۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

نهضت ادامه دارد: تئاتر شهر در آستانه‌ی نابودی

چندین سال پیش در ضلعِ جنوبیِ آن گودبرداریِ وحشتناکی انجام دادند گویی می‌خواهند برای اسلامِ عزیزشان قبر بکنند و البته بهانه هم درخواستِ اهالیِ محل برای ساختِ مسجد (درست در کنارِ تئاترشهر؟) بود. و به‌راستی که نعشِ این دین چنان بزرگ است که اگر تمامیِ ایران را هم قبر کنیم، باز برای دفنش کافی نیست. سپس گویا نظرِ همان اهالی برگشته و داستانِ ساختِ یک مجتمعِ تجاری در کار است. (خب! همیشه میانِ اسلام و تجارت بده بستانِ خوبی بوده است. و از اساس مگر اسلام خود نوعی تجارتِ دینی نیست؟)
چند سال پیش در ضلعِ شمالیِ آن خاک‌برداری برای ساختِ ایستگاهِ مترو را شروع کردند. این‌بار هنرمندان همراه با همبستگی اعتراض کردند که البته هیچ فایده‌ای نداشت و خوب به یاد دارم که فرزندِ هاشمیِ رفسنجانی در نشست با هنرمندان تاکید کرد که با وجودِ تمامیِ این مخالفت‌ها ایستگاهِ متروی چهارراهِ ولیعصر در همان مکان ساخته خواهد شد.
اکنون پس از گذشتِ چندی از فرو ریختنِ دیوارِ تالارِ قشقایی، سقفِ آن نیز ترک برداشته و جنابِ حسینِ پارسایی نیز فرمایش کرده‌اند که با این ساخت و سازها بنای تئاترِ شهر فرو خواهد ریخت تا هم ستیزِ جمهوریِ اسلامی با هنر به‌سرانجام رسد و هم زدودنِ مهم‌ترین تلاشِ فرهنگیِ فرحِ دیبا (که یک تارِ مویش به تمامیِ تبارِ جمهوریِ مقدس می‌ارزد!).
نسلِ پیشین شاهدِ شکوفاییِ پرشکوهِ فرهنگ و هنر در دهه‌ی چهل بود و نسلِ ما باید شاهدِ فروپاشیِ تلخِ فرهنگ و هنر در دهه‌ی هشتاد باشد.
در این سی سال رژیمِ خمینی هر جا بودجه‌ای داشته برای ساختنِ مسجد، حسینیه، تکیه و سایرِ نمادهای تباهی صرف کرده است. ایران سالنِ تئاتر می‌خواهد چه کار؟! اساساً از عمله‌های دینِ محمد و توله‌های مهندس شده‌ی‌شان مگر می‌توان ارج‌گزاری نسبت به فرهنگ و هنر را انتظار داشت؟ بر این فقرِ ذاتی و بلاهتِ دینی بیفزایید دشمنیِ بنیادینِ اسلام را با تمامیِ نمادهای فرهنگِ مدرن!
تئاترِ شهر از دو طرف در محاصره‌ی اسلام و تکنیک قرار گرفته است؛ آن سو مسجد و این سو مترو.

مخلوق‌نوشته‌های مرتبط:
حسینیه‌ی شهر
سه‌گانه‌ی شهرنُما

در همین زمینه:
تئاترِ مدینه! / سرانگشت
پرونده‌ی تئاترِ شهر در تهران / چشمانِ بیدار
اولین تخریبِ قشقایی: فرو ریختنِ دیوارِ تالار
دومین تخریبِ قشقایی: شکافته شدنِ سقفِ تالار
من از سال‌ها پیش منتظرِ نابود کردنِ تئاترِ شهر بودم! / بهرامِ بیضایی
این تخریب نشان از عمق فاجعه‌ای دارد که در آن زندگی می‌‌کنيم. / علیِ رفیعی
نظرِ سایر هنرمندان درباره‌ی تخریبِ تئاترِ شهر (بخشِ «مطالبِ مرتبط»)
اولین تخریب با اقدامِ شهرداریِ احمدی‌نژاد و سکوتِ وزارتِ فرهنگِ خاتمی انجام شد / محمد بهرامی
مقوله‌یِ فرهنگی را فرهنگی حل و فصل کنید! / مهردادِ رایانی‌مخصوص
فروپاشیِ تئاتر شهر؛ خاموش شدنِ چراغِ نمايش / یک دانشجویِ تئاتر
مديرِ تئاترِ شهر نسبت به ايمنیِ اين مجموعه در فصلِ سرما هشدار داد
ريزشِ ناگهانیِ تئاترِ شهر يعنی دو هواپيما وسطِ شهرِ تهران سقوط كنند / یک کارشناسِ مرمت
نشست آسيب‌شناسي تخريبِ مجموعه‌ی تئاترشهر (این نشست‌ها تا نابودیِ کاملِ تئاترِ شهر ادامه دارد!)
