1. مهمترین چالش در فیلم
جنگیریِ امیلی رز - که بر اساس داستانی واقعی طراحی گردیده - تضادِ واضح میانِ تبیین علمی از یک حالتِ جنونآمیز در امیلی رز و تبیینهای ماورائی از آن است.
آیا
امیلی رز مبتلا به صرع و یا آنچنانکه آن دکتر از پیش خود اختراع کرد دچار "جنونِ صرعوار" بود؟
مشکل آن است که علم تجربی هرگز نمیگوید چرا امیلی به این مشکل دچار شد.
علم حداکثر و تنها چیستی و شرایطِ چنین وضع هولناکی را میتواند توضیح دهد نه چرایی و علتِ موجدهی آنرا.
علم میتواند برایِ کنترلِ توهمات، روانپریشیها، انقباض عضلات و تخریبِ مغزی یک دارو تجویز کند اما هرگز نمیتواند و بر عهده نیز نگرفته تا علل موجبه و اسبابِ حقیقی چنین حالاتی را بیابد.
عضلات منقبض میشوند اما آیا اگر این انقباض حاصل حملهی نیروهایِ شیطانی باشد و این حملهها ادامه یابد، داروهایِ تجویز شده میتوانند اثربخش باشند؟
آیا امتحانِ راهحلهایِ ماورائی برایِ اسبابِ احتمالی چنین مشکلی ضرری دارد؟
معضل مهم در این فیلم آن است که کشیش، همزمان با انجام مراسم جنگیری، امیلی را از مصرفِ گمبیوترول (دارویِ مخصوص صرع) بازداشته بود.
برایِ تمام حالاتِ شیطانزدِگی امیلی تبیین علمی وجود داشت:
مسوولِ بخش عصبشناسی دانشگاه: صرع از جریانهایِ الکتریکی کنترل نشده در مغز بهوجود میآید. در یک تشنج حادِ صرع، شخص ممکن است برایِ دقایقی بیهوش بشود و عضلاتِ تمام بدنش بیاختیار منقبض بشوند.
دادستان (ایتن توماس): آیا ممکن است کسی که در حالتِ تشنج قرار دارد، دچار توهم گردیده یا چیزهایی را که امیلی میگفت ببیند؟
دکتر بریگز (فوق تخصص در پزشکی، روانشناسی و عصبشناسی از دانشگاهِ جان هاپکینز): "احساس انقباض عضلات ممکن است شبیه به فشار شدید روی بدن بهنظر بیاید و قطعاً ممکن است بهخاطر فعالیتِ بالایِ مغز شخص انواع توهماتِ عجیب و خشن را داشته باشد."
اما دکتر
سدیرا ادانی (استادِ روانشناسی و مردمشناسی در دانشگاهِ نورتوسترن و فارغالتحصیل از دانشگاهِ ییل و کمبریج) چیز دیگری میگوید:
«... درمانِ پزشکی و بهطور خاص دارویِ گمبیوترول مانع موفقیتِ جنگیری از امیلی رز گردید. مراسم جنگیری منجر به نوع خاصی از فعالیتِ مغزی میشود که شخص را از تجربهی تسخیرشدِگی جدا میکند. ولی جنگیری امیلی موفق به انجام این کار نشد چون دکتر به او گمبیوترول داده بود که تاثیر تخدیرکنندهای بر مغز میگذارد. دارو او را در مقابل شوکِ روانی – معنوی که جنگیری باید ایجاد کند، مصون نگاه داشت. نتیجهی درمان با این دارویِ تخدیرکننده آن بود که گمبیوترول امیلی را در حالتِ تسخیرشده قفل کرد. این باعث شد مغزش نتواند به جنگیری پاسخ بدهد و در نتیجه مستقیماً در مرگِ او تاثیر داشت... من معتقد نیستم که تسخیر شدن توسطِ ارواح یک تجربهی عادی هست ولی معتقد هستم که بهنحوی علمی تایید شده است و بدونِ ارتباط به یک فرهنگِ خاص در سراسر جهان وجود دارد.»
در خلال فیلم کشیش به وکیل میگوید که باید مواظبِ خودش باشد چون نیروهایِ پلیدِ قدرتمندی این محاکمه را زیر نظر دارند.
وکیل میگوید: یادتان باشد که من بیخدا (اگنوستیک) هستم و کشیش پاسخ میدهد که شیاطین وجود دارند، چه باورشان داشته باشی و چه نداشته باشی.
