن را شریک شوم. فهمیدم که مدتهاست دیگر چندان برای کسی دردِ دل نمیکنم و حساسیتِ شدید دارم نسبت به کسی که با من بخواهد دردِ دل کند. دیگر نه چندان اهلِ تعریفِ داستانِ زندگیام برای دیگران هستم و نه چندان توانِ شنیدنِ داستانِ زندگیِ دیگران را دارم.
فهمیدهام که با پدیدهی تلفن چندان سازگار نیستم. کم با دیگران تماس میگیرم و دوست دارم دیگران خیلی کم با من تماس بگیرند.
دانستهام که دورانِ تنهایی و پارساییِ نوجوانیام نوعی آدمگریزی در من پدید آورده است. گرچه در معاشرت و گپ با دیگران (بنا به گفتهی خودشان) خوشمحضر هستم!
هیچ انگیزهای برای دیدنِ آدمهایی که بیشترین سنخیت را با من دارند هم ندارم. هیچ کس نیست که بخواهم ببینمش.
گویی دیواری به بلندای بینهایت میانِ من و دیگری کشیده باشند.
پسنوشت:
«بسیار خوشمحضر» زیادهنمایی و خودستایی داشت. پس به «خوشمحضر» تغییر یافت.
تنهايي سرسخت ميكند. به اين سرسختي براي مواجه شدن با جهان (نيهيليسم) نياز پيدا ميكني. تنهايي مثل اكسيژن براي زندهگي بعضي افراد لازم است.
پاسخحذفعجالتا ظرافت طبع و ميخواري ميتواند ميتواند تسكين اات دهد.