احتمالِ بروزِ فاجعه قوت گرفته است (وقتی یکی از عواملِ قتل بالای سرِ جنازه دل می‌سوزاند.)
گزارشِ تصویری از تخریبِ تئاترِ شهر

۴ نظر:

  1. مخلوق عزیز درود
    هفته گذشته پس از یک دوره دوری طولانی از نت که علتش مسافرت بود. یک راست به اینجا آمدم و چند پست اخیر را با ولع خواندم و در انتها پس از عرض ادب حاشیه ای نوشتم بر پست زنان با/بدون مردان که از بد حادثه "پهنای باند کلفت اینترنت ایران " نازکتر از قطر نوشته من بود و کار به انجام نرسید.
    امروز خواستم کم بنویسم و به سلام و احوالپرسی قناعت کنم تا بلکه از این باند نحیف و رنجور بگذرد و بر صفجه پیام گیرت بنشیند تا هم انجام وظیف کرده باشم و عذر تقصیر آورده باشم در این بی خبری طولانی و از سویی دیگر بلکه سبب شودتا میزان کلفتی این باند دستم بیاید ! که برای دنیا و آخرتم فایده فراوان دارد. ولی افسوس که مثل همه نامه هایمان طولانی شد. خواستم نامه اش کنم گفتم چه فرق می کند چون به سبب طولانی بودن کمتر کسی جز خودت خواهد خواند.
    بگذریم، اما در خصوص این پست:
    برادر من شما دیگه چرا این حرف ها را می زنی؟ مگر از تئاتر، سینما، هنر و... خیر و برکتی برای آقایان بیرون می آید که به فکر حفظ آن باشند؟ بلکه بر عکس ،خیر که حاصل نمی شود هیچ بلکه سراسر زیان است پس واضح است که به لطایف الحیل مختلف در صدد نابودی به اصطلاح سخت افزار این هنر یا هنر ها یعنی همین چند سالن انگشت شمار بر آیند. مسجد نتوانست خرابش کند مترو باز هم خراب نشد یک اتصال برق ساده به علت فرسودگی سیمها و یا کار نابلدی مهندس برق ساختمان که معشوقه اشرف و بغل خواب فرح بوده کار را خلاص می کند به هیچ جا هم بر نمی خورد. فوقش چند نوشته منتشر می شود و شکوائیه ای به امضای بعضی هنرمندان که کو خواننده اش؟ راستی اصلا کجا منتشر می شود؟ کیهان، ایران؟ نکند جام جم؟ یا همشهری و وطن امروز؟ نه هیچکدام. پس باید در نت منتشرش کنند. که کو خواننده اش؟ مگر مرض جفت یابی اینترنتی مجالی می گذارد برای خواندن خیلی ها؟ تازه آنها هم که ممکن است این را منتشر کنند فیلتر هستند. کو حوصله که عده ای بخواهند وارد بازی دزد و پلیس ِ فیلتر و فیلتر شکن شوند. می مانند عده کمی که هر کارشان کنی می خوانند. خوب بخوانند مگر تا امروز که خوانده اند چه شده است؟
    رادیوهای خارجی پخش می کنند؟ کو شنونده اش؟ فرستنده های موج متوسط اینها خطرناک است که خدا برکت دهد به پول نفت و عصر دیجیتال. سه سوت فرستنده راه می اندازیم روی طول موج آنها. لازم هم نیست پارازیت پخش کنیم تجربه ثابت کرده که رادیو جوان و رادیو قران کارایی بیشتری دارند. همینکه کسی هوس کنه پشت چراغ قرمز اون رادیوها را گوش کنه وقتی ببینه در ازاء شنیدن هر یک کلمه از آنها باید چند کلمه مزخرفات رادیو جوان را هم بشنوه خودش ترجیح میده ضبط ماشینشو روشن کنه به جای رادیو.
