۱
اینکه عاشق پادشاه بوده است البته مهم نیست. اما اهمیت از آنِ نگاه او به دورهی معشوق است. این سخن که «انقلاب شد چون ما به مردم دروغ گفتیم، از مردم فاصله گرفتیم، به پادشاه دروغ گفتیم و در نهایت کشور و شاه را تنها گذاشتیم و رفتیم» درست آن روی سکهی چیزی است که زاهدی نفیاش میکند «امروز همه میگویند به شاه گفتیم به شاه گفتیم در حالی که آن روزها همهیشان فقط تعظیم میکردند». در رویدادهای آن دوران همه مسئول بودهاند چه شاه و چه دولتمردان. سادهلوحی زاهدی در آنجاست که داستان گرانشدن اتوبوس یا درگیری در دانشگاه را عامل سقوط رژيم از حیث ناراضیکردن مردم و جوانان میداند. پرسش این است: جمهوری اسلامی هزار بدترش را کرده و مانده است. مردم را هم همیشه در مرز مرگ و زندگی نگه داشته است و چنان سرگیجهای به همهی ما داده که معنای «رضایت» و «نارضایتی» را نیز از یاد بردهایم. بهعنوان نمونه، مخالفت با ساواک سخنی نمایشی و نابخردانه است. مگر میشود با دستگاه امنیت کشور مخالف بود؟ نهایت این است که بگوییم باید نظارت سختگیرانهتری بر آن روا داشته میشد. بدترین و سطحیترین تحلیل از یک انقلاب این است که کسی بگوید «آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت» (تعبیر هممعنای زاهدی «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها»). اگر بنا به بار دادن به تمثیل و استعاره در سیاست باشد خیلی آسان میتوان در برابر، چنین گفت که «بسیار اتفاق میافتد که آتشی در خانه هست و کاشانه هم نمیسوزد» (درست مانند این روزهای ما). بهگمان من، گزارش غلط ساواک به شاه که ناآرامیهای تبریز کار کمونیستهاست هرگز منجر به فروپاشی نمیشود. خامنهای چندین میلیون نفر را «میکروب سیاسی» و «هر چه جز مردم» خواند اما امروز محبوبتر از پنج سال پیش است. هنر ماندن، هنر حفظ اقتدار و هنر مهار ناخرسندیها تنها چیزی است که اردشیر زاهدی آنرا نادیده میگیرد. پشتیبانی سازوار و یکپارچه از حکومت نشانهی سیاستمداری است نه آنکه یا شاه را بزنیم یا نخستوزیر را. تا جایی که من میفهمم از مجموعهی کارهای آن دوران در کل میتوان با سربلندی جانبداری کرد. این نادیدهگرفتن خطاهای رژیم گذشته نیست بلکه تعیین موضع سیاسی و مشخص کردن رویکرد فردی است، یعنی همان چیزی که در اردشیر زاهدی نمیتوان سراغ گرفت.
۲
گره زدن افتخارات ایرانیان به ناف جمهوری اسلامی چه معنایی دارد؟ منشور حقوق بشر کورش چه ربطی به این تبار ناخلف دارد؟ صلحدوستی ایرانیان چه پیوندی با ستیزهجوئی جمهوری مقدس در همهی این دههها دارد؟ چه کسی گفته چون ایرانیان در درازای تاریخ همواره مورد هجوم واقع شدهاند و همیشه خواهان آشتی و مسالمت بودهاند، پس ملایان عزیز هم همینگونهاند؟ اردشیر زاهدی برای حقدادن به رژیم کنونی در پروندهی اتمی حتی به سخنان خمینی در آغاز انقلاب هم استناد میکند که «ما در دینمان اجازه نداریم...» و این چیزی فراتر از سادهاندیشی است. او همچنین به آزادی اقلیتهای دینی در قانون اساسی استناد میکند بدون آنکه از فشارهای وارده بر همین اقلیتها (بستن کلیساها، دستگیری مسیحیان نوکیش) یا سرکوب وحشیانهی بهائیها و دراویش و جنبشهای نوین معنوی چیزی بر زبان بیاورد. بعد هم کدام صلحخواهی؟ بمبگذاری آمیا را عمهی من در آرژانتین مرتکب شد؟ اینهمه ترور در سراسر جهان کار اجنه بود؟ به جنگ فرقهای کشاندن کل خاورمیانه و تباه کردن سرنوشت باشندگان این خطه کار غربیها بود؟ ندیدن این واقعیتهای تلخ و یکپارچهسازی تاریخ ایران (فارغ از رژيم حاکم بر آن) از کسی که ادعای سیاستورزی دارد بههیچرو پذیرفته نیست.