در جریانِ تلاش برایِ تبرئهی پدر مور، وکیل به دوست و همکارش میگوید که اثر یک مردمشناس را میخواند که تسخیرشدگی را عمدتاً در جهانِ سوم موردِ بررسی قرار میدهد.
همکار او میگوید: البته! چون مردم اونجا اکثراً بدوی و خرافاتیاند.
و وکیل چنین پاسخ میدهد: شاید. شاید هم اونها تسخیرشدگی را همانطور که هست میبینن. شاید ما به خودمون یاد دادیم که نبینیمش.
وکیل تیزبینانه متوجهِ چالش بسیار مهم در این پرونده گردیده است:
«شاید ما فقط نباید سعی کنیم حرفهای دادستان را با زیر سوال بردنِ پزشکها و ایراد گرفتن ازشون خدشهدار کنیم. شاید باید در کنارش سعی کنیم نظریههایِ دیگر را هم (تسخیر شدن توسطِ روح) با اعتبار کنیم.»
این نکتهای ست که تمام مرکزیتِ این چالش را در خود دارد:
میانِ تببین علمی و تببین ماورائی تکافؤ ادله وجود دارد. باید بتوانیم حداقل این همسانی و تکافؤ را نشان دهیم. و حتی باید بتوان نشان داد که "تسخیرشدگی" هم میتواند بهمعنایی عام مشمولِ تبیین علمی قرار گیرد.
2. مسئلهی مهم دیگری را که این فیلم پیش میکشد، میتوان چنین صورتبندی نمود:
آیا باید رویدادهایِ جهان را "نشانه" (Sign) ببینیم یا "تصادف"؟
ماتریالیزم روششناختی که سابقاً در "سوفیست" به ستایشاش پرداختم مهمترین اثری که بر زندگی شخص میگذارد آن است که راه را بر هر نوع معنایابی برایِ زندگی سد میکند. (اگر هر معنادهی به زندگی را لزوماً واجدِ سویههایِ ماورائی بپنداریم)
اگر از هر اتفاقی تبیین صرفاً مادی انجام دهیم، جهان هیچ نشانهای برایِ ما در اختیار قرار نمیدهد. در آنصورت جهان گنگ و کور خواهد شد. البته پذیرش اصولی چون "نظام اخلاقی جهان" گرچه جز بهقیمتِ عدول از ماتریالیزم روششناختی حاصل نمیآید اما یقیناً تنها یک باور متافیزیکی است و لزوماً بههیچ وجه راه به ایمانِ دینی در یک سنتِ خاص نخواهد برد. این باور باید به صدها باور بعضاً خردستیز دیگر ضمیمه گردد تا شخص مثلاً به یک مسلمان تبدیل شود. اما با صرفِ باور آوردن به "شعور اخلاقی جهان" او صرفاً یک انسانِ نامادیگرا خواهد بود و بس.
سؤالِ مهم این است:
آیا اگر شیاطین و روحهایِ خبیث وجود داشته باشند، خدا هم وجود دارد؟
آیا پذیرش موجوداتِ ماورائی یعنی که آنها خالقی دارند یا خود خالق خویشاند؟
در هر صورت اعتبار بخشیدن به موجوداتِ ماورائی، بهنوعی راه را برایِ پذیرش سنخهایِ دیگری از آنها هم باز خواهد کرد. اینطور نیست؟
مگر کارل پوپر برایِ اولینبار استادانه نشان نداده که اگر یک باور بدونِ دلیل را بپذیری آنوقت راه برایِ پذیرش هر خرافه و یاوهای باز خواهد شد؟
حال باید پرسید که مرز خرافه و واقعیت کجاست؟
تعیین چنین مرزی آیا ملاکِ آبجکتیوی دارد یا اینکه تنها احساسات و درونبینیهایِ سوپژکتیو میتواند ملاکِ عمل فردی باشد؟
اگر این اخیری ست پس چگونه میتوان خرافه بودنِ یک باور را نشان داد و ثابت کرد؟
بهواقع خرافه چیست و واقعیت کدام است؟
3. بههرحال، استثناییترین بخش فیلم آخرین دفاعیاتِ ارین از پدر مور است و تاکید بر اینکه فکتهایی که دادستان بر آن بهعنوانِ شواهدِ علمی پافشاری کرده و اصرار بر اینکه سخنانِ پدر را باور نکنند جز به این معنی نیست که امکانِ آن را نیز انکار کنند.