    فقط بی بی سی بود و صدای آمریکا و رادیو فردا و دویچه وله و فرانسه که روی این موج برنامه پخش می کردند یا می کنند. که چون شریک مهم تجاری آنها هستیم. محترمانه از آنها خواسته ایم موج متوسط را بی خیال شوند به جایی هم بر نمی خورد.
    تمامشان هم قبول کرده اند یا فرستنده های این موجشان را قطع کنند و یا از قدرت آنها بکاهند که وقتی ما فرستنده های جدیدمان را افتتاح می کنیم که بر حسب تصادف دقیقا همان طول موجها را دارد. وسط صدای استاد عبدالباسط یا لوده گی ها بی مزه مجریان ما خدشه ای ایجاد نشود.
    اونهایی هم که توی خونه شان از طریق رسیور به سراغ اینهاو تلویزیون های لوس آنجلسی می روند هم بروند. این همه خرج می کنیم و پول به بعضی از آن تلویزیونها می دهیم برای چه؟ برای همین ها است دیگر ، که هشدار نامه کلانتری محل برای جمع آوری گیرنده هایشان را به پشیزی نگرفته اند و پارازیت هم در محدوده شان ضعیف است و غم نان و قسط های متعدد و شهریه بچه ها و اضافه کاری و چند شغلی و نسخه ام آر آی برای درد ناخن شصت پا و اپیدمی چشم و هم چشمی و هزینه های دارویی و جراحی و تغذیه ای و ورزشی همسر و قبوض عوارض نوسازی و آب و برق و گاز و تلفن و موبایل همه اعضای خانواده از 2 تا 90 ساله و گوشی به روز کردن ها و صف ایستادن های پی در پی به سبب سوء مدیریت و هزار گند و کثافت دیگر.که یک روز دامن شیر ذا می گیرد و فردا چای. دیگر روز روغن. برنج و صدها و بلکه هزاران مورد از این دست، هنوز وقت و رمقی برایشان باقی گذاشته تا تلویزون و رسیور را روشن کنند تازه اگر سریال یوزارسیف و فوتبال استقلال یا پرسپولیس با فلان جا و پخش مستقیم جام های فوتبال ایتالیا و آلمان و جزیره و اسپانیا و... که با حق پخش های سرسام آور همراه است که بسیاری از شبکه های بزرگ اروپایی هم از عهده پرداخت آنها بر نمی آیند.بگذارد تازه اگر یک گیرنده در خانه باشد مشکلات دیگری نیز هست.. . چون سلیقه ها متفاوت است .حال اگر کسی همه این هفت خوان را پشت سر بگذارد تازه در بازی با کنترل رسیور به احتمال زیاد نصیبش شبکه رنگارنگ می شود و هخا های ریز ودرشت . حال چند نفر ممکن است این اطلاعیه کذایی جمعی از هنرمندان را بشنوند؟ هر چه باشد یقینا این تعداد خطرناک نیست همانطور که تا کنون نبوده است.
    غیر از اطلاعیه چی؟ مدتی که گذشت و چند نفر از امضا کنندگان اطلاعیه و سینه زنان تالار را به جرم فساد مالی و کلاه برداری گرفتیم و چند تای دیگر را به جرم فساد جنسی و اعتیاد و بقیه هم به مقدار کافی توسط تلفن و اس ام اس و ایمیل و... تهدید شدند و زدند گاراژ و چند تایی هم در یک مجموعه تلویزیونی متهم به همکاری با استکبار جهانی و حقوق بگیری از فلان نهاد وابسته به لابی صهیونیسم و... شدند عده ای با ریش سفیدی حلو می افتند و تقاضای ملاقات با مقامات عالیرتبه را می کنند. که بسته به شرایط روز، پس از ناز و کرشمه های ملوکانه، قرعه به نام یک مقام می افتد که بار عام به اینان بدهند و یا در حاشیه سمینار یا کنفرانسی اینها را به شرف حضور بپذیرند که چنانچه نماینده ریش سفیدان در چند دقیقه ای که مهلت می یابدبه خوبی بتواند از عهده کار با دستمال یزدی بر آید و خستگی از رجل صدر تا ذیل اینان بزداید و ترجیع بند انرژی هسته ای حق مسلم ماست را تکرار کند و با انواع تکنیک های نمایشی عطش زاید الوصف مردم را برای اجرای طرح تحول اقتصادی نشان دهد و آن مقام محترم با مزه پرانی رضایت خود و شیوخ قبیله را از عمل محیر العقول نماینده محترم نشان دهد آنگاه متقاضیان می توانند