۳
به باور من کسانی چون اکبر اعتماد (بنیانگذار سازمان انرژی اتمی) یا اردشیر زاهدی بهخاطر ضربهای که از اعتماد به قدرتهای غربی خوردهاند، دچار حس کینهی تاریخی (درست مشابه ملیون و همین ملایان خودمان) شدهاند. این نفرت چنان فزاینده است که راه را بر واقعبینی بسته است. حاضرند جمهوری اسلامی قدرت اتمی بشود فقط به این قیمت که جگرشان از رو دست خوردن دولتهای خارجی خنک شود. سخن زاهدی بسیار کودکانه است که میگوید «ما بیش از حد به غربیها اعتماد کردیم و آنها قدر ما را ندانستند». چه کسی باید قدر شما و شاه را میدانست؟ شاه چه قدر و قیمتی داشت؟ چه کسی باید عیار این زر را تعیین میکرد؟ زاهدی از یکسو سبب انقلاب را «دوری از مردم» میداند و از سوی دیگر بهطور ضمنی گلایه میکند که «غربیها شاه را سرنگون کردند». «ارزش فرمانروا» یعنی «در حد مطلوب نگاه داشتن پندار مردم از این ارزش». شیوههای بس گوناگونی برای حفظ این جایگاه در ذهن ملت وجود داشت. زاهدی درست میگوید که بیماری شاه نباید پنهان میشد و درست میگوید که چهارده سال نخستوزیر داشتیم ولی از کجا رای گرفته بود و به چه پشتوانهای مصدردار مانده بود. اما چیزی که او نمیبیند امکان بقای حکومت با وجود همهی این خطاهای مفروض است. هیچیک از این تصمیمها در منطق سیاست به فروپاشی یک رژیم نمیانجامد. البته وقتی نظام سرنگون شود، هر کس چیزی را عامل آن خواهد دانست و بهزعم خود چرایی انقلاب را کشف کرده است، گاه با وجههی صرفاً مردمسالارانه (تخریب شاه) و گاه با وجههی نیمه مردمسالارانه (تخریب دولت).
۴
در نهایت موضع این عزیزانِ کمابیش از دست رفته دربارهی پروندهی اتمی روشن نیست. از یکسو میگویند غربیها دروغگو و زورگو و بهانهگیر و غیرقابل اعتمادند و از سوی دیگر از «نرمش قهرمانانه»ی ولیفقیه به مجریگری حسن روحانی هم پشتیبانی میکنند (بهطور مشخص سخن زاهدی دربارهی ظریف «ایشان خیلی پرتحمل است. من اگر بودم این غربیها را تحمل نمیکردم»). اگر درخواستهای دولتهای غربی نابجاست، چگونه پذیرش همان خواستها از سوی جمهوری اسلامی بجا خواهد بود؟
۵
سپری شدن دوران اردشیر زاهدی از آنجا آفتابیتر میشود که ببینیم در برابر پرسش «راه برونرفت از جدال بر سر تفسیر رخداد ۲۸ مرداد در نسل جوان ایران» سبکسرانه پند میدهد که «جوانان امروز اینترنت دارند و از من و شما بیشتر و بهتر تاریخ را میدانند». همین داوری بازگوی جهل مطلق زاهدی از وضعیت جوانان ایرانی و چند و چون اختلافهای سیاسی میان آنهاست. این نابخردی نیست که کسی گمان کند بهصرف دسترسی به اینترنت، نسل کنونی در تفسیر تاریخ به وفاق و وحدت و همرایی رسیده است؟ احمقانه نیست که زاهدی گمان میکند جوانان امروزی بیش از او و گفتگوکننده تاریخ خواندهاند؟ گاهی آدم بهخاطر دوری سالیان از میهن و هممیهنانش میخواهد ژست پیشرو بگیرد اما بدتر پسروی خود را به نمایش میگذارد. این خوشبینی به نسل جوان ایران هم یکی از همین فیگورهای نادرست و از سر نادانی است.
۶
با این تفاصیل من شخصاً خیلی شادمانم که اردشیر زاهدی با شاهزاده همکاری نمیکند و در حلقهی مشاوران پیرامون او حاضر نمیشود. گمان کنم چنین تصمیمی به سود هر دو است.
۷
سن این پیرمرد از مصاحبه و گفتگو بدون هیچ تعارفی گذشته است. پرحرف و پریشانگو و بیحوصله شده است. بهتر همان است که به خاطراتش رجوع کنیم و بس!
