۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

جنگ‌ستیزی رادیکال و آگراندیسمان واقعیت

اول:
چکیده‌ی طومارِ مانی آن است که نوعِ مواجهه‌ی ما باید وابسته به شرائط و موقعیتِ تاریخیِ کنونیِ‌مان باشد. از همین‌جا به این نتیجه رسیده که مخلوق از سرِ ذوق‌زدگی در دامِ جنگ‌افروزانِ دستِ راستی افتاده و ویلدرس را نیز جایِ معصوم گرفته است. ادعای دوم که البته نادرست است و آن را به‌حسابِ هیجاناتِ منتقد واریز می‌کنم. اما ادعای اول که تمامیِ جملاتِ منتقد تلاش برای تئوریزه‌کردنِ آن است، خود سخنی ست کلی (از جنسِ همان که به ابوالفتحی نسبت داده؟) و خود آغازِ کلام است. در واقع اگر کسی (چون من) مدعی شد که این‌گونه کارها در نهایت به‌نفعِ چیزی ست که «شکستنِ تابوی تقدسِ اسلام» می‌نامد، باز سخن‌اش تخت‌بندِ شرائط و موقعیتِ کنونی ست اما از منظرِ خودِ او. چنانکه اگر مانی، کارِ ویلدرس یا کاریکاتوریست‌های دانمارکی را شعله‌ورساختنِ آتشِ جنگ و در جهتِ اهدافِ جنگ‌طلبان می‌داند، باز شرائطِ امروزین را صرفاً از دیدِ خودش نگریسته است. گمانِ این دوستِ منتقد به وجودِ ملاکِ عینی و روشن از توصیه‌ی کلیِ خویش، چندان اندیشیده نیست.
دوم:
راه‌کارِ ابوالفتحی در لزومِ رعایتِ آزادیِ بیان و حقوقِ بشر (طبعاً همان اعلامیه‌ی جهانی) به‌مراتب روشن‌تر، راه‌گشاتر و عینی‌تر از چیزی ست که مانی می‌گوید. چنان‌که گفتم هر کس از دیدِ خود به شرائطِ جهانی و منطقه‌ای می‌نگرد و برحسبِ اولویّت‌های ذهنی‌اش نسبت به رویدادها موضع می‌گیرد. اما اینکه مانی مدعی ست منظرِ ابوالفتحی نادرست است، چندان گرهی از بحث نمی‌گشاید و ناشی از خوش‌بینیِ منتقد نسبت به خدشه‌ناپذیر بودنِ منظرِ خود است. مشاهداتِ تصدیق‌شده‌ی او از حرف‌های مدعیانِ روشنفکرِ ایرانی کمابیش این خوش‌بینی را آفتابی می‌سازد. خصوصاً وقتی از نقلِ جمله‌ی ویلدرس به معصوم‌بودنِ او نقب می‌زند و در ادامه به‌نحوی متناقص و به تمسخر از «لزومِ توجه به گفته و نه گوینده» (در باورِ همان مدعیان) سخن می‌راند.
سوم:
جنگ‌هراسیِ مانی که در سراسرِ نوشته سلطه‌ی تام و تمامی بر نگاهِ او به مسائل دارد، از نظرِ من نامعقول است، خصوصاً زمانی که بخواهد اسلام‌هراسیِ غرب را نیز در همان راستا تفسیر کند. اما اسلام‌هراسی پدیده‌ی نوینی نیست؛ واقعیتی‌ست که امروزه تنها ملموس‌تر و روشن‌تر ظاهر شده است. ریشه‌یابیِ من از این اسلام‌هراسی هرگز به پروپاگاندای غرب علیهِ این دین به‌هدفِ تسلطِ نظامی بر خاورِمیانه منجر نمی‌شود. این‌گونه تحلیلِ ماجرا را به‌شدت سیاسی و سطحی یافته‌ام. اسلام‌هراسی ریشه‌های تاریخی و قدمتی بسیار بیش از نفوذِ نومحافظه‌کارانِ آمریکایی در نگرشِ اروپاییان به این دین دارد. دیدِ مانی به‌نحوی رادیکال، سیاسی ست در حالی که من از منظری فرهنگی و تاریخی به معضلِ «خشونتِ اسلامی» نظر می‌کنم. مباهاتِ منتقد به این‌که منظرِ او به شناختِ واقعیت منجر شده اما منظرِ دیگران کمکی به فهمِ واقعیت نمی‌کند، رنگِ رئالیزمِ خام دارد. «شناختِ واقعیت» از منظرِ مانی، چیزی جز همین ذهنیتِ سیاسیِ او نیست که تلاش شده به سطحِ واقعیت برکشانده شود.
چهارم:
مانی بارها و بارها تکرار می‌کند که «تحریک» هدفِ اصلیِ چنین کارهایی ست و خشمِ مسلمانان را همان واکنشِ مطلوبِ تحریک‌کنندگان می‌داند. مانی با دست به مسلمانان اشاره می‌کند که هوشیار باشید و در دامِ جنگ‌طلبانِ استعمارگر نیفتید. در واقع منتقد بر اساسِ همان جنگ‌هراسی و توهمِ توطئه، کلِ ماجرا را تنها از یک سو می‌بیند. اما این داستان طرفِ دیگری هم دارد و آن همین مسلمانانِ برافروخته هستند. به‌راحتی می‌توان (در جهتِ عکس) مدعی شد که ساختِ چنین آثاری مطلوبِ مسلمانانِ خشمگین است. («بنیادگرا» به‌کار نمی‌برم چون محدوده‌ای ترسیم می‌کند که امروزه به‌هیچ رو محدود نیست) آن‌ها نیز به‌دنبالِ بهانه‌ای برای به‌رخ کشیدنِ هویتِ اسلامیِ خود هستند. این یک رابطه‌ی کاملاً دوطرفه است. وانگهی مانی هرگز از خود نمی‌پرسد که چرا چنین آثاری در میانِ مسیحیان و حتی یهودیان چنین واکنشی برنمی‌انگیزد، پاسخ نمی‌گیرد و به رابطه‌ای دوطرفه و در نتیجه خشونت‌بار منجر نمی‌شود؟
پنجم:
سخنِ آخر و البته بنیادی‌تر آن است که چرا هنوز مسلمانان، انگاره‌ی قوی از «امتِ اسلامی» دارند؟ چرا با تاسیسِ نهادهایی چون «سازمانِ کنفرانسِ کشورهای اسلامی» به فکرِ اتحادِ آدمیانی از سرزمین‌ها و فرهنگ‌هایی به‌کل متفاوت به‌صرفِ اشتراکِ دین هستند؟ چرا دیگر چیزی به نامِ «مسیحیان» برای شهروندانِ هر یک از کشورهای غربی چندان معنایی ندارد؟ چرا دیرزمانی ست که «ملت» نزدِ مللِ باخترزمین بر «مسیحی» برتریِ تام و تمام یافته است؟ این فرودستیِ «هویتِ ملی» و تلاشِ مسلمانان جهتِ برساختنِ یک «هویتِ دینی» و تعریفِ خویش زیرِ پرچمِ «اشتراکِ دین» بسیار معنادار است. چنین انگاره‌ای از هویت، نشانه‌ی استمرارِ سیطره‌ی ذهنیتِ قرونِ میانه بر مسلمانان است؛ ذهنیتی که مدتهاست از جامعه‌ی مسیحیِ باخترزمین رخت بربسته است.
اسلام هنوز هویت‌ساز است؛ هویتی که به فرد در گستره‌ی جمع تشخص/تعین می‌بخشد. این همان کارکردِ «ملیت» است که دیر زمانی ست «مسیحیت» نزدِ مسیحیان عاجز از آن گردیده است. مسیحیت دیگر هویت‌بخش نیست. افزون بر ضرورتِ توجه به دیگر ویژگی‌هایِ منحصر به‌فردِ اسلام، تحلیلِ چراییِ این تفاوت میانِ دو دین، از نظرِ من، کُدِ مهمی برایِ فهمِ واقعیتی به نامِ «اسلام‌هراسی» است.
پس‌نوشت:
ادامه‌ی بحث را می‌توانید در اینجا دنبال کنید.

۶ نظر:

  1. سلام.
    مبناي بخش دوم جواب من به ماني با مبناي بخش پنجم نوشته‌ي شما هم‌خواني دارد. فردا منتشرش مي‌كنم. لطف مي كني اگر بخواني.

    دوم: من معتقدم كه چشم‌امداز تو در مواجهه با اين موضوع يكي از چشم‌اندازهاي ممكن است. اساسن اين فرض كه به يك ماجرا فقط از يك بعد مي‌شود نگريست و بقيه‌ي "پرسپكتيو"ها "صحيح نيست" فرض نادرستي است.
    سوم: نمي‌توانم بپذيرم آنچه كه در مورد در مورد "جنگ‌طلبي" گفته و من با توجه به قرائن آن را قابل اعتنا مي‌بينم يكسره به "جنگ‌هراسي" و توهم توطئه مربوط است. ما بايد دقت كنيم كه در داستفاده از تئوري‌ي توهم توطئه ظرافت‌هايي را بايد در نظر داشت. هر ادعاي احتمال وجود توطئه را نمي‌توان با تئوري‌ي توهم توطئه رد كرد. بايد به قرائن توجه داشته باشيم. در اين مورد بيشتر مي‌شود سخن گفت.
    در هر صورت خوشحالم كه دوباره مي نويسي.

    پاسخحذف
  2. سلام. در صورت تمایل نگاهی به ادامه بحث بیاندازید.

    پاسخحذف
  3. مخلوق جان سلام.
    این‌جاها رو هم ببینو قدیمی اما شاید برات جالب باشه:
    http://members.aon.at/rivoco/Wir&Sie4.html

    http://members.aon.at/rivoco/Wir&Sie3.html

    پاسخحذف
  4. احمدِ عزیز!
    راستش من منکر خطر جنگ و نیز عزم برخی سیاستمدارانِ امروز جهان بر شعله‌ور ساختن آتش جنگ نیستم. اما واقعاً نمی‌فهمم چرا تمام رویدادهایِ عالم و مسائل امروز را باید از دریچه‌یِ همین «خطر جنگ» دید و تحلیل کرد. این همان چیزی ست که من آن را موجه نیافته‌ام و برایم پذیرفتنی نیست.
    و ممنون از لطفِ شما!

    پاسخحذف
  5. توحیدِ عزیز!
    ممنون از معرفی آن دو لینک! خصوصاً که موضوع بحثِ شما و او بسیار نزدیک و هم‌اتمسفر با موضوع بحثِ من و او بود.
    هر دو بخش را خواندم و از بحثِ هر دو طرف (هم شما و هم مانی) استفاده کردم!
    چیزی که برایِ من جالب بود (و البته شاید جایِ تعجب هم نداشته باشد) یکسان‌بودنِ سخنان و استدلالاتِ مانی در گذشته و اکنون است. نیز دغدغه‌ها و نوع رویکردش به مسائل غرب و جهانِ اسلام.
    وانگهی چیزی که برایِ من بیشتر برجسته شد تاکیدِ مانی بر مسالمت‌جویی مسلمانان است که البته گاهی تلاش می‌کند عیناً این را به مسالمت‌جویی اسلام هم بکشاند. در اولی می‌توان با افزودنِ قیود و شروطی با او هم‌صدا شد اما در موردِ دومی شناختِ من از این دین نمی‌تواند این اصرار و پافشاریِ مانی بر صلح‌آمیزبودن‌اش را تایید کند. مشکل آن است که همان (به قولِ مانی و آن نظرسنجی موسسه یِ گالوپ) اقلیتِ بنیادگرا و تروریستِ مسلمان در جهانِ اسلام برد و نفوذِ بیشتری از اکثریتِ خاموش و مسالمت‌جو دارند. این نفوذ را مانی گویا فقط و فقط به پروپاگاندِ غرب علیهِ جهانِ سوم (و از زمره‌یِ آن، کشورهایِ مسلمان) وابسته می‌داند، چیزی که نزدِ من یک‌سویه‌نگری و سیاسی‌انگاریِ محض در فهم و تحلیل این واقعیت و معضل است.
    گذشته از این چنانکه گفتم دیدِ مانی به‌نحوی رادیکال سیاسی که نه بلکه سیاست‌زده است. برایِ مانی سلمان رشدی ادیب است نه منتقدِ اسلام (انگار ادیب نمی‌تواند با ابزار ادبیات، دینی را نقد کند!) و از آن عجیب‌تر کسی ست که از حمله‌یِ آمریکا به عراق دفاع کرده است نه بیشتر. «آیاتِ شیطانی» او نیز ارزش و نفوذی نداشته چون ارزش و نفوذِ هر نویسنده یا متفکری صرفاً تخت‌بندِ موضع او نسبت به سیاست‌هایِ ایالاتِ متحده است!

    پاسخحذف
  6. سلام
    و سلام به آقای توحید. یادم هست آنموقع که با هم گفتگو داشتم، بدم نمی آمد آدرس وبلاگتون رو می داشتم.

    من هیچ تأکیدی بر مسالمت جویی مسلمانان نکردم، چه برسد به مسالمت جویی اسلام. بحث اصلا این نیست.
    آن اقلیت کوچک به برکت صدای بلندتر و اعمال خشونت انگیز و پوشش رسانه ای مانیپولاتیو به «نمایندگی» کشورهای مسلمان رسیده اند، نه به خاطر نفوذ بیشتر از اکثریت خاموش. آخ! در مورد سلمان رشدی هم فکر می کنم به وضوح منظورم را بیان کردم. فکر می کردم می شود بدون تحریف گفتگو کرد.
    ویلدرس در تمام مصاحبه ها تأکید می کنم: من سیاست مدار هستم! من سیاست مدار هستم! شما فیلم او را انتقاد فرهنگی می دانید و بخشی از جنبش هنری یی که جز در ذهن شما هیچ واقعیت خارجی ندارد.
    در حالی که برچسب «سیاست زدگی» به من می زنید که معتدم باید تحریک را شناخت و تلاش نمود راهی مناسب جامعه و فرهنگ خود برای برخورد با آن یافت.
    ماجراهایی شبیه کاریکاتورها، فیلم فتنه ایستگاه هایی روی یک روند مستمر هستند، حال آن که برای شما وقایعی منفردند. آقای توحید هم آن روزها اولین تیتر خبری را از بلندگوهای پرقدرت شنیده بود و پرچم آزادی بیان را به دوش می کشید.و شما امروز صدایی دیگر از بلندگوها شنیده اید و فیلم فتنه را پرچم مبارزه علیه «مسلمانان خشن» کرده اید.
    هم آقای توحید در آن زمان، هم شما امروز، در این ماجرا کنار گروه هایی قرار گرفته اید که به جد معتقدم هیچ وجه مشترکی با آن ها ندارید. عده ای آدم نژادپرست منفور عوام فریب، در حالی که متحدان طبیعی شما که بین منگنه جنگ طلبان ریشو و کراواتی گیرافتاده اند، لیبرال های صلح دوست، روشنفکران و هنرمندان لائیک و فرزانگان اروپایی هستند.
    به نظر من اگر این گفتگوی ما یک خاصیت برای شما داشته باشد، همین است که فکر کنید چرا این طور است.

    پاسخحذف