با حفظ ادب و طی تشزیفات اداری، درخواستی در خصوص رسیدگی به حادثه و بازسازی تالار به مقامات مربوطه ارایه دهند. درخواست رسیدگی به حادثه پس از چند سال با خریدن یا سربه نیست شدن یا زندانی شدن شاکیان ، شهود و وکلای پرونده مختومه می شود و در خواست بازسازی هم که نیازمندصدها امضا از نگهبانی وزارت خانه گرفته تا خود وزیر است ماه ها در طبقات مختلف می چرخد تا همه تمرین امضایی بر روی آن انجام دهند. تازه نوبت به تعیین هیات کارشناسی برای نقشه و هزینه و... می رسد. پس از ماه ها و بلکه سالها که همه بر آوردها انجام شد و همه مشق امضا بر روی آن کردند نوبت به اختصاص بودجه می رسد و بعد تعیین پیمانکار و... خلاصه تا همین جای کار چندین وزیر عوض شده و بسیاری مرده اند و بسیاری دیگر فراموش کرده اند تئاتر و تئاتر شهر را و اگر روزی گذارشان به آن سو بیافتد ساختمان نیمه کاره ای را می بینند که گویا هیچگاه قرار نیست تمام شود. آهی کشیده و می روند وکودکان هم بزرگ شده و نمی دانند تئاتر شهر چه بوده که دغدغه نبودنش را داشته باشند اگر تا آن روز با این سیستم آموزشی و ارتباط جمعی و... که داریم ، تئاتر را بدانند چیست.
    دیگر چه می شود؟ هیچ ، فقط عده ای هم بی کار می شوند که بهتر، درد سر کمتر می شود بعد اینها به علت بی کاری یا مجبورند بله قربان گو شوند تا در یک سریال آبکی تلویزون نقشی بگیرند و پولش را به نانوا و بقال و چقال دهند. یا اگر عزیزی از دست رود و پولی به ارث به آنها رسد می روند مغازه ای می زنند و سیگار و نوشابه می فروشند و یا جلای وطن می کنند و به دامان اربابانشان پناه می برند که بهتر ، مملکت اسلامی از لوث وجودشان پاک می شود که مملکت اسلامی باید همه اش اسلامی باشد. نویسنده و هنرمند و استاد و دکتر و کرسی استادی و این قبیل عناوین سیری چند؟ این مدارک که کاغذ پاره ای بیش نیست. می گویید برای خودی ها که ضرر ندارد و بودنش بهتر از نبودنش است ؟ خیلی خوب این که دردی ندارد یک کامپیوتر می خواهد و پرینتر و یک کار بلد فتوشاپ و کمی اطلاعات از دانشگاهی که قرار است ظرف چند دقیقه از آن دکترا بگیرید. تازه بیزینس خوبی هم هست و می توان برای بعضی خودی ها هم از این پرینتر دکترا بیرون کشید و چند میلیون تومانی پول چای بچه ها را از آنها گرفت. این پولها هم که برای دوستانمان پولی نیست و قیمت میز و صندلی مارک دار شان بیش از اینهاست. تازه از این طریق می شود افسار طرف را هم سفت چسبید که در خط و ربط های جناحی به جاده خاکی نزند. ضمن آنکه حکم قلک کنتر دار را دارد وبا خیال راحت می توانیم بگذاریم بساط مناقصات و مزایده ها و خصوصی سازی و بیع متقابل و ... سازمانش را پهن کند چرا که به یک کرشمه ، دو دستی لنگ جوجه ی ما را تقدیم خواهد کرد.
    اینها درست اما اگر گندش در بیاید چی؟ مگر این یارو نبود؟ در ثانی، کار بلدی و تجربه چه می شود؟ اینها که چاپ کردنی نیست.
    ای بابا ، کی می فهمه؟ اگر از درون خودمان به بیرون درز نکند. درسته سر ارث گاهی با هم دعوامون میشه گاهی هم گوشت و پوست همو می خوریم اما استخوان همدیگر را دور نمی ریزیم. دعواهامون بیشتر زرگریه اما اگر جدی بشه بازهم باید حد و حدودی را نگه داریم. اگر مفاد میثاق نامه را رعایت نکنیم. پدر خوانده، خاطی را از جرگه خارج می کنه و البته ضداشو هم برای همیشه خفه خواهد کرد.
    همون اصلی که در میثاق نامه میگه :چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من... و همه ما مسافر یک قایقیم . اگر یک نفر قایق را سوراخ کنه، همه غرق می شوند...