اینکه عاشق پادشاه بوده است البته مهم نیست. اما اهمیت از آنِ نگاه او به دورهی معشوق است. این سخن که «انقلاب شد چون ما به مردم دروغ گفتیم، از مردم فاصله گرفتیم، به پادشاه دروغ گفتیم و در نهایت کشور و شاه را تنها گذاشتیم و رفتیم» درست آن روی سکهی چیزی است که زاهدی نفیاش میکند «امروز همه میگویند به شاه گفتیم به شاه گفتیم در حالی که آن روزها همهیشان فقط تعظیم میکردند». در رویدادهای آن دوران همه مسئول بودهاند چه شاه و چه دولتمردان. سادهلوحی زاهدی در آنجاست که داستان گرانشدن اتوبوس یا درگیری در دانشگاه را عامل سقوط رژيم از حیث ناراضیکردن مردم و جوانان میداند. پرسش این است: جمهوری اسلامی هزار بدترش را کرده و مانده است. مردم را هم همیشه در مرز مرگ و زندگی نگه داشته است و چنان سرگیجهای به همهی ما داده که معنای «رضایت» و «نارضایتی» را نیز از یاد بردهایم. بهعنوان نمونه، مخالفت با ساواک سخنی نمایشی و نابخردانه است. مگر میشود با دستگاه امنیت کشور مخالف بود؟ نهایت این است که بگوییم باید نظارت سختگیرانهتری بر آن روا داشته میشد. بدترین و سطحیترین تحلیل از یک انقلاب این است که کسی بگوید «آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت» (تعبیر هممعنای زاهدی «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها»). اگر بنا به بار دادن به تمثیل و استعاره در سیاست باشد خیلی آسان میتوان در برابر، چنین گفت که «بسیار اتفاق میافتد که آتشی در خانه هست و کاشانه هم نمیسوزد» (درست مانند این روزهای ما). بهگمان من، گزارش غلط ساواک به شاه که ناآرامیهای تبریز کار کمونیستهاست هرگز منجر به فروپاشی نمیشود. خامنهای چندین میلیون نفر را «میکروب سیاسی» و «هر چه جز مردم» خواند اما امروز محبوبتر از پنج سال پیش است. هنر ماندن، هنر حفظ اقتدار و هنر مهار ناخرسندیها تنها چیزی است که اردشیر زاهدی آنرا نادیده میگیرد. پشتیبانی سازوار و یکپارچه از حکومت نشانهی سیاستمداری است نه آنکه یا شاه را بزنیم یا نخستوزیر را. تا جایی که من میفهمم از مجموعهی کارهای آن دوران در کل میتوان با سربلندی جانبداری کرد. این نادیدهگرفتن خطاهای رژیم گذشته نیست بلکه تعیین موضع سیاسی و مشخص کردن رویکرد فردی است، یعنی همان چیزی که در اردشیر زاهدی نمیتوان سراغ گرفت.
۲
گره زدن افتخارات ایرانیان به ناف جمهوری اسلامی چه معنایی دارد؟ منشور حقوق بشر کورش چه ربطی به این تبار ناخلف دارد؟ صلحدوستی ایرانیان چه پیوندی با ستیزهجوئی جمهوری مقدس در همهی این دههها دارد؟ چه کسی گفته چون ایرانیان در درازای تاریخ همواره مورد هجوم واقع شدهاند و همیشه خواهان آشتی و مسالمت بودهاند، پس ملایان عزیز هم همینگونهاند؟ اردشیر زاهدی برای حقدادن به رژیم کنونی در پروندهی اتمی حتی به سخنان خمینی در آغاز انقلاب هم استناد میکند که «ما در دینمان اجازه نداریم...» و این چیزی فراتر از سادهاندیشی است. او همچنین به آزادی اقلیتهای دینی در قانون اساسی استناد میکند بدون آنکه از فشارهای وارده بر همین اقلیتها (بستن کلیساها، دستگیری مسیحیان نوکیش) یا سرکوب وحشیانهی بهائیها و دراویش و جنبشهای نوین معنوی چیزی بر زبان بیاورد. بعد هم کدام صلحخواهی؟ بمبگذاری آمیا را عمهی من در آرژانتین مرتکب شد؟ اینهمه ترور در سراسر جهان کار اجنه بود؟ به جنگ فرقهای کشاندن کل خاورمیانه و تباه کردن سرنوشت باشندگان این خطه کار غربیها بود؟ ندیدن این واقعیتهای تلخ و یکپارچهسازی تاریخ ایران (فارغ از رژيم حاکم بر آن) از کسی که ادعای سیاستورزی دارد بههیچرو پذیرفته نیست.
