از میان تمام اظهار نظرهایی که دربارهی نوار گفتگوی آیتالله منتظری با هیات مرگ ابراز شد، یکی بیش از همه معنا و مدلول داشت و آن هم دهندریدگی علی خمینی بود که به قربانیان از جمله نسبت «کودن» داد. باز اینجا هیچ بعید نیست که کورشهای منتظرالقائم (بهگفتهی گویای سعید قاسمینژاد) و آنان که دغدغههای ملیشان را زیر عبای روحانیت شیعه میجویند و با افتخار به آستان ناسیونالیسم مسخشدهی جمهوری اسلامی سر میسایند، طبق رویهی زدن اپوزیسیون از هر جنس و قماش و نوع، وارد میدان شوند و به سیاق استفهام انکاری بگویند «مگر ایدئولوژی آنان احمقانه نبود؟». اما من برای کسی که تفاوت وضع مخالف سیاسی خودش را در جایگاه قربانی (آنهم به شمار چند هزار) با وضع همان مخالف در سپهر نقد تئوریک و تاریخی نمیفهمد، حتی نمیتوانم افسوس بخورم! بههرحال چیزی که آن خمینی کوچک بر زبان راند، نخست نشان میداد که بهقول طلاب «سنش به سی نرسیده، محاسنش به سینه رسیده» و این کوچکتر از یادگارِ یادگارِ امام (فرض بگیرید یک رنگدانه از کلهپاچهی یک مورچه) چه احساس قدرتی میکند. باز اینجا فراموش نکنیم که این حس فرادستی از پنداشتِ محبوبیت و شهرتی سرچشمه میگیرد که این بیتِ فاسد همهاش را مدیون جامعه است. یادمان نرود زمانی که در یکی از سالگردهای بابابزرگ در دوران احمدینژاد، جمعی «خودسر» علیه حسن خمینی شعار دادند و رگهای گردن بود که در همین فیسبوک داشت میترکید. دومین نکتهی این نفرتپراکنی و بدزبانی علی آقا هم آن بود که (بدون آنکه بخواهم همان نفرت را بر سر او و خاندانش آوار کنم) اندیشیدم روز سعادت ما وقتی فرا میرسد که به این جوان ادب بیاموزیم و نیز بفهمانیم که «آتوریتهی مشروع را هم باید حرمت گذاشت و با احتیاط آنرا بهکار برد، چه رسد به آتوریتهی نامشروع». اینکه آدمی همچون او جرات میکند که اعدامشدگان آن تابستان را خوار بشمارد و قربانیان را تحقیر کند، یعنی یک جای کار همهی ما میلنگد.