    اون یارو هم از دستمون در رفت و از بس خودش خر بود. آنقدر هم گند زده بود و بعدا زد که نمی شد هیچ جور جمع و جورش کرد.
    مردک 2 تا اسمو درست ننوشته بود. متنش هم که افتضاح بود. نکرده بود از روی یک مدرک اصل کپی بگیره تا بدونه چیا باید بنویسه...بعدش هم که توی پوز و پوز زنی داستان لو رفت باید یک تکذیبی می کرد و هی همش نمی زد و می رفت دنبال زندگیش. ولی هی گنده گویی کرد و شاخ و شانه کشید و تهدید کرد و آخر هم که زد توی خاکی و گفت که بقیه را هم لو می ده که کارش به اینجا رسید. ولی تجربه خوبی بود تا دیگه این اتفاق تکرار نشه.
    اما کار بلدی و تجربه، مگر قانون راه بنداز و جا بنداز خودمون را فراموش کردی؟
    مگر نمی دانی که همه چیز و همه جا ارث پدر جد و در دست خودمان است.
    ما از خودمان که مدرک نمی خواهیم مگر تا این اخری از همین یارو که حرفش بود خواسته بودیم؟
    وقتی دکترا چاپ شد. طرف طی نامه ای از هر دانشگاهی که خوشش می آید تقاضای استخدام به عنوان هیات علمی می کند.البته بدون این کاغذ پاره هم میشه بعداز این ور و اون ور یک جزوه ای تهیه کرده و به دانشجویان می دهد. بعد چند تا از درس خوان ها را نشان کرده و برایشان پروژه ای، تحقیقی ، کار دانشجویی ای ، چیزی تعریف می کند. قبلش در چند سمینار خارجی ثبت نام می کند. همان موضوعات را به دانشجو ها می دهد و بعد چند وقت شسته رفته تحویل می گیرد و به نام خودش در آن کنفرانس ها ارایه می دهد. همین کار را هم در بخش تحقیقات سازمانش می کند و دیگر خلاص برای همیشه جا افتاده و به قول معروف برو حالشو ببر...
    مخلوق عزیز :اینها که نوشتم قصه نبود. خیال بافی هم نیست. پروراندن آن نظریه همه گیر دایی جان ناپلئونی معروف هم نبود بلکه سناریویی است که هر روز در همه چیز و همه جا در حال اجرا است که از فرط تکرار ، خط به خط و فریم به فریم آن را همه ما از بر شده ایم...
    چه باید کرد؟
    مانا و سربلند باشی
    ارادتمند

    پاسخحذف
  2. مهرامِ عزیز!
    سلام!
    پیش از هر چیز خوشحالم که از حالِ خود باخبرم ساختی و از آن مهم‌تر شادمانم که هنوز و همچنان پرشور و همراه با دل‌نگرانی می‌نویسی!
    تلخ‌نامه‌ای که به‌زیبایی نگاشته‌ای، داستانِ واقعی و دردناکِ این مملکت است!
    من شک ندارم که اگر هنرمندان و مدیرانِ تئاترِ شهر بتوانند حکمِ پر کردنِ گودالِ جهنمِ ضلعِ جنوبی را هم بگیرند، باز بوروکراسیِ ساختگی و کاغذبازیِ مغرضانه‌یِ فرهنگ‌ستیزانِ حاکم بر ایران چنان است که یا هرگز حکم اجرا نخواهد شد یا زمانی به اجرا در می‌آید که تئاترِ شهر در همان گودال فرو ریخته باشد و پر کردنِ گودال همچون ریختنِ خاک بر نعشِ مرده.
    در واقع در ضلعِ جنوبیِ تئاترِ شهر، قبرِ این تنها سمبلِ تئاترِ ایران را پیشاپیش کنده‌اند.
    اما واقعاً نمی‌دانم چه باید کرد.
    بهتر است بپرسیم چه باید می‌کردیم که اینچنین نمی‌شد؟
    ممنون از اینکه مخلوق را مهمانِ نظریاتِ خود ساختی!
    یکی از مهم‌ترین و برجسته‌ترین خصوصیاتِ تو آن است که «بن بستِ مبارزه» را خیلی خوب می‌شناسی و تصویر می‌کنی!
    به امیدِ شادی و بهروزیِ دم افزون ات!
    ارادتمند!
    مخلوق

    پاسخحذف