Fact ها (حقایق اثبات شده) جایی برایِ شکِ منطقی و معقول (Reasonable Doubt) باقی نمیگذارند. فکت آن است که امیلی نه روانپریش بوده و نه صرع داشته و نه مبتلا به ترکیبی از این دو (جنونِ صرعآمیز) بوده است. بهقولِ دکتر گراهام کارترایت (حاضر در مراسم جنگیری) امیلی روانپریش و مبتلا به صرع نبود چون این دکتر صدها نفر را با آن بیماریها دیده بود. آن بیماریها خیلی دردناکند ولی هیچیک او را نمیترساندند اما حالاتِ امیلی بهشدت او را ترسانده بود. در معاینهی پس از جنگیری آن دختر سالم و بههوش بود. امیلی جنون هم نداشت زیرا امیلی بهخوبی از حضور نیرو و وجودِ موجودِ جداگانهای بهجز خود در درونِ خویش آگاه بود ولی دیوانهها نسبت به جنونِ خویش خودآگاهی ندارند. وقتی امیلی در چنگالِ آن نیرو نبود کاملاً خودش بود و کاملاً عادی. آگاهی امیلی به وجودِ حالتِ دیگر روانیاش کاملاً نشان میدهد که دچار جنون نبوده است. (دیوانهها نمیدانند که دیوانه هستند.)
ولی این محاکمه فقط در موردِ واقعیات نیست بلکه در موردِ ممکنها هم هست.
آیا سخن دکتر سدیرا ادانی که امیلی یک فوق حساس (HyperSensitive) بود و صرفاً بهدلیل طبیعتاش آمادگی بیشتری برایِ تسخیرشدگی داشته، اگر یک حقیقتِ اثبات شده نباشد لااقل ممکن نیست؟
این یک Possibility است که مراسم جنگیری در موردِ امیلی ناموفق ماند دقیقاً به این دلیل که مصرفِ گامبیوترول مانع شد تا مراسم جنگیری او را از فضا و ارتباطاتِ کشندهای که در آن قرار داشت خارج سازد و وضعیتِ امیلی را در حالتِ تسخیرشدگی قفل کرد و مرگِ امیلی نیز جز به این دلیل نبود. اما فکتهایِ بهظاهر علمی که دادستان از آنها سخن به میان میآورد جز به این معنی نیست که این امکانها تماماً نادیده گرفته شوند. آیا امیلی به دلیل عشق به خداوند بود که دچار این رنج شد؟ شاید بله و شاید هم خیر اما امکانِ آن را نمیتوان انکار کرد.
4. در این فیلم یک منظر نوظهور نیز میتوان سراغ گرفت که مدتی ست دغدغهی من گردیده و شایستهی بازنمایی ست:
نزدیکی و همگرایی میانِ دینناباوران و متدینانِ راستکیش (ارتدوکس) در برابر متدینانِ مدرن.
وقتی
وکیل (ارین برونره) سؤالِ چالشبرانگیز "خیرخواهی خداوند" و "چرایی زجرهای امیلی رز" را پیش میکشد، دادستانِ مسیحی مدرنِ ما به قاضی اعتراض میکند که نباید اجازه دهد چنین پرسشی در موردِ خداوند طرح گردد که چرا باعثِ مرگِ زجرآور یک دختر جوان شده است.
در حالی که
کشیش مور بهعنوانِ یک راستکیش مسیحی در برابر شبهههای طرح شده از جانبِ وکیل با صبر و متانت برخورد میکند اگرچه چیزی جز پاسخهای سادهاندیشانه و مؤمنانهی خود در دست نداشته باشد.
دادستان (ارین تاماس) اما مدعی است که هم یک ایمانباور است و هم یک واقعبین. او یک مسیحی مدرن است که فیالواقع نه مسیحی ست و نه مدرن، نه مؤمن است و نه واقعگرا.
ولی وکیل بهعنوانِ یک لاادریگر (Agnostic) در عین طرح چالشهایِ الهیاتی مربوط به پروندهی امیلی رز در برابر دادگاه، گشودِگی بیشتری برایِ پذیرش واقعیاتِ ترنسفیزیکال و ماورایی در قالبِ یک "امکان" دارد.
همچون بسیاری از مواردِ دیگر در این مورد نیز ملحدان و راستکیشان در برابر متدینانِ بهظاهر مدرن صفآرایی میکنند.
