فضای انتزاعیِ مناسب میتواند متنی را که از آنِ شرائطِ فرهنگی و تاریخیِ اسپانیا است، از زمینهاش جدا ساخته و در اجرایی استادانه بر زمینهای بیرنگ نسبت به زمان و مکان قرار دهد و این همان کاری است که رضا گوران بهزیبایی در نمایشِ «یرما» توانست بهسرانجام برساند.
رختخوابِ ایستادهی یرما در برابرِ تماشاگر که وضع و حالی درست بهمانندِ صلیبِ پایانِ نمایش داشت، گوجههای گِرد و خونینی که در سراسرِ نمایش خودنمایی میکردند و در نهایت سمبلِ سنگهایی شدند برای سنگسارِ او، دونیمهی زنانه و مردانهی یرما که هنرمندانه توسطِ یک مرد و سه زن بازی شدند؛ نیمههای زنانه گاه هر یک رفتاری متفاوت از دیگری داشت و دیالوگهای شاهکاری که نمیدانم چه مقدارش از آنِ کارگردان بود و چه مقدار از آنِ نویسنده/لورکا، همه و همه سبب شد تا «یرما» در ذهنِ من به نمایشی ماندگار و خاطرهای دلپذیر بدل شود، تا جایی که وقتی برای بارِ سوم به تماشای آن نشستم هنوز تازگیِ خود را از دست نداده بود. جسارتِ گفتنِ برخی جملات در این نمایش شایستهی ستایش بود!
یگانگیِ دیالوگهای نمایش را بهعنوانِ نمونه میتوان در هماغوشیِ تاکیدِ یرما در ابتدا و ادامهی نمایش بر سردیِ دستانش با همین تاکید در سراسرِ نمایش بر سردیِ تنی که هر شب باید فشارِ آن را روی خودش تحمل کند نظاره کرد؛ تنِ سردی که وقتی کارش با او تمام میشود، تازهِ کارِ یرما در زل زدن به سقف تا صبح شروع میشود. یرما در زندگیِ زناشوییاش عمیقاً تنها و حتی تنفروش است و ماجرای حاملگی و بچه نیز صرفاً سرپوشی ست که او میخواهد بر دردهایی یکسره از جنسی متفاوت بگذارد؛ از این جهت خُوان تیزبینتر است چرا که نیک میداند بچه درمانِ دردِ زنش نیست و از همین رو آگاهانه یرما را از روی خیرخواهیِ آمیخته به ترس از حرفهای بیارزشِ مردم در خانه زندانی کرده و از رویِ حسادت نسبت به عشقِ ویکتور به بردگیِ جنسی میگیرد. (تاکیدِ نیمهی مردانهی یرما بر اینکه «عاشقِ شوهرت نیستی و درست برایِ همین هم باردار نیستی» تلاش دارد تا بارداری را ثمرهی عشق به شریکِ زندگی بداند نه بهانهای برای فراموشیِ نفرت از او.)
سخنانِ نیمهی مردانهی یرما در نقدِ اخلاقِ سنت در فرازی که هشدار میدهد واژگانی چون «آبرو» و «پاکدامنی» بیمعنی، فهمناپذیر و صرفاً ابزاری هستند برای محرومساختنِ او از لذتِ زندگیای که حقِ اوست، بسیار ارزشمند بود! و ارزشمندتر واپسین جملاتِ او بود: «زمانی که پیر شوی دیگر این کلماتِ بهظاهر زیبا به یاریات نمیآیند و تلختر آن است که حتی دیگر برایِ پایبندیات به آنها نیز دیر شده است.»! (نقل بهمضمون)
در پایان گزاف نیست اگر بگویم زنانهترین تئاتری ست که تا کنون دیدهام.
در همین زمینه:
حقیقتِ مدفون (تحلیلِ ساختار و درونمایهی نمایش)
پنهان در خانهی شیشهای (نقدِ جداسازیِ اجرا از زمینهی اثرِ لورکا)
یرما؛ طراحیای متناسب با زنانِ جامعهی ایران / رضا گوران در نقد و بررسیِ نمایش در مهر (بخشِ اول)
یرما مرثیهی زنانِ ایران است / رضا گوران در نقد و بررسی نمایش در مهر (بخشِ دوم)
یرمای روشنفکر / سرانگشت
عکس از حسینِ اینانلو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر