۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

خانه سیاه است

در هاویه کیست که تو را حمد می‌گوید ای خداوند؟ در هاویه کیست؟
...
نامِ تو را ای متعال خواهم سرایید
نامِ تو را با عودِ ده تار خواهم سرایید
زیرا که به شکلی مهيب و عجیب ساخته شده‌ام
استخوانهایم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان به‌وجود می‌آمدم
و در اسفلِ زمین نقش‌بندی می‌گشتم
در دفترِ تو همگیِ اعضای من نوشته شده
و چشمانِ تو ای متعال! جنینِ مرا دیده است
چشمانِ تو جنین مرا دیده است
...
مرا باده‌ی سرگردانی نوشانده‌ای
چه مهیب است کارهای تو!
چه مهیب است کارهای تو!
...
بیایید به آوازِ کسی که در بیابانِ بی‌راه می‌خواند گوش دهیم
آوازِ کسی که آه می‌کشد و دست‌های خود را دراز کرده می‌گوید
وای بر من! زیرا که جانِ من به‌سببِ جراحاتم در من بی‌هوش شده است.
...
مثلِ آبِ ریخته شده‌ام
و بر مژگانم سایه‌ی موت است

(از خوانده‌های فروغ در متنِ فیلم)


هر چه باید درباره‌ی این فیلم می‌گفتم را فروغ خود بر زبان رانده است.
هر چه این بیست دقیقه را تماشا می‌کنم از بلعیدنِ چنین حجمِ هولناکی از رنج سیر نمی‌شوم!
جهان تاریک است
خانه سیاه
و خدا
جسدی بادکرده
که حتی بوی تعفنش
دیگر کسی را به تماشایش بر نمی‌انگیزد.
سیمای پریشانِ پسرکِ یتیم که نمی‌داند چرا باید خدایی را سپاس گزارد که پدر و مادرش را از او گرفته است برای من فراموش‌شدنی نیست!
چشمان‌م پر اشک می‌شود هنگامی که پسرکِ جذامی در پاسخ به پرسشِ معلم از برشمردنِ چند چیزِ زشت می‌گوید «پا، دست، سر» و سپس کودکانه خنده سر می‌دهد!
فرازِ عبادتِ جذامیان نگاره‌ی جاودانِ فروغِ فرخزاد و تابلویی از سرکشی در برابرِ هستی است؛ دستانی فاسد شده، همچون چوبِ خشک به‌سوی آسمان دراز شده‌اند تا زهرخند برای خدایی موهوم باشند.
شرم، دستپاچگی و نگاهِ ساده‌ی جذامیان در برابرِ دوربین مرا دیوانه می‌سازد!
به‌راستی نگاهِ آن دخترکِ تکیه‌داده بر دیوار ویران‌کننده نیست؟
گویی در برابرِ جهانی از رنج و متانتِ یک انسان بسیار کوچک شده باشم، چندان حقیر و خُرد که به زبان نیاید.
آیا سرمه‌ای که آن زن بر چشمانِ رنجورِ خود می‌کشد، خطی پاک‌ناشدنی بر جانِ ذهن نقش نمی‌کند؟
و آهنگِ صدای فروغ؛ سرشار از مهر و لب‌ریز از عصیان.
فروغ در اثرِ خود آمیزه‌ای از شور و رنج، زندگی و مرگ و امید و درماندگی را آفریده است.
به‌راستی که در پسِ این چهره‌های واژگون، پیکری از شکوه و ابهتِ زندگیِ انسانی سرفراز ایستاده است.
آری استادِ عزیزِ این روزهای من! انسان‌ها همیشه زیبا هستند.

در همین زمینه:
مراسمِ خاکسپاریِ فروغ / بخشِ دوم (من تنها بهرامِ بیضایی و احمدِ شاملو را شناختم!)

۵ نظر:

  1. مخلوق جان خوبی؟
    دلت خواست یک نگاهی به این بنداز
    http://www.khordaad.com/SNews.aspx?Id=256
    نی لبک

    پاسخحذف
  2. نی‌لبکِ عزیز!
    متنی سراسر امروزی و مهم بود!
    نوشته‌یِ آرنت درست با رویکردی که بسیاری از ایرانیان در برابرِ جمهوریِ اسلامی در پیش گرفته‌اند مرتبط است.
    ممون از معرفی‌اش!
    این فرازهایش بی‌نظیر است:

    اگر از نظر سیاسی به این استدلال نگاه کنیم، ممکن است معقول باشد به شرط این‌که در همان مراحل اولیه می‌توانستند یا تلاش می‌کردند رژیم هیتلر را سرنگون کنند. زیرا حقیقت همین است که یک نظام توتالیتر را فقط می‌توان از درون(نه با انقلاب که از طریق کودتا) سرنگون کرد، مگر این‌که البته در جنگ شکست بخورد.
    ز لحاظ سیاسی ضعف این استدلال همواره این بوده، کسانی که بد را در مقابل بدتر انتخاب می‌کنند به سرعت تمام فراموش می‌کنند که بد را انتخاب کرده‌اند.
    فزون براین، اگر به تکنیک‌های حکومت توتالیتر نگاه کنیم، می بینیم که استدلال «کم‌تر بد» (که مختص نخبگان بیرون از طبقه‌ي حاکم نیست) یکی از سازوکارهای ماشین وحشت و آدم‌کشی نظام است. از اصل انتخاب بد به جای بدتر، آگاهانه استفاده می‌شود تا کارکنان دولت هچون تمامی مردم برای پذیرفتن شر به معنای دقیق کلمه آماده شوند.
    فقط یکی از چندین نمونه را ذکر می‌کنیم:
    امحای یهودیان به دنبال سلسله اقدامات ضدیهود به صورتی تدریجی رخ داد و هربار با این استدلال که امتناع از همکاری، اوضاع را بدتر خواهد کرد، تا اینکه مرحله‌ای فرارسید که اتفاق بدتر از آن ممکن نبود. حیرت آور است که در این آخرین مرحله‌ [امحای یهودیان] نیز این استدلال کنار گذاشته نشد.

    پاسخحذف
  3. مخلوق عزیز،
    اخوان ثالث و سیاوش کسرایی را هم من در این فیلم دیدم.

    پاسخحذف
  4. ممنون سارایِ عزیز!
    بنظرم فیلمِ خاکسپاریِ فروغ، تاثیرگزار و به‌گونه‌ای نوستالژیک است!
    شايد بخشی از آن به خاطر موسیقیِ متنش باشد.

    پاسخحذف