5. مهمترین بخش و غیرقابلدفاعترین جهتی که در این وقایع وجود دارد همان چیزی ست که از آن با عنوانِ امتحانِ الهی یاد میکنند
وکیل از پدر مور میپرسد اگر امیلی اینقدر به خداوند عشق میورزید، اگر اینقدر خوب و اینقدر مؤمن بود، چرا خداوند اجازه داد امیلی توسطِ ارواح تسخیر بشود، رنج بکشد و سپس بمیرد؟
پدر از زبانِ امیلی جواب میدهد (نامهی امیلی در روز پس از جنگیریِ ناموفق) که من مادر متبرک (مریم باکره) را وسطِ کشتزار خانه دیدم، وقتی به او نگاه کردم به من لبخند زد و گفت: امیلی! بهشت چشمش را به رویِ دردِ تو نبسته است.
امیلی: از مادر مقدس پرسیدم چرا من اینگونه رنج میکشم؟ چرا شیاطین امشب بدنام را ترک نکردند؟
او گفت: متاسفم امیلی! شیاطین آنجا که هستند خواهند ماند. سپس گفت: میتوانی با من به آرامش برسی... از بندِ تن برهی... و یا میتوانی در همین حال بمانی. رنجی عظیم خواهی برد ولی از طریق تو بسیاری به دنیایِ دیگر ایمان خواهند آورد. انتخاب با توست.
امیلی: من میمانم.
مهمترین اشکالِ این قبیل آزمودنها آن است که چرا خداوند برایِ هدایتِ عدهای باید یک انسانِ دیگر را (که از قضا بسیار هم به او ایمان دارد) از بین ببرد؟
آیا این اخلاقی و انسانی ست که یک نفر رنج بکشد و زندگیاش تباه گردد به این خاطر که دیگران بهوسیلهی او و با دیدنِ وضعیتِ هولناکِ او عبرت گرفته ابتدا به وجودِ شیاطین و سپس از آن طریق به وجودِ خدا و زندگی پس از مرگ باور بیاورند؟ (واقعاً از راهِ بهتری جز شیاطین نمیشد وجودِ خدایِ مهربان و بخشنده را اثبات کرد؟)
اصلاً بحث بر سر رضایت یا عدم رضایتِ امیلی به این وضعیت نیست، بحث بر سر اخلاقی بودن یا نبودنِ فعل الهی ست.
مضافاً بر اینکه هیچکس ابتدا به ساکن به چنین وضعی راضی نمیشود. خداوند به شیاطین اجازه داد که به بدنِ امیلی وارد شوند و روح او را تخسیر کرده و بدترین شکنجهها را به او تحمیل کنند:
ترس
ترس هولناک
ترس تخریبکننده
ترس ویرانگر
خداوند زندگی دختری نوزده ساله را با ترس و وحشتِ کشندهای عجین ساخت و نهایتاً نیز او را در بدترین شرائط قبض روح کرد صرفاً به آن دلیل که دیگران از وضع او عبرت بگیرند.
و اما سؤالِ مهمتری هم در این بین هست:
خداوند چرا اساساً از ابتدا اجازهی تسخیر روح امیلی بهواسطهی شیاطین را داد؟
آیا جز به این دلیل که در این مدت تا ملاقاتِ مریم مقدس، کسانی بههرحال با مشاهدهی وضع او عبرت بگیرند و به دنیایِ دیگر ایمان بیاورند؟
آیا ناموفق ساختن مراسم جنگیری و این سخن مریم باکره که شیاطین در آنجا که هستند خواهند ماند جز بههمین هدف صورت گرفته است؟
در اینصورت مخیر ساختن امیلی پس از قریب به یکسال ترس، زجر و شکنجهی کشنده جز شیادی و مراسمی صوری و مضحک چیز دیگری میتواند باشد؟
اگر بنا به انتخابِ امیلی بود چرا از همان اول او را مخیر نساختند که شیاطین تسخیرش کنند به قیمتِ ایمان آوردنِ دیگران؟
پ.ن:
1. این فیلم دو هفته تمام فکر و ذهن من را به خود مشغول داشته بود. تا بهحال چهار بار آنرا دیدهام و هنوز هم شوق دوباره دیدناش از بین نرفته است.
2. دیالوگهایِ فیلم استادانه خلق شدهاند و بدونِ تردید کارایی و ظرفیتِ یک کتابِ حجیم را در بابِ چالشهایِ مطروحه در خود دارند.
4. از
بحثِ کامنتی مشخص گردید که شخصیتِ دادستان "ارین تاماس" شباهتِ حیرتانگیزی به امین عنکبوتی خودمان دارد.