۳
به باور من کسانی چون اکبر اعتماد (بنیانگذار سازمان انرژی اتمی) یا اردشیر زاهدی بهخاطر ضربهای که از اعتماد به قدرتهای غربی خوردهاند، دچار حس کینهی تاریخی (درست مشابه ملیون و همین ملایان خودمان) شدهاند. این نفرت چنان فزاینده است که راه را بر واقعبینی بسته است. حاضرند جمهوری اسلامی قدرت اتمی بشود فقط به این قیمت که جگرشان از رو دست خوردن دولتهای خارجی خنک شود. سخن زاهدی بسیار کودکانه است که میگوید «ما بیش از حد به غربیها اعتماد کردیم و آنها قدر ما را ندانستند». چه کسی باید قدر شما و شاه را میدانست؟ شاه چه قدر و قیمتی داشت؟ چه کسی باید عیار این زر را تعیین میکرد؟ زاهدی از یکسو سبب انقلاب را «دوری از مردم» میداند و از سوی دیگر بهطور ضمنی گلایه میکند که «غربیها شاه را سرنگون کردند». «ارزش فرمانروا» یعنی «در حد مطلوب نگاه داشتن پندار مردم از این ارزش». شیوههای بس گوناگونی برای حفظ این جایگاه در ذهن ملت وجود داشت. زاهدی درست میگوید که بیماری شاه نباید پنهان میشد و درست میگوید که چهارده سال نخستوزیر داشتیم ولی از کجا رای گرفته بود و به چه پشتوانهای مصدردار مانده بود. اما چیزی که او نمیبیند امکان بقای حکومت با وجود همهی این خطاهای مفروض است. هیچیک از این تصمیمها در منطق سیاست به فروپاشی یک رژیم نمیانجامد. البته وقتی نظام سرنگون شود، هر کس چیزی را عامل آن خواهد دانست و بهزعم خود چرایی انقلاب را کشف کرده است، گاه با وجههی صرفاً مردمسالارانه (تخریب شاه) و گاه با وجههی نیمه مردمسالارانه (تخریب دولت).
۴
در نهایت موضع این عزیزانِ کمابیش از دست رفته دربارهی پروندهی اتمی روشن نیست. از یکسو میگویند غربیها دروغگو و زورگو و بهانهگیر و غیرقابل اعتمادند و از سوی دیگر از «نرمش قهرمانانه»ی ولیفقیه به مجریگری حسن روحانی هم پشتیبانی میکنند (بهطور مشخص سخن زاهدی دربارهی ظریف «ایشان خیلی پرتحمل است. من اگر بودم این غربیها را تحمل نمیکردم»). اگر درخواستهای دولتهای غربی نابجاست، چگونه پذیرش همان خواستها از سوی جمهوری اسلامی بجا خواهد بود؟
۵
سپری شدن دوران اردشیر زاهدی از آنجا آفتابیتر میشود که ببینیم در برابر پرسش «راه برونرفت از جدال بر سر تفسیر رخداد ۲۸ مرداد در نسل جوان ایران» سبکسرانه پند میدهد که «جوانان امروز اینترنت دارند و از من و شما بیشتر و بهتر تاریخ را میدانند». همین داوری بازگوی جهل مطلق زاهدی از وضعیت جوانان ایرانی و چند و چون اختلافهای سیاسی میان آنهاست. این نابخردی نیست که کسی گمان کند بهصرف دسترسی به اینترنت، نسل کنونی در تفسیر تاریخ به وفاق و وحدت و همرایی رسیده است؟ احمقانه نیست که زاهدی گمان میکند جوانان امروزی بیش از او و گفتگوکننده تاریخ خواندهاند؟ گاهی آدم بهخاطر دوری سالیان از میهن و هممیهنانش میخواهد ژست پیشرو بگیرد اما بدتر پسروی خود را به نمایش میگذارد. این خوشبینی به نسل جوان ایران هم یکی از همین فیگورهای نادرست و از سر نادانی است.
۶
با این تفاصیل من شخصاً خیلی شادمانم که اردشیر زاهدی با شاهزاده همکاری نمیکند و در حلقهی مشاوران پیرامون او حاضر نمیشود. گمان کنم چنین تصمیمی به سود هر دو است.
۷
سن این پیرمرد از مصاحبه و گفتگو بدون هیچ تعارفی گذشته است. پرحرف و پریشانگو و بیحوصله شده است. بهتر همان است که به خاطراتش رجوع کنیم و بس!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر