در مورد پست پيشين:
۱. جملهای که از ملکیان نقل کردم بهنظرم توضیحی لازم دارد:
بحث بود بر سر آنکه آيا همانند غرب، ما هم در تاريخ فرهنگمان در واکنش به شرور موجود در عالم ابراز وجود (self-assertion) در برابر خدا داشتهايم يا نه.
ملکيان برخلاف سروش معتقد بود که چنين عصيانهائی را (نظير آنچه ولتر در رمان ابله پس از زلزلهی ليسبون نوشت) در فرهنگ ما نيز میتوان سراغ گرفت اما بهدليل استبداد دينی و سياسی حاکم بر جامعه در طی قرون متمادی تا به امروز، مجال چندانی به بروز و ظهور آن داده نشد و در پايان سخنانش به کنايه گفت: «... بله! ما ملحدان خاموشيم.»
بنابراين، از اين جمله که بهنحو طعنهآميز بيان شده نبايد لزوما چنين نتيجه گرفت که ملکيان ملحد (Atheist) است کما که واقعا هم چنين نيست و تا آنجا که من فهميدم او به خدائی غيرمتشخص (Impersonal) باور دارد.
۲. مرادم از اين جمله «... اسلام هم يعنی اسلام نهادينهی تاريخی و لاغير» دقيقا آن بود که بگويم در نظر من چيزی بهنام اسلام معنوی وجود ندارد.
هرگونه تفسير و تلقی معنوی (بهمعنی مورد نظر ملکيان) از اسلام لزوما بهقيمت عقبنشينی و دست برداشتن از نظام باورها و شعائر آن میباشد و اين اسلام معنویشده ديگر اسلام نيست.
در باب گوهر دين بهمعنای مابهالاشتراک اديان يا جنبههای Universal يک دين، بايد بگويم که اتفاقا مابهالتفاوتها و جنبههای Local اسلام هست که آنرا از ساير اديان جدا و متمايز میسازد و من نمیدانم چگونه میتوان آنها را حذف کرد و همچنان ادعای تدين به اسلام را نمود؟!
گوهر دين اسلام هم هر چه که باشد از آنجا که گوهر اسلام است نبايد با قرآن و متن مقدس اين دين در تضاد قرار بگيرد. مثلا نمیتوان گفت که گوهر اسلام نوعی انسانگرائی و انساندوستی ست در حالی که در متن مقدس اين دين بر تفاوت فاحش ميان مؤمن/کافر و زن/مرد تاکيد شده است.
۱. جملهای که از ملکیان نقل کردم بهنظرم توضیحی لازم دارد:
بحث بود بر سر آنکه آيا همانند غرب، ما هم در تاريخ فرهنگمان در واکنش به شرور موجود در عالم ابراز وجود (self-assertion) در برابر خدا داشتهايم يا نه.
ملکيان برخلاف سروش معتقد بود که چنين عصيانهائی را (نظير آنچه ولتر در رمان ابله پس از زلزلهی ليسبون نوشت) در فرهنگ ما نيز میتوان سراغ گرفت اما بهدليل استبداد دينی و سياسی حاکم بر جامعه در طی قرون متمادی تا به امروز، مجال چندانی به بروز و ظهور آن داده نشد و در پايان سخنانش به کنايه گفت: «... بله! ما ملحدان خاموشيم.»
بنابراين، از اين جمله که بهنحو طعنهآميز بيان شده نبايد لزوما چنين نتيجه گرفت که ملکيان ملحد (Atheist) است کما که واقعا هم چنين نيست و تا آنجا که من فهميدم او به خدائی غيرمتشخص (Impersonal) باور دارد.
۲. مرادم از اين جمله «... اسلام هم يعنی اسلام نهادينهی تاريخی و لاغير» دقيقا آن بود که بگويم در نظر من چيزی بهنام اسلام معنوی وجود ندارد.
هرگونه تفسير و تلقی معنوی (بهمعنی مورد نظر ملکيان) از اسلام لزوما بهقيمت عقبنشينی و دست برداشتن از نظام باورها و شعائر آن میباشد و اين اسلام معنویشده ديگر اسلام نيست.
در باب گوهر دين بهمعنای مابهالاشتراک اديان يا جنبههای Universal يک دين، بايد بگويم که اتفاقا مابهالتفاوتها و جنبههای Local اسلام هست که آنرا از ساير اديان جدا و متمايز میسازد و من نمیدانم چگونه میتوان آنها را حذف کرد و همچنان ادعای تدين به اسلام را نمود؟!
گوهر دين اسلام هم هر چه که باشد از آنجا که گوهر اسلام است نبايد با قرآن و متن مقدس اين دين در تضاد قرار بگيرد. مثلا نمیتوان گفت که گوهر اسلام نوعی انسانگرائی و انساندوستی ست در حالی که در متن مقدس اين دين بر تفاوت فاحش ميان مؤمن/کافر و زن/مرد تاکيد شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر