۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

خاندان چن‌چی: جنایت و مکافات

«کلیسا حرام‌زاده است!» این حرام‌زادگی را در خاندانِ چن‌چی به‌زیبایی تصویر کرده بودند. کشیشی که چن‌چی را تشویق به واگذاریِ زمین‌هایش به کلیسا می‌کرد، پس از مواجهه با مخالفتِ او و اطمینان از ناگزیریِ رویارویی، این‌بار فرزندِ او را تشویق به کشتنِ پدر کرد. درهای موجود در صحنه و به‌ویژه تصاویرِ آباءِ کلیسا و مقدسانِ مسیحی (از جمله مریمِ باکره) که از فرازِ درها آویزان بود، حسی از ستیز با خودِ مسیحیت (و نه تنها کلیسا) را به تماشاگر می‌داد... و آن جمله‌ی شاهکارِ همسرِ چن‌چی خطاب به یکی از پیش‌تر کشیش‌های بی‌لباسی که خیرخواهانه راهِ حلِ نجاتِ دخترِ چن‌چی از مجازاتِ قتلِ پدرش را پیش از هر چیز توبه و دعا می‌دانست: «تو هنوز کشیشی! ذاتت کشیشه.»
در همین زمینه:
تقدس‌زدایی از گناهِ اساطیری (تحلیلِ ساختار و درونمایه‌ی نمایش)
پس‌نوشت:
بازیِ امیرِ رجبی (همان که در «عروس، کابوس، افسوس، بلوتوث» نقشِ آدمِ نرم‌تنی را بازی می‌کرد که در نهایت بچه‌ی قورباغه‌سانِ مردِ نمایش را خفه کرد) در نقشِ فرزندِ چن‌چی و آن رقصِ از سرِ ترسِ پاهایش بسی به دل نشست! در نمایشِ پیشین نیز رقصِ بدنش جوری بود انگار که استخوان در تنش نباشد. این بچه پُر از احساس است هنگامی که بازی می‌کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر