۱۳۸۴ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

فردیدهراسی

دکتر سروش می‌گوید که مصباح از تاریخ اسلام و ایران، ادبیات، هنر، علم جدید، سیاست مدن و مدرن چیزی نمی‌داند و بنابراین مطرح شدن او در عرصه‌ی سیاست و ورودش به این میدان، مایه‌ی نگرانی و شرمندگی است.
خوب! مگر باقی روحانیون و سیاستمداران جمهوری اسلامی از این امور چیزی سر در می‌آورند؟!
اگر اطلاع از چنین حوزه‌هائی ملاک صلاحیت در سیاست‌ورزی باشد که پس باید دچار نگرانی و شرمندگی دائمی باشیم.
به‌نظر من فردیدی‌ها (صرف‌نظر از اختلافی که در تعیین مصادیق‌شان وجود دارد) سیاست‌زده، اندیشه‌ستیز و اخلاق‌گریز هستند اما سروش در این مصاحبه بیش از حد بر رد پای آنها در عرصه‌ی سیاست و خطرساز بودنشان تأکید و اصرار می‌ورزد و تأثیر و نقش آنها را در روند فعلی سیاست امور به‌نحو اغراق‌آمیزی بزرگ‌نمائی می‌کند.
خصومت دیرینه میان سروش و این طیف سبب نوعی "فردیدهراسی" در ترسیم وضعیت فعلی از جانب او شده است.

۱۳۸۴ بهمن ۱۰, دوشنبه

دو دسته

آدم‌ها دو دسته هستن:
اونهائی که خيال می‌کنن عاشق شدن و اونهائی که خيال می‌کنن عاشق نشدن.
هر دو دسته هم خودشون رو فريب می‌دن هم طرف مقابل‌شون رو.

۱۳۸۴ بهمن ۳, دوشنبه

تصویر دوریان گری

1. "زن یک نمونه‌ی عجیبی است از پیروزی و تسلط ماده بر روح حال آنکه مرد نماینده‌ی پیروزی و غلبه‌ی روح است بر اخلاق."
2. "ممکن است زنان گران‌بهاترین گوهر وجود خود را به ما بسپارند، اما بلافاصله شروع می‌کنند تا ذره ذره‌ی آنچه را به ما داده‌اند از ما پس بگیرند."
3. "اگر می‌شد به رضای زنان رفتار کرد و نیازشان را برآورده کرد، بی‌شک هر کمدی به تراژدی منتهی می‌شد و به‌عکس هر تراژدی به کمدی ختم می‌گردید. زن‌ها موجودات دوست‌داشتنی و ساخته و پرداخته‌ی خوبی هستند، اما کم‌ترین بهره‌ای از هنر نبرده‌اند."
4. "یکی از این زنان روزی برای من تعریف کرد که لذتی که از مذهب می‌برد، درست برابر با راز و نیازهای عاشقانه‌ی دوران جوانی و به‌اصطلاح سنین شکفتگی‌اش می‌باشد."
5. "زنها قساوت قلب را به‌راستی می‌پسندند و دوست می‌دارند. ما به آنها خیلی میدان پرواز داده‌ایم، اما حقیقت اینست که زن فطرتا بنده‌وار به‌دنبال ارباب خوب می‌گردد. زنان دوست دارند که مردها بر آنان تسلط کامل داشته باشند. دوست دارند که سرسختی مردها بر لجاجت خودشان بچربد."
6. "هر مردی با هر زنی می‌تواند خوش بگذراند، فقط به یک شرط، به‌شرط اینکه آن زن او را دوست نداشته باشد."
7. "سرچشمه‌ی تمام خیرخواهی‌ها در خودپسندی ذاتی ما نهفته است."
تصویر دوریان گری، اسکار وایلد، ترجمه‌ی داریوش شاهین

اینها جملاتی ست که "لرد هنری واتون" شخصیت محوری و تأثیرگذار رمان بر زبان می‌راند. زن‌شناسی اسکار وایلد و همچنین نقدهایش بر اخلاق متعارف ( مانند بند هفتم) و سویه‌های پوچ‌انگارانه و نیهیلیستیک باورهایش (شور زیستن همراه با انکار معناداری متافیزیکی برای زندگی) که از زبان "لرد هنری" بیان می‌‎شود، تشابه معناداری با آراء نیچه دارد و به‌هرحال سبب تمجیدهای نیچه از او کاملا روشن است.
بند پنجم از سخنان او به‌وضوح ما را به یاد این سخنان نیچه (علاوه بر سخن معروف تازیانه به‌همراه داشتن) می‌اندازد:
"زنان در پس همه‌ی خودپسندی شخصی خود، باز هم تحقیری غیرشخصی برای نوع «زن» دارند."
"زن را ژرف می‌انگارند __ چرا؟ برای آنکه هرگز به ته و توی او نمی‌تواند دست یافت. [اما واقعیت آن است که] زن حتی سطحی هم نیست."
بخش‌هائی از سخنان "لرد هنری" مانند بند سوم که به‌نحوی افراطی زن را فاقد هرگونه هنر و بینش می‌انگارد از جنس همان سخنان نیچه در تضاد گوهرین میان علم‌ورزی و کشف حقیقت با حجب و حیای ذاتی در زنان است.
بند چهارم یکی از عمیق‌ترین جملات این رمان است و حاوی ژرف‌نگری روان‌شناسانه به این حقیقت که زنان احساس‌های عاشقانه و نحوه‌ی تعامل خود با جنس مرد را بر کم و کیف ارتباط خود با خداوند فرافکنی و طرح‌اندازی می‌کنند.
مایه‌های همجنس‌گرایانه‌ی شخصیت اسکار وایلد نیز، به‌زیبائی هرچه تمام‌تر در رمان به تصویر کشیده شده است.
"لرد هنری" کسی است که با توجیهات فلسفی و دستاویز قرار دادن مغالطات پیدا و پنهان، استادانه به ستایش رذیلت و تئوریزه کردن آن می‌پردازد. "بازیل هالوارد" نقاش، سمبل انسان‌های باورمند به اخلاق است و البته فاقد تیزبینی‌های هِنری. تأثیر لرد هنری بر دوریان گری بیش از همه به‌خاطر لحن موسیقیائی کلامش و تبحرش در واژگونه ساختن باورهای کلاسیک و دیرین است. سخنان او معجونی ست از راستی و ناراستی، تیزبینی و کج‌فهمی، زیبائی و زشتی و خوبی و بدی.
اسکار وایلد چنان ماهرانه شخصیت "لرد هنری" را سامان داده که خواننده پا به پای "دوریان گری" به‌‎سوی رذالت پیش می‌رود. "دوریان" چیزی نیست جز شاگردی ناشی و متزلزل برای اجرای آموزه‌های "هنری". شاگرد تیزبین، رذالت را تا آنسوی ایده‌های استاد نیز پیش خواهد برد و به‌همین دلیل ایده‌های استاد را پشت سر خواهد گذاشت اما دوریان به‌جای گذر از انگاره‌های "لرد هنری" و رسیدن به فراسوی فضیلت و رذیلت، ناشیانه در پرتگاه القائات هِنری فرو افتاد. او از "لرد هنری" گذر کرد اما نه به‌معنی فراتر رفتن از او بلکه به این معنی که ایده‌های هِنری را به‌نهایت استلزاماتش در ساحت عمل رسانید، کاری که خود هنری هرگز انجام نمی‌داد: لرد هنری بر رذیلت احاطه داشت و آنرا از بالا می‌نگریست اما دوریان با رذیلت زندگی کرد و بدینسان محیط و محبوس رذیلت شد.

۱۳۸۴ بهمن ۲, یکشنبه

آغازی بر یک جدال پوچ

پاسخی برای اين يارو :
جناب سعيد درهمی يا دوزاری!
دينداری چيزی نيست جز تحفظ و إلتزام به متن مقدس و اگر در نظر سروش متن مقدس عارضی است و تمام اهميت برای Context و زمينه‌ی نزول آن است که آنهم می‌توانست کاملا بگونه‌ای ديگر باشد و هيچ ضرورتی برای ساختار و بودش کنونی آن وجود نداشته آنچنانکه فرآورده‌ی تجربه‌ی دينی محمد به‌جای "معاد" می‌توانست "تناسخ" باشد، بايد پرسيد که همان به‌تعبير سروش ذاتيات دين، ديگر چه أصالتی خواهد داشت؟
مضافا بر اينکه چه کسی گفته است باور به خدا يا زندگی پس از مرگ (ذاتيات دين نزد سروش) به‌معنی اعتقاد به اسلام است؟! هر انسان لائيکی هم - که به هيچ متن مقدسی التزام ندارد - می‌تواند به ايندو معتقد باشد و در عين حال لائيک باقی بماند. نمونه‌ی حی و حاضرش هم "نيکلای والترستورف" از فحول جريان "معرفت شناسی اصلاح شده" (Reformed Epistemology) که يک
لائيک غير مسيحی است و در عين حال باورمند به خدا و زندگی پس از مرگ.
يکی از ساده‌انديشی‌های روشنفکری دينی آن است که گمان می‌کند هرمنوتيک علم بی در و پيکری ست و می‌توان هر معنائی را از دل الفاظ متن بيرون کشيد و مثلا برای دفاع از "پلوراليزم دينی" (آنهم با تقریر مبهم و مغشوش سروش از آن) می‌توان به آيه‌ی "إنک لمن المرسلين علی صراط مستقيم" شاهد آورد، چنانکه سروش کرد. استدلال به اينکه "صراط" به سياق نکره ذکر شده و بنابراين مفيد عدم تعين است، در حالی که در قرآن صريحا عبارت " إهدنا الصراط المستقيم" آمده و گفته شده هر آن کس که دينی جز اسلام بپذيرد از او قبول نخواهد شد، نشانه‌ی ميزان دقت و روش‌مندی سروش در تفسير و فهم قرآن است. اينگونه مواجهه با "متن مقدس" چيزی جز عوام‌فريبی نيست.
در ضمن، بين اين چند نفری که در ابتدای افاضاتت ذکر خيرشان را کردی، "محمد رضا نيکفر" با بقيه تومنی دوزار تفاوتش هست. اما حيف که در تو ميل شديدی هست به يک کاسه کردن همه کس و همه چيز.
درباره‌ی لحن چاروادارانه‌ی نوشته‌هايت هم بايد بگويم خوب اين بر می‌گرده به همون طبع لايتغير پديده‌هائی چون تو و با سابقه‌ای هم که از بحث‌های تو با دخوی خودمان و خصوصا دکتر فنائی دارم، پيشنهاد مشفقانه‌ام اين است که يه کم به‌جای نثار انواع فحش و فضيحت به اين و اون و به‌کارگيری سخاوتمندانه‌ی لغات در معانی گوناگون و مبهم، بری ياد بگيری که چطور می‌شه شسته رفته و بدون روده‌درازی و طعن و لعن و توهين، حرفت رو بزنی و حرف‌های ديگران رو (هگلی باشد يا غيرهگلی) نقد کنی.

۱۳۸۴ دی ۳۰, جمعه

تاریخ طبیعی دین

«حتی هنگامی که اندیشه‌ی خدائی برتر در دل‌های مردمان استوار گردد، در حالی که باید چنین اندیشه‌ای به‌طبع از هر گونه پرستش خداگونه‌ی دیگر بکاهد و همه‌ی صاحبان حرمت را در برابر یکتائی خداوند، بی‌قدر کند، باز از طریق اعتقاد مردمان به خدا، قدیس یا فرشته‌ای موکل و زیردست، نیایش‌های‌شان در حق اینان اندک اندک فزونی می‌گیرد و به ستایشی که سزاوار خدای برتر است زیان می‌رساند... فهم ضعیف آدمی نمی‌تواند با تصور خدای خویش به‌عنوان روان محض و خرد کامل خرسند باشد و در عین حال، ترس ذاتی، او را از آن باز می‌دارد که کوچک‌ترین شبهه‌ی نقصان و ناتوانی را به او نسبت دهد. منش انسان میان این احساسات متضاد در نوسان است... اما میل بازگشت به بت‌پرستی چندان نیرومند است که سخت‌ترین احتیاط‌ها نیز نمی‌تواند راه بر آن ببندد.»
دیوید هیوم، " تاریخ طبیعی دین"، ترجمه‌ی زنده یاد حمید عنایت (با اندکی دخل و تصرف در گزینش لغات)

تأکید هیوم بر رابطه‌ی دیالکتیک و تأثیر و تأثر متقابل میان خداپرستی و بت‌پرستی بسیار دقیق و تأمل‌برانگیز است.
در نظر هیوم، واسطه‌هائی – هستی‌های میانجی - که میان انسان و خدا در تمام ادیان سر برمی‌آورد در بن و حاق خود، محصول میل و گرایش بت‌پرستانه‌ی آدمیان بوده و چیزی جز رجوع به شرک (پرستش ایزدان) نیست.
یاد تخطئه‌ی تیزبینانه‌ی متکلمان عامة همچون ابن‌تیمیه نسبت به تقدیس اولیاء در میان مذاهب اسلامی و خصوصا امامیة (شیعه) افتادم. این پاسخ هم که ما آنها را خدا نمی‌دانیم و نمی‌پرستیم بلکه صرفا به آنها توسل می‌جوئیم، هیچ دردی را دوا نمی‌کند. تمام بحث بر سر همین است که به‌جای اظهار نیاز و توسل به خداوند، به چنین واسطه‌هائی چنگ می‌زنید و در استغاثه و ستایش نسبت به آنان آنقدر پیش می‌روید که جائی برای خداوند باقی نمی‌ماند و خدای برتر، عملا در میان این هیاهوهای شرک‌آمیز، گم می‌شود.
یاد جعل نمادهائی چون کعبه و حجرالأسود (سنگ آسمانی!!!) افتادم. از تیزبینی خداوند بود که برای نوازش امیال بت‌پرستانه‌ی آدمیان، صوری محسوس و مادی را به نشانه‌‎ی حقیقتی معقول و ماورائی، در مقابل دیدگان‌شان قرار داد. جعل چنین صوری در ادیان سامی در هر سه نسخه‌اش وجود دارد. گرچه تجسد مسیح با کعبه‌ی مسلمین و یا معبد اورشلیم یهود، تفاوت‌های ظریفی دارد اما در بن و جوهره هدفی جز ارضای گرایشات شرک‌آمیز آدمیان در بر ندارد.

۱۳۸۴ دی ۲۸, چهارشنبه

در پناه حق!

«هیچ‌چیز ترسناک‌تر از تکیه‌گاه نیست. ذلت، رایگان‌ترین هدیه‌ی هر پناه‌گاهی ست که می‌توان یافت...» +
با منطق حاکم بر این جملات، اگر این پناه‌گاه "وجودی ابدی" باشد، هراس و ذلت آن نیز ابدی خواهد بود مگر آنکه به خدائی باور آوریم که برای‌مان نقش تکیه‌گاه نداشته باشد.
پ.ن: عکس‌ها و خصوصا عکس‌نوشته‌های او برای من حال و هوای خاصی پدید می‌آورد. زمزمه‌های او وجوه تراژیک زندگی را به زیباترین بیان به‌تصویر می‌کشد.

۱۳۸۴ دی ۲۴, شنبه

«اعتقاد به جمهوريت در كنار اسلاميت، شرك است.» +

آرای مصباح، فارغ از صورت‌های شیطنت‌آمیزش، در ترسیم یک دو راهی برای آینده‌ی ایران با روشنفکران لائیک مشترک است. این دو نظر که در دو سر یک طیف قرار دارند، هر دو از تناقض‌های ایده‌ی "جمهوری اسلامی" عاری اند.
اما سروش اشتباه فاحشی مرتکب شد که در پاسخ به مقاله‌ی انتقادی نیکفر، بنیادگرایانی چون مصباح را با روشنفکران لائیک در یک جبهه قرار داد.
هرگز نباید فراموش کرد که عملا ایده‌ی اسلام‌گستر بر سامان سیاسی- اجتماعی، با ایده‌ی اسلام‌زُدا به‌مراتب تعارض بیش‌تری دارد تا با ایده‌ای که هم اسلام‌زُداست و هم اسلام‌گستر.
بهرحال، جنبه‌هائی از اسلام‌شناسی او گرچه برای اصلاح‌طلبان مایه‌ی هراس گشته، برای من چیزی جز رضایت به‌همراه نیاورده است.
تیزبینی‌های این عالم دینی را – صرف‌نظر از تمایلات فاشیستی‌اش- من نیز چون تو می‌فههم.
مصباح ذهن‌ای تحلیلی دارد، او به اصول منطق و البته سفسطه مسلط است، مصباح قدرت جدل دارد، تمام اینها را من نیز می‌دانم اما مصباح جزم‌گرا کجا و غزالی تجربه‌گرا کجا؟!
غزالی اساسا تربیتی صوفیانه داشت و در زمان خود به سبب "إحیاء العلوم" یک بدعت‌گزار محسوب شد.
او با فقها، فلاسفه و متکلمین ستیزه کرد فقط به آن دلیل که می‌دید حق اخلاق و دریافت‌های شهودی ادا نشده و نسبت به توانائی‌های عقل هم توهم وجود دارد.
گرچه این قبیل تشبیه‌ها همیشه از جهتی مقرب و از جهت دیگر مبعد است، اما ابن‌تیمیه – که او هم متکلم زبردستی ست - به‌سبب ظاهرگرائی و سلفی‌مشربی‌اش با "فیلسوف اسکولاستیک خردستیز" ما از حیث دغدغه و روحیات، تشابه بیش‌تری دارد.

۱۳۸۴ دی ۱۹, دوشنبه

مصباح‌یزدی را شايد بتوان وارث ابن‌تيميه ناميد، با همان دغدغه‌های سلفی. اما قياس او از حيث انگيزه و توانائی علمی با متفکر باطن‌گرائی چون غزالي، سهو بوده و مايه‌ی شگفتی است.

۱۳۸۴ دی ۱۵, پنجشنبه

در نقد «اسلام معنوی»

در مورد پست پيشين:
۱. جمله‌ای که از ملکیان نقل کردم به‌نظرم توضیحی لازم دارد:
بحث بود بر سر آنکه آيا همانند غرب، ما هم در تاريخ فرهنگ‌مان در واکنش به شرور موجود در عالم ابراز وجود (self-assertion) در برابر خدا داشته‌ايم يا نه.
ملکيان برخلاف سروش معتقد بود که چنين عصيان‌هائی را (نظير آنچه ولتر در رمان ابله پس از زلزله‌ی ليسبون نوشت) در فرهنگ ما نيز می‌توان سراغ گرفت اما به‌دليل استبداد دينی و سياسی حاکم بر جامعه در طی قرون متمادی تا به امروز، مجال چندانی به بروز و ظهور آن داده نشد و در پايان سخنانش به کنايه گفت: «... بله! ما ملحدان خاموشيم
بنابراين، از اين جمله که به‌نحو طعنه‌آميز بيان شده نبايد لزوما چنين نتيجه گرفت که ملکيان ملحد (Atheist) است کما که واقعا هم چنين نيست و تا آنجا که من فهميدم او به خدائی غيرمتشخص (Impersonal) باور دارد.
۲. مرادم از اين جمله «... اسلام هم يعنی اسلام نهادينه‌ی تاريخی و لاغير» دقيقا آن بود که بگويم در نظر من چيزی به‌نام اسلام معنوی وجود ندارد.
هرگونه تفسير و تلقی معنوی (به‌معنی مورد نظر ملکيان) از اسلام لزوما به‎قيمت عقب‌نشينی و دست برداشتن از نظام باورها و شعائر آن می‌باشد و اين اسلام معنوی‌شده ديگر اسلام نيست.
در باب گوهر دين به‌معنای مابه‌الاشتراک اديان يا جنبه‌های Universal يک دين، بايد بگويم که اتفاقا مابه‌التفاوت‌ها و جنبه‌های Local اسلام هست که آنرا از ساير اديان جدا و متمايز می‌سازد و من نمی‌دانم چگونه می‌توان آنها را حذف کرد و همچنان ادعای تدين به اسلام را نمود؟!
گوهر دين اسلام هم هر چه که باشد از آنجا که گوهر اسلام است نبايد با قرآن و متن مقدس اين دين در تضاد قرار بگيرد. مثلا نمی‌توان گفت که گوهر اسلام نوعی انسان‌گرائی و انسان‌دوستی ست در حالی که در متن مقدس اين دين بر تفاوت فاحش ميان مؤمن/کافر و زن/مرد تاکيد شده است.

۱۳۸۴ دی ۱۲, دوشنبه

در نقد ملکیان و معرفی ویکی‌پدیا از او

من نمی‌دونم مطالب دائرة‌المعارف WIKIPEDIA رو چه کس يا کسانی می‌نويسند اما اين رو می‌دونم که اونچه مثلا در مورد ملکيان نوشته‌اند، يه معرفی سطحی ست و گويا خواسته‌اند که صرفا در مورد او هم چيزی نوشته باشند، همين!

Mostafa Malekian (Born in Iran), is a prominent Persian (Iranian) philosopher and thinker. While trying to make Islam and reasoning compatible, Malekian defends human reasoning in social affairs
"ملکيان فيلسوف و متفکر سرشناس ايرانی ست. او در حالی که تلاش می‌کند اسلام و تعقل را با يکديگر سازگار نمايد در رويدادهای اجتماعی از تعقل بشری دفاع می‌کند."
اين معرفی حتی برای سروش هم مناسب نيست تا چه رسد به ملکيان. اين معرفی بيش‌تر مناسب کسی مثل محسن کديور هست. به‌جای آنکه در معرفی سروش صرفا به تفکيک دين از معرفت دينی بسنده کنند، بهتر آن بود که بگويند آن تئوری اساسا برای همين طراحی شده بود که ميان اسلام و تعقل سازگاری ايجاد کند.
و اما ملکيان‌ای که معتقد است اديان در دنيای مدرن يا در قالب معنويت‌ای فارغ از بنيان‌های سنگين متافيزيکی ادامه‌ی حيات خواهند داد يا اساسا اميدی به حياتشان نيست، ملکيان‌ای که معتقد است متافيزيک سترگ اديان امروزه ديگر قابل پذيرش نيست و ملکيان‌ای که معتقد است قرآن دارای تناقضات دورنی ست، چگونه می‌توان گفت که در صدد جمع ميان اسلام و تعقل است؟!
اگرچه به‌نظر من گناه تصورات نادرستی نظير آنچه در اين دائرة‌المعارف آمده به گردن خود اوست زيرا ملکيان دو چهره دارد: يکی آنگاه که در مقام يک "نوانديش دينی" به بازانديشی سنت اسلامی می‌پردازد و مثلا از لزوم پرداختن به فلسفه‌ی فقه سخن می‌گويد. و ديگری آنگاه که در مقام يک "روشنفکر لائيک" به نقد خود دين و کتاب مقدس دست می‌برد. اما به‌دليل نقدهای صريحش به دين، اصلا و ابدا در زمره‌ی "روشنفکران دينی" جای نمی‌گيرد.
نوانديشی ملکيان هم به‌نظر من در راستای همان پروژه‌ی معنويت اوست و مطلقا انگيزه‌ای دينی در آن نمی‌توان يافت . يعنی سعی می‌کند صدر و ذيل دين را بزند تا بشود شبيه همان معنويت‌ای که لابشرط است نسبت به تمام اديان و از جمله اسلام. اين قسم از نوانديشی‌های ملکيان صادقانه نيست و از قسم همان عوام‌فريبی‌هائی ست که روشنفکران دينی مرتکب آن می‌شوند. ملکيان به مسلمانان می‌گويد که شما می‌توانيد به معنويتی فرامتافيزيکی دست يابيد اما اين را صريحا نمی‌گويد که دستيابی به چنين معنويتی به‌قيمت عدول از بسياری آموزه‌ها و دستورات اسلام به‌دست خواهد آمد.
اسلام هم يعنی اسلام نهادينه‌ی تاريخی ولاغير. و اين چيزی ست که من بارها خواسته‌ام به او بگويم.
بخشی از اين خودسانسوری و شيزوفرنی که در منش روشنفکرانی نظير او می‌بينيم ناشی از شرائط فعلی حاکم بر جامعه و جو اختناقی ست که ديکتاتوری فقها به ارمغان آورده است و الا خود ملکيان روزی با اشاره به استبداد دينی حاکم در ايران و خوف متفکران از روشنگری، به من گفت: «... بله! ما ملحدان خاموشيم